eitaa logo
مجموعه ادبی روایتخانه
1.2هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
155 ویدیو
9 فایل
خانه داستان نویسان انقلاب اسلامی ارتباط با ادمین👇 @Revayat_khaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 بِسم الله الرَّحمن الرَّحیم به نام خدای بخشنده‌ی مهربان اولین آیه‌ی قرآن اولین شکوفه است در این بهار که رمضان بهار قرآن است. شکوفه‌ای که هر گلبرگش نشانه‌ای از اوست. برای عاشقان هم که هر نشانه‌ای از معشوق غنیمت است. تا اسمش می‌آید سر تا پا گوش و چشم می‌شوند. امام صادق علیه السلام می‌فرمایند: باء، بهاء و روشنی خداوند و سین، سناء و بزرگی خداوند و میم، مجد و عظمت خداوند است. الله معبود همه‌چیز ، الرحمن مهربان به همه‌ی خلق است و الرحیم مهربان به مؤمنان. پس ای عاشقان! بیایید مسیر عاشقی‌مان را با مدد از خودِ حضرت معشوق آغاز کنیم؛ عشق سوزان است بِسم الله الرَّحمن الرَّحیم هر که خواهان است بِسم الله الرَّحمن الرَّحیم به قلم✍: سید مرتضی مرتضوی 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
زمان: حجم: 542K
🌱 /راستش را بخواهید بوی غالب در خانه ی ما هم مثل همه ی خانه های دیگر قبل بهار بوی لکه گیر و مواد شوینده بود و من هم مثل هر زن دیگری دنبال کشف زوایای پنهان خانه و پاکسازی اش بودم، امسال اما بطور کلی مسئله فرق داشت.... به قلم✍: حدیثه محمدی 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🌱 بسم‌الله الرَّحمن الرَّحیم وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا ... همگی به ریسمان خدا چنگ زنید، و پراكنده و گروه گروه نشوید ... آل عمران - ۱۰۳ ای ریسمان خدا کجایی؟ ای رشته‌ی محکم اتصال دل عاشق و معشوق کجایی؟ چیستی؟ کیستی؟ با تمام وجودم نیازت دارم. همان‌قدر که به دانه‌ی محبت و عشق او در دلم. اما بیم آن دارم که طوفان دنیا از معشوق جدایم کند. پس صف به صف به دنبالت می‌گردم. خودت را نشانم بده. گفتند: ای رسول خدا! وصیّ‌تان كیست؟ فرمودند: همان كسی كه خداوند به شما دستور داده است به او بپیوندید در آیه‌ی «وَاعتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعا وَلاَ تَفَرَّقُواْ» ... ... گفتند: ای رسول خدا! قسمتان می‌دهیم به كسی كه شما را به حق به پیامبری مبعوث گردانیده است. او را به ما نشان بدهید، بسیار مشتاق دیدار او هستیم ... ... داخل صف‌ها بشوید و به چهره‌ها نگاه كنید. قلب­های شما به هر كس تمایل پیدا كرد، او همان است. بلند شدند و به داخل صف­ها رفتند. چهره‌ها را برانداز كردند و دست علیّ‌بن‌ابی‌طالب (ع) را گرفتند. گفتند: قلب­های ما مشتاق ایشان است ای رسول خدا! وقتی او را دیدیم قلب­های ما لرزید و سپس جان­های ما مطمئن شد. جگر ما جوشید و چشم­هایمان اشكبار گردید و سینه‌هایمان شكافت، تا آن جا كه گویی او پدر ما است و ما فرزندان او. پس ای عاشقان! به مولا علی علیه‌السلام ، ریسمان خدا ، چنگ بزنید که اوست راه نجات عشق الهی‌مان فرموده است: «واعتصموا…، لا تفرّقوا» راه نجات خواهی اگر ریسمان یکی‌ست به قلم✍: سید مرتضی مرتضوی 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🌱 پیشنهادهای سرکار خانم امینی: آثار📚: قابیل فراموش نمیشود /پیشنهاد کتاب: زایو ایذا شاگرد قصاب چیزهای تیز 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🌱 ۱/ به نام خدا اردوی جهادی امسال عکسی از یکی از بچه‌ها بیرون آمد که به بیلش تکیه داده بود و ایستاده خوابیده بود. یک جمله‌ی کوتاه هم کنارش نوشته بود: اینجا قامت ها خم می‌شود ولی نمی‌شکند. این تصویر مرا برد به اردوی جهادی سال گذشته. پنجم فروردین ۱۴۰۱. آخرین روز. آخرین ساعت. همه‌ی جهادگرها رفته بودند. ما که تیم رسانه بودیم مانده بودیم شادگان برای یک مصاحبه. بعد از ده روز کار شبانه‌روزی. مصاحبه از یکی از رفقای جهادگر شادگانیمان. آن هم توی خانه‌شان. از آن عربهای خونگرم است. آن‌جا که رسیدیم یک راست بردمان توی مُضیفِ خانه. اتاق بزرگی نبود ولی همه‌ی ویژگیهای مضیف را داشت. مُتَکّی‌های آبی با گلدوزی کرمی دورتادور چیده شده بود. نشستن توی مضیف حس خیلی خاصی دارد. حس شاه بودن به آدم دست می‌دهد. مخصوصاً وقتی تکیه بدهی و دستت را روی آن ... اسمشان را نپرسیدم که بدانم آیا متکی می‌گویند یا نه. ولی وقتی دستت را روی آن متکی‌های کوچکتر بگذاری حس شاه بودن کامل می‌شود. خیلی هم حس راحتی به آدم دست می‌دهد. از من بپرسی می‌گویم از مبلِ راحتی راحت‌تر است. این بهترین حالت برای در رفتنِ خستگی از بدن حینِ کار است. لازم می‌دانم یک پرانتز طولانی اضافه کنم. (بین عمرانی‌ها شایع است رسانه آسان‌ترین کار در اردوی جهادی را دارد. شاید چون خودشان بیل می‌زنند. ملات درست می‌کنند. فرغون می‌رانند. آجر جابه‌جا می‌کنند. به آجرها آب می‌دهند. آجر می‌چینند. اتفاقاً خود من هم سال اول همین فکر را می‌کردم. خدا می‌داند که چه‌قدر بدنها کوفته می‌شود. هر چند دقیقه یک‌بار آدم تشنه می‌شود. دست و پا زخم می‌شود. بیشتر بچه‌ها وزن کم می‌کنند. اما آنها نمی‌دانند حمل وسایل فیلمبرداری از این پروژه به آن پروژه با سرعت بالا، آن هم با آن درجه‌ی احتیاط که وسایل حساس و گرانش نیاز دارند چه کار سختی است. نمی‌دانند چشمی که برود توی ویزور دوربین برای عکاسی چه عذابی می‌کشد. نمی‌دانند همه‌چیز موقع پوشش رسانه‌ای باید دقیق باشد که نیاز نباشد همه را دوباره انجام بدهیم. نمی‌دانند دویدن که هیچ راه رفتن با یک استابیلایز یا یک لنز ۷۰ - ۲۰۰ روی دوربین چه فشاری به کمر و مچ دست می‌آورد. تازه همه‌ی اینها قبل از این است که یک جفت چشم بی‌نوا بخواهد شب تا صبح خیره به مانیتور بماند. یک جفت گوش بی‌نوا هدفون بگذارد توی گوشش تا صبح که مبادا آن چندنفری که خوابند بیدار نشوند. و اینها جدای از دقتی است که باید حین تدوین به خرج داد. و حتی جدای از اصلاحیه‌ها. و همه‌ی اینها بعد از ..... 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🌱 بسم‌الله الرَّحمن الرَّحیم إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ۚ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ ۖ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ ۚ وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ ۚ وَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ خدا جان و مال مؤمنان را به بهای وعده‌ی بهشت، از آنان خریده‌است؛ همان‌هایی که در راه خدا می‌جنگند، می‌کشند و کشته می‌شوند. این وعده‌ی حقّی است که خدا در تورات و انجیل و قرآن وفایش را به عهده گرفته‌است. و چه کسی از خدا به عهدش وفادارتر است؟ پس، خوشحال باشید از چنین معامله‌ای که با خدا می‌کنید و این است همان کامیابی بزرگ. توبه - ۱۱۱ محبوبا! معشوقا! ای کسی که مرا ، عشقِ مرا ، جانِ مرا پیش‌پیش خریده‌ای! تو فقط اشاره کن و منتظر بمان و ببین که چگونه جهان را به خاطرت به هم میریزم. اگر بهای رسیدن به تو و دیدارت این است پس شمشیر می‌کشم و همه‌ی مدعیان را از معرکه به در می‌کنم. و چه کسی از تو، ای محبوبِ من، خوش‌حساب‌تر است؟ می‌دانم اگر در راهت کشته شوم بازمی‌گردانیَم تا برایت بمیرم و اگر برایت بمیرم بازمی‌گردانیَم تا در راهت کشته شوم. و منِ عاشق حاضرم بمیرم و کشته شوم تا هر بار روی تو را ببینم و باز جان دهم و باز ببینمت. که این فوزِ عظیمِ من است. این همان راه مقرّبان توست که می‌خواهم به مدد خودت و خودشان پا جای پای آنان بگذارم. باشد که خودشان قدم به قدم راهنمایم باشند. امام باقر علیه السلام می‌فرمایند: خداوند به وسیله‌ی جهاد از مؤمنان، جانها و اموالشان را خریداری کرده که این خرید و فروشی رستگارانه و پیروزمندانه است که خداوند در آن حفظ حدود الهی را شرط کرده‌است. و نخستین قدم آن، دعوت‌کردن مردم از اطاعت بندگان به‌سوی اطاعت خدا و از عبادت بندگان به عبادت خدا و از ولایت بندگان به‌سوی ولایت خداست. پس ای عاشقان! "مردانه" به‌پاخیزید و "خالصانه" در این راه قدم بردارید تا مبادا در روز ملاقات پایمان بلغزد ... چون خلق درآیند به بازار حقیقت ترسم نفروشند متاعی که خریدند ✍️سید مرتضی مرتضوی 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🌱 🔸مهمانی اول 🔸 ✍ طیبه رفیع منزلت به صورت گرد مهتابی اش نگاه می کنم که نور بی رمق چراغ خواب سایه ی مژه های بلند بورش را بر آن گونه های لطیف نشانده. و نگاه لرزانش را به یاد می آورم که گفت: می ترسم! صدبار گفت تا خوابید. ابروهایش را بالا می داد: یعنی میتونم؟ و هر بار خندیدم و گفتم: نترس، قراره با هم بریم مهمونی! هواتو دارم! آخ! باید می گفتم: میزبان هوای هر دو مان را دارد یکبار گفت: مامان آخه من شکمو ام! اینبار راستکی خنده ام گرفت: نگران نباش منم شکموام ولی می تونیم خدا کمکمون میکنه. گفتم: مطمئن باش بهمون خوش میگذره. از روزی هایی که در این محفل هست و با دهان خورده نمی شوند حرفی نزدم. به جایش گفتم: هر روز عصر با هم می رویم و خوراکی های دوست داشتنی برای افطارمان می خریم. صورتش درخشید: دوغ و گوشفیل؟! با همان ماسک خنده گفتم: دوغ و گوشفیل... - و بستنی؟! انگشت اشاره ام را نشانش دادم: - هر روز یک چیز بامزه دوباره صورتش را هم کشید: ولی من خیلی میترسم! گفتم: بستنی و دیگه چی؟... - می ترسم نتونم! اینبار دل خودم هم لرزید. دست می کشم روی دستهای کوچک لطیفش. گوشه چشمی ساعت را نگاه می کنم. یک ربعی مانده تا بیدارش کنم. نمی دانم اصلا می تواند برای سحری بیدار شود؟ از فکر تلو تلو خوردنش یا نالیدن خواب آلوده اش که خوابم می آید هم کلافه می شوم. دیشب از هیجان دیر خوابش برد. برای نماز صبح هم سخت بیدار می شود چه رسد به الان! بوی برنج توی خانه پیچیده. قورمه سبزی سفارش داد و خوابید. ادامه دارد .... 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🌱 🔸مهمانی اول 🔸 🔹قسمت دوم🔹 ✍طیبه رفیع منزلت میز را برایش چیده ام. کره و خرما به رسم مادر. از آن روزها همین را خوب به یاد دارم. چرا وقتی دختری می کردم حساب اینجایش را نکرده بودم که باید روزی هم مادری کنم. آنوقت دانه دانه حرفها و کارهای مادر را به خاطر می سپردم. مادر می گفت روزه اولی ام مصادف با تیر ماه شده بود و روزه های 18 ساعته. تنها باری که فراموش کردم روزه ام، همان سال بود شاید روزهای اول. با محمد یک دل سیر پیچک ترش انگور چیدیم و نشُسته خوردیم. یک مشت را بردم از شیر حوض بشویم، مادر با یک بشقاب برنج و قیمه از آشپزخانه پا به حیاط گذشت. قیمه های سحری بود برای محمد آورده بود که یکسالی از من کوچکتر بود. زدم زیر گریه. حالا گریه کن و کی گریه نکن. پیچک های سبز را روی زمین انداختم و مثل عزیز از دست داده ها زار زدم. خیال می کردم آسمان روی سرم خراب شده. راستی معنی واجب و حرام را مادر و پدر چطور در سر ما جا انداخته بودند که روزه خواری غیر عمدی را هم تاب نمی آوردیم. این چند روز اینقدر که به مغزم فشار آورده ام مادر چطور دلم را قرص می کرد خسته شده ام. از آن روزها تنها خاطرات کمی در یادم مانده. دوباره در سرم مرور می کنم: برایش فیلم می گذارم. بتوانم با دوستش قرار پارک می گذارم. آنجا که هم دل و داستان باشند سختی ها آسان می شوند. دیگر نشد، می خوابانمش. در آغوش خودم، که خیلی دوست دارد. شاید آن دوتا جگر گوشه ی دیگرم حسادت کنند. ولی این رمضان باید برای او مادری کنم. صدای گریه ی طفل همسایه می آید. خم می شوم پیشانی دخترکم را می بوسم چشم بسته لبخند می زند. یک گوشه هایی در بندگی هست که آدم تا پدر و مادر نشود آنجاها را نشانش نمی دهند. طفل می نالد. حتما مادرش برخاسته تا آرامش کند. یاد کودکی های مریم می افتم. روز دنیا آمدنش خنده هایش دندان در آوردنش که مثل بقیه ی بچه ها نبود. راه افتادن... بزرگ شدن و بزرگترشدنش و حالا هر چه هم در نظرم کوچک باشد باید دستش را بگیرم و با هم پا به پا به میهمانی برویم. تا آشنا شود با محفل رمضان. دستهایش را باید محکم در دستهایم بگیرم تا اینهمه نترسد و غریبی نکند. و سالهای بعد در زمره ی موحدین خودش با اشتیاق پر بکشد و بیاید و جست و خیز کند. آشنا وبی ترس . دوباره طفل می گرید. وقتی بچه ها آرام نگیرند آدم را مستاصل می کنند. به صورت معصوم مریم نگاه می کنم. نفسهای آرامش را می شمارم. نمی دانم من تاب می آورم فردا از گرسنگی یا تشنگی شکایت کند؟! از دلم می گذرد بی خیال، خودش بزرگ شود و با اختیار و اشتیاق درونی بیاید روزه بگیرد. یادم می اید بچه بودم "بابی انت و امی" را هم "بنفسی" می خواندم. گاهی بذل عزیز از بذل جان عزیزتر می شود. یک گوشه هایی از بندگی هست که آدم فقط با مادری و پدری به آنها بار می یابد. ساعتش زنگ می زند و از جا می پراندم. چشمهایش توی تاریک روشن اتاق گشوده می شود و همراه با خنده اش می درخشند. بی هیچ حرفی بلند می شود. یک طوری بلند می شود که انگار وسط روز است و قیلوله ای کرده تا بلند شود. در آغوش می گیرمش: خوش آمدی مهمان کوچولوی خدا! 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🌱 بسم‌الله الرَّحمن الرَّحیم وَآتِ ذَا الْقُرْبَىٰ حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ ... حقّ قوم‌وخویش و فقیر و درراه‌‌مانده را ادا کن ... اسراء - ۲۶ محبوب من! ما فقیران و درراه‌ماندگانِ عشقت چه داریم جز محبت تو در دلمان؟ همان را هم که خودت بهمان بخشیده‌ای. ای کریم و مهربان! خودت راهش را نشانمان بده تا عشق و محبتت را در عالم جار بزنیم و عالمیان را فقیر و درراه‌‌مانده‌ی عشقت سازیم. تا مگر حقی را که به گردنمان است، ادا کرده باشیم. و اما ذا القربایت! همان چهارده نوری که همه از تو سرچشمه گرفته‌اند و مثلِ خودت مثل و مانندی ندارند. اصلاً آنها خودِ تو هستند در کالبد مخلوق. پس همانطور که تو را دوست داریم آنها را دوست داریم. و همانطور که تو را اطاعت می‌کنیم آنها را اطاعت می‌کنیم. که حق همین است. و همانطور که به تو چشم امید داریم به آنها چشم امید داریم. و همانطور که از تو می‌خواهیم از آنها می‌خواهیم. و حاشا که کار با کریمان دشوار باشد! از امام حسن مجتبی علیه‌السلام پرسیدند: «چرا شما هیچ گاه فقیری را مأیوس بر نمی‌گردانید؟» امام حسن علیه السلام پاسخ دادند: «من خود، نیازمند خداوند هستم و به الطافش امید دارم. به همین دلیل شرم دارم که خود، فقیر باشم ولی فقیری را مأیوس کنم. خداوند، مرا عادت داده است که نعمت‌هایش را به من ارزانی دارد و من هم خود را عادت داده‌ام که نعمت هایش را به مردم ببخشم.» پس ای عاشقان! ای نیازمندانِ الطافِ حضرتِ عشق! بیایید درب خانه‌ی کریمش را بکوبیم تا بی‌تمنّا از عشق بی‌نیازمان کند ... ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست در محضر کریم تمنّا چه حاجت است به قلم✍:سید مرتضی مرتضوی 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🌱 بسم‌الله الرَّحمن الرَّحیم أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ ۗ أَإِلَٰهٌ مَعَ اللَّهِ ۚ قَلِيلًا مَا تَذَكَّرُونَ [بت‌ها بهترند] یا آن‌که خواستۀ هر درمانده‌ای را وقتی صدایش بزند، برآورده می‌کند و گرفتاری‌اش را برطرف می‌سازد و شما را جانشینان [دیگران روی] زمین قرار می‌دهد؟ آیا معبودی هم‌ردیف خدا هست؟! حیف که کمتر به‌خود می‌آیید! نمل - ۶۲ کارِ عاشقانت به اضطرار افتاده. درمانده شده‌ایم. ببخش از اینکه شیرینیِ محبتت را چشیدیم اما به جای آمدن درِ خانه‌ی تو، دنبال دیگران دویدیم تا شاید آنها برایمان کاری کنند. ای محبوبِ من! می‌دانم که روا نبود برای به تو رسیدن، به کسی جُز خودت امید داشته باشیم. که هیچ‌کس هم‌ردیفِ تو نبوده و نیست و نخواهد بود. چاره‌ی این دل فقط خودت هستی و بس. قسم به آن مُضطر، به چهاردهمین نورت، که در مقام ابراهیم دو رکعت نماز خواهد خواند، سپس دست دعا به سویت بلند خواهد کرد. همان آخرین نشانه‌ات، که دعایش را مستجاب و ناراحتی‌هایش را برطرف خواهی کرد و او را خلیفه‌ی زمین قرار خواهی داد. این دستهای بلند شده به سویت را دریاب! اميرالمؤمنين عليه‌السلام می‌فرمایند : نمی‌شود که خداوند در دعا را باز کند اما در اجابت را ببندد. ای عاشقان! بیایید با تمام نَفَسمان و به امید اجابت، او را بخوانیم و بخواهیم. ما از تو به غیر از تو نداریم تمنّا حلوا به کسی ده که محبت نچشیده‌است به قلم✍: سید مرتضی مرتضوی 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
🌱 بسم‌الله الرَّحمن الرَّحیم يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (۲۷) ارْجِعِي إِلَی رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً (۲۸) فَادْخُلِي فِي عِبَادِي (۲۹) وَادْخُلِي جَنَّتِي (۳۰) ای جانِ به‌آرامش‌رسیده! پیش صاحب‌اختیارت برگرد درحالی‌که تو از او راضی هستی و او هم از تو راضی است. واردِ جمع بندگان مخصوصم شو! و به بهشتم قدم بگذار! محبوبِ من! آرامِ جانم! ای صاحب‌اختیار هر آنچه که منم! این جانِ عاشق، تنها و تنها به دیدن معشوقش که تو باشی به آرامش می‌رسد. بهشت کجاست؟ بهشت من خودِ تویی. من آن لحظه‌ای که برزخِ هجرانِ دیدارت به پایان برسد و چشمِ مشتاقم رویِ تو را زیارت کند به بهشت رسیده‌ام. اما ... اما زبانم در دهانم مردد است که بچرخد و بپرسد یا نه، قلم در دستانم لرزان مانده که بنویسد یا نه. که آیا از دستم راضی هستی؟ آیا در آن لحظه‌ی موعود اجازه‌ی دیدار می‌دهی یا رو برمی‌گردانی از من؟ راست می‌گویند که وقتی معشوق به عاشقش تمایل دارد برایش شرطهای سخت می‌گذارد. و چه شرطی سخت‌تر از رضای تو؟ حال آنکه پیش از این اعتراف کرده‌ام و نه ... خودت اعتراف نکرده می‌دانی و خبر داری که در مسیر عاشقی‌ام چه‌قدر کم گذاشته‌ام. ولی می‌شناسم آن کسی را که این شرط را با همه‌ی جانش پذیرفت و با همه‌ی جانش به آن عمل کرد. همان نفسِ مطمئنه‌ای که هم او از تو راضی‌است و هم تو از او. همان که رحمت گسترده‌ی توست در این دنیای پر از ظلم. همان که سریع‌ترین کشتی‌ست برای رهایی از این دریای طوفانی. همان که چراغ هدایت و امید است در این تاریکی شب. همان که باب نجات عاشقان توست و همان راهی‌ست که به تو می‌رسد. امام صادق علیه‌السلام می‌فرمایند: منظور از نفس مطمئنّه که راضی و مرضی است امام حسین (علیه السلام) است. و اصحاب امام حسین که از آل محمّد (صلی الله علیه و آله) هستند فردای قیامت از خدا راضی و خدا هم از آنان راضی خواهد بود. آخرین لحظات این فرصت طلایی است ... دارد صدای ارجعی می‌آید ... پس ای عاشقان! بیایید دستمان را در دست نَفسِ مطمئنّه‌اش بگذاریم تا راضی و مرضی به او برسیم. دست من گیر که این دست همان‌ست که من سالها در غم هجران تو بر سر زده‌ام 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
ا❁﷽❁ا 🌱 «اولین شکوفه» نگاهشان می‌کنم. بی‌اختیار می‌گویم: «شما چقدر خوشگل و نازید؟» 🌸 از دیدن طروات و تازگی‌شان جان می‌گیرم. یکی زودتر شکفته، دیگری هم آماده شکفتن است. با تولدشان خبرهای خوب دارند؛ خبر از نو شدن، شروع دوباره زندگی. سیر نمی‌شوم از تماشایشان. دلم غنج می‌رود برای این‌همه نشاط و طراوتشان. دلم می‌خواهد مثل‌شان شوم. خم می‌شوم تا بهتر ببینمشان. به‌رویم می‌خندند. با لبخندشان بشارتم می‌دهند: «امیدوار باش و آماده. تو هم تولدی دوباره در پیش داری. قرار است در بهار رحمت و مغفرت خداوند، دوباره متولد شوی» ✍ 🌙 آغاز ماه مهمانی خدا مبارک... 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○