eitaa logo
قرارگاه رسانه ای عهد
580 دنبال‌کننده
7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
369 فایل
●| برای دیده شدن شما تلاش می‌کنیم. 📢 تنها پایگاه اطلاع رسانی جبهه فرهنگی اجتماعی جنوبغرب استان تهران قرارگاه رسانه‌ای #عهد ■ ارتباط با مدیر و ارسال رویدادها و اخبار: 👤 @jebhe_farhangi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
📷 🔸یازدهمین مرحله از رزمایش کمک های مومنانه در شهر گلستان _ هئیت بین الحرمین شهرستان بهارستان ➕به بپیوندید: @resane_ahd
🏆با ۱۴ جایزه ۱۰۰/۰۰۰ تومانی 📺 کلیپ ببینید ❓ به سؤالات پاسخ دهید 🎁 جایزه بگیرید 📩 پاسخ های خود را به شماره +989380635751 در پیامرسان ایتا یا واتساپ ارسال نمایید. آیدی ایتا: https://eitaa.com/grow14 ▫️آستان مقدس امامزاده حسن (ع) نسیم‌شهر/ شهرستان بهارستان ➕به بپیوندید: @resane_ahd
🔸فجر انقلاب 🏆با ۱۴ جایزه ۱۰۰/۰۰۰ تومانی 📺 کلیپ ببینید ❓ به سؤالات پاسخ دهید 🎁 جایزه بگیرید 📩 پاسخ های خود را به شماره +989380635751 در پیامرسان ایتا یا واتساپ ارسال نمایید. آیدی ایتا: https://eitaa.com/grow14 کلیپ اول: https://eitaa.com/emamzade_hasan/3207 کلیپ دوم: https://eitaa.com/emamzade_hasan/3208 کلیپ سوم: https://eitaa.com/emamzade_hasan/3209 کلیپ چهارم: https://eitaa.com/emamzade_hasan/3210 کلیپ پنجم: https://eitaa.com/emamzade_hasan/3211 کلیپ ششم: https://eitaa.com/emamzade_hasan/3212 کلیپ هفتم: https://eitaa.com/emamzade_hasan/3213 کلیپ هشتم: https://eitaa.com/emamzade_hasan/3214 ▫️مرکز افق آستان مقدس امامزاده حسن(ع) نسیم‌شهر ➕به بپیوندید: @resane_ahd
📷 🔸گفتگو جمعی از فعالان فرهنگی اجتماعی شهرک امام حسین علیه‌السلام با دبیر جبهه فرهنگی اجتماعی جنوبغرب استان تهران ➕به بپیوندید: @resane_ahd
📚 🔸قسمت هفتاد و دوم: شبیه پدر دستش بین موهام حرکت می کرد … و من بی اختیار، اشک می ریختم … غم غربت و تنهایی … فشار و سختی کار … و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم … - خیلی سخت بود؟ … - چی؟ … - زندگی توی غربت … سکوت عمیقی فضا رو پر کرد … قدرت حرف زدن نداشتم … و چشم هام رو بستم … حتی با چشم های بسته … نگاه مادرم رو حس می کردم … - خیلی شبیه علی شدی … اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت … بقیه شریک شادی هاش بودن … حتی وقتی ناراحت بود می خندید … که مبادا بقیه ناراحت نشن … اون موقع ها … جوون بودم … اما الان می تونم حتی از پشت این چشم های بسته … حس دختر کوچولوم رو ببینم . ناخودآگاه … با اون چشم های خیس … خنده ام گرفت … دختر کوچولو … چشم هام رو که باز کردم … دایسون اومد جلوی نظرم … با ناراحتی، دوباره بستم شون … - کاش واقعا شبیه بابا بودم … اون خیلی آروم و مهربون بود… چشم هر کی بهش می افتاد جذب اخلاقش می شد … ولی من اینطوری نیستم … اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم … نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم … من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم … خیلی … سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم … اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت … دلم برای پدرم تنگ شده بود … و داشتم … کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم … علت رفتنم رو هم نمی فهمیدم … و جواب استخاره رو درک نمی کردم … ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸همایش اصحاب عشق تجلیل از فعالان فرهنگی اجتماعی جنوبغرب استان تهران 🔺این برنامه با سخنرانی حجج اسلام حمزه محمدی دبیر جبهه و علیرضا پناهیان برگزار شد و نیز از فعالان برتر فرهنگی اجتماعی سه شهرستان جنوبغرب استان تهران تجلیل به عمل آمد. ➕این برنامه به یاد شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس و به ویژه ایام تدفین شهید هرمز شریفیان برگزار شد ➕به بپیوندید: @resane_ahd
🔸سالروز شهادت مظلومانه امام هادی(علیه‌السلام) بر فعالان جبهه فرهنگی اجتماعی انقلاب اسلامی تسلیت باد. 🔺[در همین شهر سامرا عده‌ی قابل توجهی از بزرگان شیعه در زمان امام هادی(علیه‌السّلام) جمع شدند و حضرت توانست آنها را اداره کند و به وسیله‌ی آنها پیام امامت را به سرتاسر دنیای اسلام - با نامه‌نگاری و... - برساند. این شبکه‌های شیعه در قم، خراسان، ری، مدینه، یمن و در مناطق دوردست و در همه‌ی اقطار دنیا را همین عده توانستند رواج بدهند و روزبه‌روز تعداد افرادی را که مؤمن به این مکتب هستند، زیادتر کنند. امام هادی همه‌ی این کارها را در زیر برق شمشیر تیز و خونریز همان شش خلیفه و علی‌رغم آنها انجام داده است. حدیث معروفی درباره‌ی وفات حضرت هادی(علیه‌السّلام) هست که از عبارت آن معلوم می‌شود که عده‌ی قابل توجهی از شیعیان در سامرا جمع شده‌بودند؛ به‌گونه‌ای که دستگاه خلافت هم آنها را نمی‌شناخت؛ چون اگر می‌شناخت، همه‌شان را تارومار می‌کرد؛ اما این عده چون شبکه‌ی قوی‌ای به‌وجود آورده‌بودند، دستگاه خلافت نمی‌توانست به آنها دسترسی پیدا کند.] +رهبر معظم انقلاب 1383/5/30 ➕به بپیوندید: @resane_ahd
📚 🔸قسمت هفتاد و سوم: بخشنده باش زمان به سرعت برق و باد سپری شد … لحظات برگشت به زحمت خودم رو کنترل کردم … نمی خواستم جلوی مادرم گریه کنم … نمی خواستم مایه درد و رنجش بشم … هواپیما که بلند شد … مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم . حدود یک سال و نیم دیگه هم طی شد … ولی دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود … حالتش با من عادی شده بود … حتی چند مرتبه توی عمل دستیارش شدم … هر چند همه چیز طبیعی به نظر می رسید … اما کم کم رفتارش داشت تغییر می کرد … نه فقط با من … با همه عوض می شد … مثل همیشه دقیق … اما احتیاط، چاشنی تمام برخوردهاش شده بود … ادب … احترام … ظرافت کلام و برخورد … هر روز با روز قبل فرق داشت … یه مدت که گذشت … حتی نگاهش رو هم کنترل می کرد… دیگه به شخصی زل نمی زد … در حالی که هنوز جسور و محکم بود … اما دیگه بی پروا برخورد نمی کرد … رفتارش طوری تغییر کرده بود که همه تحسینش می کردن … بحدی مورد تحسین و احترام قرار گرفته بود … که سوژه صحبت ها، شخصیت جدید دکتر دایسون و تقدیر اون شده بود … در حالی که هیچ کدوم، علتش رو نمی دونستیم … شیفتم تموم شد … لباسم رو عوض کردم و از در اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم زنگ زد … - سلام خانم حسینی … امکان داره، چند دقیقه تشریف بیارید کافه تریا؟ … می خواستم در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم … وقتی رسیدم … از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید … نشست … سکوت عمیقی فضا رو پر کرد … - خانم حسینی … می خواستم این بار، رسما از شما خواستگاری کنم … اگر حرفی داشته باشید گوش می کنم… و اگر سوالی داشته باشید با صداقت تمام جواب میدم … این بار مکث کوتاه تری کرد … - البته امیدوارم … اگر سوالی در مورد گذشته من داشتید … مثل خدایی که می پرستید بخشنده باشید … ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd
🔸ازش پرسیدند این چیه سنجاق کردی رو سینه‌ت ؟ لبخند زد و گفت: این باطریه نباشه قلبم کار نمیکنه... 🔺پیوند عجیب آغاز و پایان شهید با (ع) ! 🌷«هادی» در 13 بهمن سال 1367 مصادف با روز شهادت حضرت امام هادی(ع) چشم به جهان گشود و علت نامگذاری او به اسم هادی نیز همین مسئله بود. 🌹او در ۲۶ بهمن سال 1393 در دفاع از حرم صاحب نامش امام هادی(ع) در شهر سامرا به شهادت رسید. 🔹امسال هم سالروز شهادتش با شب شهادت امام هادی علیه السلام تقارن پیدا کرده 🌹شهدا را یاد کنیم با ذکر ➕به بپیوندید: @resane_ahd
بازرگان: به بن بست رسیده‌ایم ‏امام خمینی (ره): هیچ بن بستی وجود ندارد ... 🔺‏این یکی از مهم‌ترین دیالوگهای تاریخ است، ‏یک طرف سکولارهای بی اعتقاد، از مبارزه خسته می‌شوند و آیه یاس می‌خوانند ‏طرف دیگر انقلابیون با اتکا به ایمان مقاومت می‌کنند ‏پیروزی با کدام طرف بود/است؟ ➕به بپیوندید: @resane_ahd
📚 🔸قسمت هفتاد و چهارم: متاسفم حرفش که تموم شد … هنوز توی شوک بودم … 2 سال از بحثی که بین مون در گرفت، گذشته بود … فکر می کردم همه چیز تموم شده اما اینطور نبود … لحظات سختی بود … واقعا نمی دونستم باید چی بگم … برعکس قبل … این بار، موضوع ازدواج بود … نفسم از ته چاه در می اومد … به زحمت ذهنم رو جمع و جور کردم … - دکتر دایسون … من در گذشته … به عنوان یه پزشک ماهر و یک استاد … و به عنوان یک شخصیت قابل احترام … برای شما احترام قائل بودم … در حال حاضر هم … عمیقا و از صمیم قلب، این شخصیت و رفتار جدیدتون رو تحسین می کنم … نفسم بند اومد … - اما مشکل بزرگی وجود داره که به خاطر اون … فقط می تونم بگم … متاسفم … چهره اش گرفته شد … سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد … - اگر این مشکل … فقط مسلمان نبودن منه … من تقریبا 7 ماهی هست که مسلمان شدم … این رو هم باید اضافه کنم … تصمیم من و اسلام آوردنم … کوچک ترین ارتباطی با علاقه من به شما نداره … شما همچنان مثل گذشته آزاد هستید … چه من رو انتخاب کنید … چه پاسخ تون مثل قبل، منفی باشه … من کاملا به تصمیم شما احترام می گذارم … و حتی اگر خلاف احساس من، باشه … هرگز باعث ناراحتی تون در زندگی و بیمارستان نمیشم … با شنیدن این جملات شوک شدیدتری بهم وارد شد … تپش قلبم رو توی شقیقه و دهنم حس می کردم … مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم … هرگز فکرش رو هم نمی کردم … یان دایسون … یک روز مسلمان بشه … ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd
33.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 ▪️شهادت امام هادی 📹 ببینید | لحظاتی منتشرنشده از آخرین غبارروبی حاج قاسم سلیمانی در حرم امام هادی (ع) ➕به بپیوندید: @resane_ahd
بی تو بهار قسمتِ مردم نمی شود هادی اگر تویی که کسی گُم نمی شود هادی شدی که بر همگان سَر شویم ما هادی شدی که از همه برتر شویم ما (ع) ➕به بپیوندید: @resane_ahd
📚 🔸قسمت هفتاد و پنجم: عشق یا هوس مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم … حقیقت این بود که من هم توی اون مدت به دکتر دایسون علاقه مند شده بودم… اما فاصله ما … فاصله زمین و آسمان بود … و من در تصمیمم مصمم … و من هر بار، خیلی محکم و جدی … و بدون پشیمانی روی احساسم پا گذاشته بودم … اما حالا… به زحمت ذهنم رو جمع کردم … - بعد از حرف هایی که اون روز زدیم … فکر می کردم … دیگه صدام در نیومد … - نمی تونم بگم … حقیقتا چه روزها و لحظات سختی رو گذروندم … حرف های شما از یک طرف … و علاقه من از طرف دیگه … داشت از درون، ذهن و روحم رو می خورد … تمام عقل و افکارم رو بهم می ریخت … گاهی به شدت از شما متنفر می شدم … و به خاطر علاقه ای که به شما پیدا کرده بودم … خودم رو لعنت می کردم … اما اراده خدا به سمت دیگه ای بود … همون حرف ها و شخصیت شما … و گاهی این تنفر … باعث شد نسبت به همه چیز کنجکاو بشم … اسلام، مبنای تفکر و ایدئولوژی های فکریش … شخصیتی که در عین تنفری که ازش پیدا کرده بودم … نمی تونستم حتی یه لحظه بهش فکر نکنم … دستش رو آورد بالا، توی صورتش … و مکث کرد … - من در مورد خدا و اسلام تحقیق کردم … و این … نتیجه اون تحقیقات شد … من سعی کردم خودم رو با توجه به دستورات اسلام، تصحیح کنم … و امروز … پیشنهاد من، نه مثل گذشته … که به رسم اسلام … از شما خواستگاری می کنم … هر چند روز اولی که توی حیاط به شما پیشنهاد دادم … حق با شما بود … و من با یک هوس و حس کنجکاوی نسبت به شخصیت شما، به سمت شما کشیده شده بودم … اما احساس امروز من، یک هوس سطحی و کنجکاوانه نیست… عشق، تفکر و احترام من نسبت به شما و شخصیت شما … من رو اینجا کشیده تا از شما خواستگاری کنم … و یک عذرخواهی هم به شما بدهکارم … در کنار تمام اهانت هایی که به شما و تفکر شما کردم … و شما صبورانه برخورد کردید … من هرگز نباید به پدرتون اهانت می کردم … ادامه دارد... ➕به بپیوندید: @resane_ahd