eitaa logo
مجموعه ادبی روایتخانه
648 دنبال‌کننده
665 عکس
84 ویدیو
5 فایل
خانه داستان نویسان انقلاب اسلامی www.revayatkhane.ir ارتباط با ادمین👇 @Revayat_khaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
📣 رمان قابیل فراموش نمی شود برگزیده ی جشنواره ی کتاب سال جوانان شد. 🔸جشنواره کتاب سال جوانان، با موضوع بهترین اثر منتشر شده ی نویسندگان کمتر از ۳۰ سال با بخش های مختلفی از جمله داستان و رمان هر سال برگزار می شود. 🔸️کتاب قابیل فراموش نمی شود اثر خانم زهرا امینی به عنوان شایسته ی تقدیر در این جشنواره معرفی شد. مجموعه ادبی روایتخانه ضمن عرض تبریک، آرزوی موفقیت روزافزون برای این عزیز دارد. 👏👏 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🔸لوازم نویسندگی 🔸 « هدف دار بودنِ نویسنده، به تعبیری، متعهد بودن اوست و التزام او. این همه سخن که در عصر ما در باب "ادبیات متعهّد" و "ادبیات ملتزم" گفته شده است، تماما باز می گردد به متعهد و مسئول بودنِ خود نویسنده‌. اثر مستقل از نویسنده، اگر حامل تعهد و هدفی باشد، مسلما بوی ریاکارانه و کاسبکارانه بودنش، بیش از اثر التزام آن فراگیر می شود. در زمان ما، که جُملگیِ کلاه برداران و کلّاشان دانسته اند اگر سخن از تعهد و التزام بگویند، متاعشان نافروخته نخواهد ماند _گرچه "ادبیات شبه متعهّد" به علّتِ نداشتنِ خون و صداقت، خیلی سریع محک می خورد و به عنوان بَدَل دور انداخته می شود_ نویسنده ی جوان باید این را به تمامی باور کند که تعهّد را تنها و تنها از خویش می تواند به اثر منتقل کند؛ و خود در حالی می تواند این عملِ پُر مشقّتِ انتقال را به تمامی و درستی انجام دهد، که هدفی معتبر داشته باشد. تعهّد، از هدف برمی خیزد، و مسئولیت، مسئولیت است نسبت به چیزی مشخص نه نسبت به هیچ. شبه متعهّدان، شبه روشنفکران را می فریبند؛ امّا کار نویسنده، فریفتنِ مردم نیست، به راهْ آوردنِ ایشان است، و یا در راهِ ایشان قدم برداشتن _قدری پیش. » ✍️ نادر ابراهیمی 📕 لوازم نویسندگی 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 بشنوید ✂️ برشی کوتاه از کتاب مادام محبوبا ✍️ مرضیه احمدی 🎙مریم صالحیان 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🔺روایت خانه به روایت بهزاد دانشگر و اهالی‌اش قسمت پنجم 5️⃣ زیر درخت طوبی ✍️بهزاد دانشگر : 🔸دوره مدیریت مرکز آفریشنهای ادبی قلمستان تمام شد اما نگرانی و دغدغه هامان درباره نویسندگان تازه نفس شهر هنوز ادامه داشت. ما تازه در شروع یک راه بودیم، چه با حمایت مجموعه‌های دولتی و چه بدون حمایت آن‌ها. این بار گروه نویسندگان طوبا را تأسیس کردیم. گروهی بدون وابستگی به مجموعه‌های دولتی که شامل نویسندگان اصفهانی و یزدی می‌شد. 🔹نویسندگان جوان یزدی حاصل کلاس‌های یکی‌دو ساله‌ام بعد از بیرون آمدن از مرکز آفرینش‌های ادبی قلمستان بود. نسلی جدید و نوپا از دختران و پسران مذهبی و انقلابی که خیلی زود توانستند روی پا بایستند و خون جدیدی به رگ‌های ادبیات انقلابی شهر یزد تزریق کنند. 🔸هم‌زمان از طرف دانشگاه علوم و قرآن و حدیث و دانشگاه اصفهان هم برای تدریس داستان دعوت شدم و به‌مرور نویسندگان دیگری هم به گروه نویسندگان طوبا اضافه شدند.حاصل عملکرد این گروه در دو سال فعالیت شد شصت کتاب که انتشارات امیرکبیر و کانون اندیشه جوان منتشرش کردند. ادامه دارد 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
در مدرسه ای دعوت شده بودم تا از محبوبا برای دخترها سر کلاس ها بگویم. سر کلاس دخترها ریز ریز حرف می زدند. بی مقدمه یک گچ برداشتم و روی تابلو اسم دو کشور را نوشتم و گفتم: دخترها اگر یک روز بخواهید مهاجرت کنید امارات را انتخاب می کنید یا دانمارک؟ سکوت مطلق شد. بعد از چند ثانیه صدای دبی و دانمارک گفتن دخترها بلند شد. انتظار این همه همراهی را نداشتم. گوش هایشان تیز شده بود. هر کدام دلیلی برای انتخاب شان می آوردند. از اقامت در امارات و گرفتن ویزا برای دانمارک. نگاه سنگین معلم پرورشی مدرسه را احساس می کردم، که ما تو را دعوت کردیم که حرف تو دهن بچه ها بگذاری یا اینکه از فایده کتاب خوانی بگویی!!! در دلم خندیدم و به خودم دلگرمی دادم. میدانستم دخترها وقتی کتابی را می خوانند که نقطه اشتراکی با آن پیدا کنند. نقطه اشتراک شان با محبوبا رفتن بود. محبوبا هم وقتی نوجوان بود بذر مهاجرت را دلش کاشت. به آرزویش رسید و مدیر سالن زیبایی در دبی شد. مادام محبوبا صدایش می زدند. ولی در ادامه یک هجرت بزرگ تر و هیجان انگیز را تجربه کرد. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
سلام سلام✋️ وقتتون بخیر و همراه با سلامتی من و روایتخانه امیدواریم که سال خوبی رو پشت سر گذاشته باشید و سال خوب تری در انتظارتون باشه😍 ان شاءالله قراره در سال آینده، در کنارهم و با روایتخانه عزیز، حال بهتری داشته باشیم و زندگیمون پر از خیر و سعادت بشه😌 اما خب خالی خالی که نمیشه سال رو تحویل داد و تازه اش رو تحویل گرفت باید یکم بشینیم و با خودمون یه نگاهی به ۳۶۵ روز گذشته بکنیم و ببینیم چیکارا کردیم؟ کِی خندیدیم؟ کِی گریه کردیم؟ کِی حسرت خوردیم؟ بابت چی نگران شدیم؟ یا برای چی یه روز و شب هایی رو تلاش کردیم و... حالا ما ازتون میخوایم که برای ما هم از جواب هاتون به این سوال ها👆 بنویسید. البته نه همه ۳۶۵ روز سال ( که خدایی نکرده کنجکاوی نکرده باشیم توی زندگیتون😁) بلکه روزهایی که حال و دلتون گره خورده بود به دنیای قشنگ نویسندگی و یا جهان بزرگ داستانها و قصه ها و فیلم ها... برامون بنویسید از روزهای سال ۱۴۰۱ که یک روایت واقعی یا خیالی، خونه‌ی زندگیتون رو عوض کرده بود؛ چه خوب و چه بد ان شاءالله متنهای زیباتون که به آیدی @Zeinab_jamshidian میفرستید داخل کانال قرار میگیره تا بقیه هم از خوندنشون لذت ببرن😊 راستی مهلت ارسال هم تا روز سوم بهار ۱۴۰۲ خواهد بود🌱 ممنون از اینکه کنارمونید❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی با کارناوال رقص معروف برزیل آشنا شدم، بی تاب دیدنش بودم. وسایلم را جمع کرده بودم که راه بیوفتم. خواهر کوچک ترم پرسید: کجا میری؟ چشمک زدم و گفتم برزیل. گفت: بیا از زیر قرآن ردت کنم که محافظت باشه. برزیل خیلی دوره. از زیر قرآن رد شدم و آن را از دستش گرفتم و گذاشتم توی کوله ام. با خودم فکر کردم دختره‌ی خرافاتی خجالت هم نمیکشد! به قلم 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🌱 یا حق ۱/ رشته ‌های ماکارونی را بین مشتهایم خرد می‌کنم و توی قابلمه آب‌جوش می‌ریزم. فکرم می‌رود به دیشب، به دیروز، پریروز و روزها و ماه‌ها و حتی دو سال قبل... وقتی حرف از امسال می‌شود، سال قبلش پروو می‌شود و زودتر می‌پرد جلو و خودنمایی می‌کند. حالا نه اینکه خیلی خوش بر و روست ، تازه خودنمایی هم می‌کند. سال میمون هم نبود که به قول قدیمی‌ها بگویم میمون هر چه زشت‌تر... مثلا الان هزار و چهارصد و یکیم اما هزار و چهارصد هنوز پاچه‌مان را گرفته و ول نمی‌کند. راستش یک طورایی طلبکار است انگار. نمی‌گذارد هزار و چهارصد و یک قدم از قدم بردارد. از آن دست سالهایی بود که می‌خواست آدم را به روز سیاه بنشاند. حالا هر چه قدر زور می‌زنی، می‌خواهی سرو سامانش بدهی، مگر می‌‌گذارد. تازه دست آخر هم شیلنگ و تخته می‌اندازد و سال بعدش را هم خراب و ویران می‌کند. اصلا می‌خواست همه چیز در ید قدرت خودش باشد. برای من این دو سه سال پشت سر هم اینطور گذشت. سیاهی به پهنای چادری که روی سرم انداخته‌ام و با کشی باریک نگهش داشته‌ام تا در نرود. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🌱 ۲/ادامه: راستش غیر قابل تحمل و داغ بود. اینکه آدم با آمدن بهار عزیزانش را از دست بدهد فی الواقع هولناک است و می‌ترسی نکند بهار آینده یکی دیگر و انگار هر بهار که می‌‌آید، آن حس و حال و آن پژمردگی‌ها و دلمردگی‌ها سرزنده‌تر و تازه‌تر می‌شود. درختها شکوفه بزنند، غنچه ها باز شوند، سبزه‌ ها سبز و جوانه‌ها هر جای این زمین خاکی را بشکافند و از لای ترکها و شکافهای به هم تنیده سر برآورند، پرنده‌ها بر سر شاخساران چه‌چه بزنند و آن وقت آدمها، این آدمهای زنده و به خیالمان پابرجا یک هو بروند زیر خاک. در قبر بخوابند و مدفون شوند. شوکه می‌شوی. این تناقض مغز را هنگ می‌کند. اینکه گوشه سفره هفت سین قاب عکسی با نوار مشکی بگذاری. اینها گفتنش هم سخت است. زبان را الکن می‌کند، چه برسد به اینکه بخواهی قلم بزنی و بنویسی‌اش. شاید هم نباید آن سال‌های بیچاره را مقصر دانست. آن زبان‌بسته‌ها چه گناهی کرده‌اند که شده‌اند جزو سال‌های عمر من. تا جایی که یادم می‌آید همین بوده. مرگ این تابوت خشک و بی‌روح روی دست آدمهای زنده راه می‌رود. " هو الذی یحیی و یمیت فاِذا قضی امراً فانّما یقول له کن فیکون." خداوندی که زنده می‌کند و می‌‌میراند و... بوی ته دیگ سیب‌زمینی همه جا می‌پیچد. از پشت شیشه نگاهش می‌کنم که چطور با دقت گلهای بنفشه را توی باغچه می‌کارد. خودش خواست و رنگش را انتخاب کرد. بر خلاف من که زرد و ارغوانی را دوست داشتم. امسال اما خواستم یک تکه از خانه را او به سلیقه خودش رنگ کند و عجب هم خوش سلیقه بود و من نمی‌دانستم. امیدوارم همه غمهایمان را زیر خاک کند و لبخند گلها را روی لبهایمان میهمان. امیدوارم این سال برای همه بنده‌های خدا سالی پر از اتفاقات و کشمکش‌هایی منجر به تحولی نیک در پایان سال باشد. این سالها می‌آیند و می‌روند و جریان عمر ما را می‌سازند. امیدوارم این جریان سرشار از روزها و ماه‌های خوش برای همگان باشد. یا مقلب القلوب والابصار، یا مدبرالیل والنهار، یا محول الحول و الاحوال، خداوندا تحولی رو به صعود، رشد و تعالی برایمان در این سال رقم بزن. حول حالنا الی احسن الحال.راستش غیر قابل تحمل و داغ بود. اینکه آدم با آمدن بهار عزیزانش را از دست بدهد فی الواقع هولناک است و می‌ترسی نکند بهار آینده یکی دیگر و انگار هر بهار که می‌‌آید، آن حس و حال و آن پژمردگی‌ها و دلمردگی‌ها سرزنده‌تر و تازه‌تر می‌شود. درختها شکوفه بزنند، غنچه ها باز شوند، سبزه‌ ها سبز و جوانه‌ها هر جای این زمین خاکی را بشکافند و از لای ترکها و شکافهای به هم تنیده سر برآورند، پرنده‌ها بر سر شاخساران چه‌چه بزنند و آن وقت آدمها، این آدمهای زنده و به خیالمان پابرجا یک هو بروند زیر خاک. در قبر بخوابند و مدفون شوند. شوکه می‌شوی. این تناقض مغز را هنگ می‌کند. اینکه گوشه سفره هفت سین قاب عکسی با نوار مشکی بگذاری. اینها گفتنش هم سخت است. زبان را الکن می‌کند، چه برسد به اینکه بخواهی قلم بزنی و بنویسی‌اش. شاید هم نباید آن سال‌های بیچاره را مقصر دانست. آن زبان‌بسته‌ها چه گناهی کرده‌اند که شده‌اند جزو سال‌های عمر من. تا جایی که یادم می‌آید همین بوده. مرگ این تابوت خشک و بی‌روح روی دست آدمهای زنده راه می‌رود. " هو الذی یحیی و یمیت فاِذا قضی امراً فانّما یقول له کن فیکون." خداوندی که زنده می‌کند و می‌‌میراند و... بوی ته دیگ سیب‌زمینی همه جا می‌پیچد. از پشت شیشه نگاهش می‌کنم که چطور با دقت گلهای بنفشه را توی باغچه می‌کارد. خودش خواست و رنگش را انتخاب کرد. بر خلاف من که زرد و ارغوانی را دوست داشتم. امسال اما خواستم یک تکه از خانه را او به سلیقه خودش رنگ کند و عجب هم خوش سلیقه بود و من نمی‌دانستم. امیدوارم همه غمهایمان را زیر خاک کند و لبخند گلها را روی لبهایمان میهمان. امیدوارم این سال برای همه بنده‌های خدا سالی پر از اتفاقات و کشمکش‌هایی منجر به تحولی نیک در پایان سال باشد. این سالها می‌آیند و می‌روند و جریان عمر ما را می‌سازند. امیدوارم این جریان سرشار از روزها و ماه‌های خوش برای همگان باشد. یا مقلب القلوب والابصار، یا مدبرالیل والنهار، یا محول الحول و الاحوال، خداوندا تحولی رو به صعود، رشد و تعالی برایمان در این سال رقم بزن. حول حالنا الی احسن الحال.... به قلم: هاجر دهقانی 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰   🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 پیام تبریک استاد دانشگر به مناسبت فرارسیدن بهار طبیعت و بهار قرآن ماه رمضان🌙 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🌱 سلام و نور امیدواریم که سال خوبی را آغاز کرده باشید از آنجایی که بخشی از اعضای روایتخانه، خود صاحب آثاری هستند و خود دستی بر قلم دارند ، قرار هست در نوروز امسال برایمان از کتاب ها و فیلم هایی که در سال ۱۴۰۱ خواندند و دیدند و دوست داشتند بگویند این سری پیشنهاد هارا با هشتگ میتوانید دنبال کنید🔔 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🌱 پیشنهاد های سرکار خانوم مختاری: آثار📚: نوشیدنی کج بی نام و نشان لطفا قاطی نکنید /پیشنهاد کتاب: جز از کل کافکا در کرانه نامیرا ماه به روایت ماه /پیشنهاد فیلم: سریال لیست پرواز ( مانیفست) 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🌱 بسم‌الله الرحمن الرحیم نمیدانم همه یکی از این پیرزن های غرغری توی مغزشان دارند یا این فقط مال کله ی من است. پیرزن نیست همیشه، گاهی میشود جوان روشنفکر و کلاه فلت سرش می گذارد، گاهی لباس دینداری به تن می کند و تسبیح و انگشتر دارد. لباسش عوض می شود ولی حرفش نه. حرفش یکی ست« غرغر کردن». نمیدانم چه سرّی ست که توی ایام عید سر و کله اش بیشتر پیدا می‌شود. انگار او هم برنامه ها ی مناسبتی را بیشتر می پسندد از قبل از عید می‌نشیند روی سکوی دم در مغزم و شروع می کند به غر زدن. حالا مگه چه خبره؟ عید ام یک روزه و رد میشه؟ حالا این نباشه، آن هم نباشه، مگه چی میشه؟ نمیدونم چرا مردم فکر می‌کنند دنیا قرار است به آخر برسد که این طور افتاده اند به جان خیابان ها! این جمله ی آخر مال وقت هایی ست که روشنفکر می‌شود و متفاوت از خلق جهان، چهره ی کلافه اش از میان دود سیگار و بوی قهوه سرک می‌کشد توی همه ی رویا هایم و گند می‌زند به بدو بدو های دم عید. نمی‌شود محلش نگذاشت همیشه. می‌شود سرش را گرم کرد که کمتر بگوید، مثلا یک کاسه تخمه گذاشت جلوش، یا اگر افتاده بود روی دور روشنفکری یک بسته سیگار داد دستش و اگر روی کانال دیانت بود یک دعای جدید دیده نشده باز کنی جلوش. سرش که گرم شد و دهانش مشغول، می توانم کارهایم برسم. امروز روز اول عید است روز اول عید نوروز. لابه‌لای غرغر های ساکنان مغزم کارهایم را کرده ام. غرغروی قبل از عید لباس روشنفکری پوشیده بود و هی می گفت « لازم نیست مثل همه باشی، خانه تکانی مال عوام است» اما الان پیرزن مغزم فعال شده و دارد غر میزند که « این دیگر چه خانه زندگی ست که تو داری؟» دست هم می‌دهند، موقع حضور این یکی آن یکی با نامردی تمام در می‌رود و پشتم را خالی می کند‌. من آدم خانه تکانی نیستم حتی آدم دنگ و فنگ دم عید. اصلا سالهای قبل تا آخرهای عید که نوبت بازدید ما می‌رسید خیلی چیزها را هم نداشتم. معمولا روزهای اول به دیدار بزرگترها می‌روند و بازدید آنها می‌افتد برای روزهای آخر عید. اما چند سالی ست که زرنگ شده ام . روز اول کلی مهمان دارم، نه اینکه به این سرعت تغییر جایگاه داده باشم و از پله ی کوچکتری بودن پریده باشم روی پله بزرگتری، نه، روز اول فروردین روز تولد دخترم ریحانه است. روز اول فروردین سال نود و هفت بود که بعد از مغرب رفتم بیمارستان، همه کادر درمان چپ چپ نگاهم می کردند از بس خسته بودند. آن روز کلی بچه‌ ی یکِ یکِ نود و هفت به دنیا آورده بودند. اما در مورد من فرق داشت داستان ، انتخاب خود دخترک بود اول فروردینی بودن، پرونده ام را که دیدند و فهمیدن وارد هفته ی چهل یکم شده ام کمی مهربان شدند باهام. روز اول فروردین است و من مجبور شده ام به تدارک دیدن، به مثل همه بودن. تولد ریحانه است. مهمان ها می آیند. خانه ی من هم مثل همه شده است، روز اول فروردین. این انتخاب دخترم است انگار، کاری از دست ساکنان مغزم بر نمی آید. روز اول سال، من مثل همه هستم، خانه ی من هم مثل بیشتر خانه ها. درست است همه چیز تمام نیست اما چراغ هایش همگی روشن است و روی میزهای پذیرایی خاک ننشسته. غرغرها هست هنوز، اما زورشان آنقدر نیست که متوقفم کند. دیدن لبخند دختراهایم ارزشش را دارد. انگار ساکنان دل آدم زورمندترند. به قلم✍: زینب سنجارون 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 استشمام عطر خوش رمضان از پنجرهٔ ملکوتی شعبان گوارای وجودتان باد؛ در لحظه‌های آسمانی دعا و نیایش به یاد ما هم باشید... 🌙 ✍زینب سنجارون 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🌱 پیشنهاد های سرکار خانم ترکان: آثار📚: پناهم باش، فرزندم تک است /پیشنهاد کتاب: زیر نور کم(مجموعه داستان کوتاه) ویولون زن روی پل پس از بیست سال عکس های گمشده سووشون /پیشنهاد فیلم: فارست گامپ جزیره شاتر وی مثل وندتا آن زن گفت 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰   🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🌱 بِسم الله الرَّحمن الرَّحیم به نام خدای بخشنده‌ی مهربان اولین آیه‌ی قرآن اولین شکوفه است در این بهار که رمضان بهار قرآن است. شکوفه‌ای که هر گلبرگش نشانه‌ای از اوست. برای عاشقان هم که هر نشانه‌ای از معشوق غنیمت است. تا اسمش می‌آید سر تا پا گوش و چشم می‌شوند. امام صادق علیه السلام می‌فرمایند: باء، بهاء و روشنی خداوند و سین، سناء و بزرگی خداوند و میم، مجد و عظمت خداوند است. الله معبود همه‌چیز ، الرحمن مهربان به همه‌ی خلق است و الرحیم مهربان به مؤمنان. پس ای عاشقان! بیایید مسیر عاشقی‌مان را با مدد از خودِ حضرت معشوق آغاز کنیم؛ عشق سوزان است بِسم الله الرَّحمن الرَّحیم هر که خواهان است بِسم الله الرَّحمن الرَّحیم به قلم✍: سید مرتضی مرتضوی 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 /راستش را بخواهید بوی غالب در خانه ی ما هم مثل همه ی خانه های دیگر قبل بهار بوی لکه گیر و مواد شوینده بود و من هم مثل هر زن دیگری دنبال کشف زوایای پنهان خانه و پاکسازی اش بودم، امسال اما بطور کلی مسئله فرق داشت.... به قلم✍: حدیثه محمدی 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🌱 بسم‌الله الرَّحمن الرَّحیم وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا ... همگی به ریسمان خدا چنگ زنید، و پراكنده و گروه گروه نشوید ... آل عمران - ۱۰۳ ای ریسمان خدا کجایی؟ ای رشته‌ی محکم اتصال دل عاشق و معشوق کجایی؟ چیستی؟ کیستی؟ با تمام وجودم نیازت دارم. همان‌قدر که به دانه‌ی محبت و عشق او در دلم. اما بیم آن دارم که طوفان دنیا از معشوق جدایم کند. پس صف به صف به دنبالت می‌گردم. خودت را نشانم بده. گفتند: ای رسول خدا! وصیّ‌تان كیست؟ فرمودند: همان كسی كه خداوند به شما دستور داده است به او بپیوندید در آیه‌ی «وَاعتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعا وَلاَ تَفَرَّقُواْ» ... ... گفتند: ای رسول خدا! قسمتان می‌دهیم به كسی كه شما را به حق به پیامبری مبعوث گردانیده است. او را به ما نشان بدهید، بسیار مشتاق دیدار او هستیم ... ... داخل صف‌ها بشوید و به چهره‌ها نگاه كنید. قلب­های شما به هر كس تمایل پیدا كرد، او همان است. بلند شدند و به داخل صف­ها رفتند. چهره‌ها را برانداز كردند و دست علیّ‌بن‌ابی‌طالب (ع) را گرفتند. گفتند: قلب­های ما مشتاق ایشان است ای رسول خدا! وقتی او را دیدیم قلب­های ما لرزید و سپس جان­های ما مطمئن شد. جگر ما جوشید و چشم­هایمان اشكبار گردید و سینه‌هایمان شكافت، تا آن جا كه گویی او پدر ما است و ما فرزندان او. پس ای عاشقان! به مولا علی علیه‌السلام ، ریسمان خدا ، چنگ بزنید که اوست راه نجات عشق الهی‌مان فرموده است: «واعتصموا…، لا تفرّقوا» راه نجات خواهی اگر ریسمان یکی‌ست به قلم✍: سید مرتضی مرتضوی 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🌱 پیشنهادهای سرکار خانم امینی: آثار📚: قابیل فراموش نمیشود /پیشنهاد کتاب: زایو ایذا شاگرد قصاب چیزهای تیز 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🌱 ۱/ به نام خدا اردوی جهادی امسال عکسی از یکی از بچه‌ها بیرون آمد که به بیلش تکیه داده بود و ایستاده خوابیده بود. یک جمله‌ی کوتاه هم کنارش نوشته بود: اینجا قامت ها خم می‌شود ولی نمی‌شکند. این تصویر مرا برد به اردوی جهادی سال گذشته. پنجم فروردین ۱۴۰۱. آخرین روز. آخرین ساعت. همه‌ی جهادگرها رفته بودند. ما که تیم رسانه بودیم مانده بودیم شادگان برای یک مصاحبه. بعد از ده روز کار شبانه‌روزی. مصاحبه از یکی از رفقای جهادگر شادگانیمان. آن هم توی خانه‌شان. از آن عربهای خونگرم است. آن‌جا که رسیدیم یک راست بردمان توی مُضیفِ خانه. اتاق بزرگی نبود ولی همه‌ی ویژگیهای مضیف را داشت. مُتَکّی‌های آبی با گلدوزی کرمی دورتادور چیده شده بود. نشستن توی مضیف حس خیلی خاصی دارد. حس شاه بودن به آدم دست می‌دهد. مخصوصاً وقتی تکیه بدهی و دستت را روی آن ... اسمشان را نپرسیدم که بدانم آیا متکی می‌گویند یا نه. ولی وقتی دستت را روی آن متکی‌های کوچکتر بگذاری حس شاه بودن کامل می‌شود. خیلی هم حس راحتی به آدم دست می‌دهد. از من بپرسی می‌گویم از مبلِ راحتی راحت‌تر است. این بهترین حالت برای در رفتنِ خستگی از بدن حینِ کار است. لازم می‌دانم یک پرانتز طولانی اضافه کنم. (بین عمرانی‌ها شایع است رسانه آسان‌ترین کار در اردوی جهادی را دارد. شاید چون خودشان بیل می‌زنند. ملات درست می‌کنند. فرغون می‌رانند. آجر جابه‌جا می‌کنند. به آجرها آب می‌دهند. آجر می‌چینند. اتفاقاً خود من هم سال اول همین فکر را می‌کردم. خدا می‌داند که چه‌قدر بدنها کوفته می‌شود. هر چند دقیقه یک‌بار آدم تشنه می‌شود. دست و پا زخم می‌شود. بیشتر بچه‌ها وزن کم می‌کنند. اما آنها نمی‌دانند حمل وسایل فیلمبرداری از این پروژه به آن پروژه با سرعت بالا، آن هم با آن درجه‌ی احتیاط که وسایل حساس و گرانش نیاز دارند چه کار سختی است. نمی‌دانند چشمی که برود توی ویزور دوربین برای عکاسی چه عذابی می‌کشد. نمی‌دانند همه‌چیز موقع پوشش رسانه‌ای باید دقیق باشد که نیاز نباشد همه را دوباره انجام بدهیم. نمی‌دانند دویدن که هیچ راه رفتن با یک استابیلایز یا یک لنز ۷۰ - ۲۰۰ روی دوربین چه فشاری به کمر و مچ دست می‌آورد. تازه همه‌ی اینها قبل از این است که یک جفت چشم بی‌نوا بخواهد شب تا صبح خیره به مانیتور بماند. یک جفت گوش بی‌نوا هدفون بگذارد توی گوشش تا صبح که مبادا آن چندنفری که خوابند بیدار نشوند. و اینها جدای از دقتی است که باید حین تدوین به خرج داد. و حتی جدای از اصلاحیه‌ها. و همه‌ی اینها بعد از ..... 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
۲/ و همه‌ی اینها بعد از کلی توی سر و کله زدن توی اتاق ایده هاست. بگذریم از سفارش‌های جورواجورِ بینِ راهی که تمرکز را به آبِ خوردن از آدم می‌گیرد.) پرانتز بسته. برگردیم به مضیف. با آجیل و شربت آلبالو ازمان پذیرایی کردند. شربتش یخِ یخ بود. تگری. برای همین مجبور بودیم آرام آرام و جرعه جرعه بخوریم و این یعنی بهترین حالت برای سکوتِ زمانِ فیلمبرداری. من که داشتم صدا را ضبط می‌کردم می‌توانستم آجیل هم بخورم. ولی باید دقت می‌کردم شکستن پسته‌ها و خرد کردن بادامها زیر دندان کمترین صدای ممکن را داشته باشد. رفیقمان هم خیلی بلند حرف نمی‌زد. صدای نرمی هم دارد. مخملی. حالا با آن خستگی ده روزه و این جای گرم و نرم و این سکوت و لالایی، نتیجه چیست؟ بچه‌ها موقع فیلمبرداری، دوربین‌ها روی پایشان بود و چشمان بسته‌شان به صفحه‌ی دوربین. خواب بودند. البته گاهی یادشان می‌افتاد باید بیدار شوند و صفحه‌ی دوربین را بررسی کنند که کادر به‌هم نخورده باشد. من هم به دنبال لحظه‌ای که پلکهایشان روی هم برود تا با دوربین گوشی عکسی ازشان بگیرم. فرصت فراهم شد. قاب را طوری بستم که فیلمبردارها و دوربین‌شان توی یک قاب باشند. عکس را گرفتم و بعد از مصاحبه بلافاصله گذاشتم وضعیت. به نظرم بهترین توصیف بود برای ده روز کار رسانه‌ای جهادی. یک بیانیه‌‌ی خیلی خیلی کوچک هم کنار عکس نوشتم. آخرین روز، آخرین ساعت، خسته و بی‌رمق ولی ماندیم... آری مرام جهادی‌ها ماندن تا آخرین لحظه است، خم شدن و نشکستن. به قلم✍: سید مرتضی مرتضوی 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
عصری دلگشا. حضور مجلس انس بود و دوستان جمع. زبانمان روزه بود و دلمان گرم به همراهی دوستانمان در رویداد گشت‌وگذار در سرزمین عجایب اصفهان، تخت فولاد. سرزمینی که قدم‌به‌قدمش انسانی خفته است قیمتی که ماجرایی دارد و ما هم که سرمان درد می‌کند برای شنیدن ماجراهای آدم‌ها. 🔸🔹🔸 روز چهارشنبه ۹فروردین ۱۴۰۲ برگی تازه و دیدنی از دورهم جمع شدن خانواده روایت خانه ورق خورد. برگی که یقیناً سال‌ها بعد میوه‌ای شیرین و دلچسب خواهد داشت. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane