eitaa logo
🔘رِسانـه دَمِشـق🔘
2.3هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
4.3هزار ویدیو
18 فایل
(فی بلادالسوریه)معتبرترین کانال خبری از سوریه #مدافعان_حرم با مدیریت رزمندگان سـوریه🇸🇾 ادمین تبلیغات و تبادل: @zeynabiye_dameshgh کانال تلگرام: https://t.me/resanedameshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
راوی: همسر شهید 🌷نمی‌گذاشت تکان بخورم اخلاق شهید بسیار خوب بود. آنقدر که هر چه بگویم کم است. اهل صله‌رحم بود و از مهمانانش هم به خوبی پذیرایی می‌کرد. به نماز و روزه تأکید داشت. چیزی که به نفع دین و قرآن بود عمل می‌کرد. در زندگی مشترکمان نیز واقعا مرد دلسوزی بود. اگر مریض می‌شدم از سرکار می‌آمد خانه را جارو می‌کرد لباس‌ها را اتو می‌زد. نمی‌گذاشت تکان بخورم. خانواده دوست بود و در جمع احترامم را حفظ می‌کرد. 🌷 کمر آقا را شکستیم تلخ‌ترین خبری که در زندگی‌اش شنید پذیرش قطعنامه بود. خیلی خراب بود، چند شب نتوانست بخوابد. زیاد گریه می‌کرد. آقای کابلی هیچ وقت ناراحتی‌هایش را به خانه نمی‌آورد اما بعد از این قضیه  سر نمازهایش ناله می‌کرد و می‌گفت ما کمر آقا را شکستیم. بعد به فاصله کمی فوت امام اتفاق افتاد. دست من را می‌گرفت و ناله می‌زد و گریه می‌کرد می‌گفت هیچوقت فکر نمی‌کردم مرگ امام را ببینم اگر خودکشی حرام نبود من این کار را می‌کردم تحمل دنیای بدون امام برایش خیلی سخت بود. 🌷 در حسرت شهادت یک هفته قبل از اینکه بازنشسته شود آمد خانه. انگار تمام غم‌های دنیا در دل او بود، گفتم: «چه شده؟» گفت: «بازنشسته شدم، من فکر نمی‌کردم یک روزی بازنشسته شوم ولی شهید نشوم. شهادت نصیب من نشد. اگر هر جای دیگری مشغول کار بودم و بازنشسته می‌شدم خیلی خوشحال بودم ولی حالا که لباس پاسداری از تن من بیرون آمده خیلی ناراحت هستم. 🌷 بگو راضی‌ام موقع خداحافظی دستمو گرفت و گفت برام دعا کن شهید بشم. گفتم من ۲۷ ساله دارم دعا میکنم عاقبتت ختم به شهادت بشه. گفت اینبار فرق داره. واقعا دعا کن شهید بشم. دیگه خسته شدم. وقتی اینطور حرف زد متوجه شدم که این دفع قضیه خیلی جدیه. گفت خواهش میکنم بگو راضی ام که شهید بشی و چند بار این حرف رو تکرار کرد من هم وقتی اصرار حاجی رو دیدم نمیدونم چی شد بدون اینکه ذره ای به دلم شک راه بدم گفتم: راضی‌ام قبل خداحافظی بهم گفت: نمیخوای سرتو رو سینه ام بذاری؟‌خیلی از این حرف متعجب شدم. تا بحال این حرف رو بهم نزده بود. منم سرم رو گذاشتم رو سینه حاجی بعد خداحافظی کرد و رفت 🌷 درد پهلوی مادر بعد از شهادتش دخترم حال بدی داشت. دو هفته گریه می‌کرد و می‌گفت دوست دارم بابا به خوابم بیاید و بگوید چطور شهید شده است. عاقبت پدرش را در خواب دید و نحوه شهادتش را گفت گفت: که تیر اول به قلب و تیر دوم به پهلویم خورد که درد داشت. در خواب خیلی گریه می‌کرد که پهلوی من اینطور درد داشت پس حضرت زهرا(س) چه کشید. و درنهایت تیر خلاص به سرم زدند. دخترم در خواب گفته بود بابا چرا روی جسدت خاک ریخت و حاجی هم پاسخ می‌دهد که خمپاره زدند گرد و غبارش بلند شد و خاکی شدم. دخترم با این خواب آرام شد و به این واقعیت رسیدیم که شهدا زنده هستند. 😭
🌷 وقف اهل بیت علیه السلام 🌹🍃عباس واقعاً متفاوت بود. صفات حسنه زیادی داشت که او را از دیگران متمایز می‌کرد. 🌹🍃اخلاص، تواضع و ادای نماز اول وقت از شاخص‌های ممتاز شهید عباس بود که مایه افتخار همگان است. 🌹🍃از هیأتی بودنش هر چه بگویم کم است. عباس وقف اهل بیت (ع) بود و پای ثابت زیارت عاشورا و دعای کمیل. 🌹🍃شوخ‌طبعی، دلسوزی و روی باز از خصوصیات شهید عباس دانشگر بود. روی گشاده و رابطه صمیمانه‌اش با دیگران باعث می‌شد تا دوستان زیادی داشته باشد. در برخورد اول با همه آن‌قدر گرم می‌گرفت که منجر به دوستی عمیق با آنها می‌شد 🌷 زهی خیال باطل 🌹🍃یک ماه بعد از نامزدی اش آمد پیش من؛ گفت «می‌خواهم به سوریه بروم»، قبلا هم چند بار به من گفته بود، بهش گفتم عباس سوریه رفتن تو با منه، من نمی‌خوام جوانی پیش من باشه که جنگ و خون و آتش را ندیده باشه؛ مطمئن باش بالاخره تو را می‌فرستم؛ اما چرا آنقدر اصرار می‌کنی که الان بروی؟ 🌹🍃عباس گفت «حاجی؛ من دارم زمین‌گیر میشم می‌ترسم وابستگی من را زمین‌گیر کنه!». اصرار عباس آنقدر زیاد شد که گفتم عباس برو، وقتی گفتم برو، گل از گلش شکفت 🌹🍃 چون تازه داماد بود رفقای عباس در سوریه هم‌قسم شده بودند که از او مراقبت کنند و او را سالم به ایران برگردانند. بعد از شهادتش، من به بچه‌ها گفتم: زهی خیال باطل...!!! خداوند برای او نقشه کشیده بود؛ عباس درس عاشقی را چشیده بود و باید می‌رفت. 🌷 خندید و رفت 🌹🍃سر یک سه راهی راه ما از هم جدا می شد. ما می خواستیم بریم به راست و سمت بهداری ولی عباس و بقیه به سمت چپ. نگاهای آخر ما بود، لبخند روی لبش بود و داشت به من نگاه می کرد که از هم جدا شدیم. دو ساعت بعد خبر دادن عباس شهید شده عباس با یک سلاح آمریکایی به شهادت رسید. دو موشک هدایت شونده تاو برای این جوان شلیک کردند. (قیمت این دو موشک 240 میلیون تومان و هدیه آمریکا با پول وهابیت عربستان منحوس به تروریستهای تکفیری است). 🌷 بین در و دیوار سوخت 🌹🍃نمیشد جنازه عباس رو برگردوند عقب. شب اون منطقه خیلی ناامن بود و اصلا امکانش نبود که بشه پیکر عباس رو عقب آورد.عباس شب جمعه پیکرش تنها افتاده بود.  🌹🍃ما صبر کردیم و تقریبا ساعت 11 یا 12 جمعه بود که رفتیم به منطقه شهادت عباس. به ما گفته بودند که اونجا به دوتا ماشین موشک تاو اصابت کرده و شما باید احتمالا پیکر عباس رو کنار ماشین جلویی پیدا کنید.  🌹🍃ما تا نزدیکی های دشمن رفتیم ولی ماشینی پیدا نکردیم. بعد خبر دار شدیم که اون ماشینی که ازش گذشتیم همون ماشینی بوده که پیکر عباس کنارش قرار داشته.  🌹🍃وقتی دوباره رسیدیم به ماشین‌ها، من بین ماشین سوخته و دیوار، یک جسد سوخته دیدم که هرچه نزدیک تر می شدیم بیشتر شمایل عباس در آن دیده می‌شد. چون عباس قد بلند و هیکل رشیدی داشت و وقتی رسیدیم بدون دیدن چهره اش و بدون هیچ تردید تشخیص دادم که این عباس است، چون دوتا انگشترهای عباس را در دستش دیدم. فهمیدم که خود عباس است. 🌹🍃یکی از این انگشترها رو یکی از بچه های سوریه بهش یادگاری داده بود و به عباس گفته بود که من شهید میشم و وقتی که این انگشتر رو دیدی یاد من کن، ولی عباس از همه جلو زد. ولی کجا بودی ببینی که الآن عباس خودش شهید شده و تو باید یادش کنی