eitaa logo
مجموعه ادبی روایتخانه
763 دنبال‌کننده
803 عکس
101 ویدیو
7 فایل
خانه داستان نویسان انقلاب اسلامی www.revayatkhane.ir ارتباط با ادمین👇 @Revayat_khaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌الله الرحمن الرحیم ▪️ .... «آب‌‌سردکن و سوزِ جگر» زن به ساعت توی راهروی بیمارستان نگاه کرد. زیر لب غر زد که «چرا جلو نمی‌روی!» بچه را روی شانه‌اش جابه‌جا کرد و دست هایش را محکم توی هم فقل کرد. بچه، کمی آرام شده بود. فقط ناله می‌کرد. نفس نفس می‌زد و خستگی گریه‌هایی که قبلش کرده بود، را در می کرد. زن راه می‌رفت توی راهروی بیمارستان و مسیری را انتخاب می‌کرد که آب سردکن نداشته باشد. یک ساعت پیش قطره توی چشم بچه ریخته بودند می‌خواستند نیم ساعت دیگر داخل چشمش را ببینند. گفته بودند «آب نه!» بچه، هم ترسیده بود هم تشنه شده بود. نزدیک هر آب‌سردکن جیغ می‌کشید و آب می‌خواست. گریه‌های اولش، با اشک‌های مادرش قاطی شده بود. اما زن از یک جایی به بعد به خودش گفته بود «محکم باش زن!» و باز نتوانسته بود که زن باشد، که مادر باشد و محکم. طاقت تشنگی بچه را نداشت. فقط یک ذکر دلش را آرام کرده بود و قدم هایش را محکم؛ «یا ابالفضل» فقط کافی بود مسیری را برود که خبری از آب نباشد تا داغیِ آب‌سردکن جگرش را نسوزاند. بچه بی رمغ شده بود و مادر به او می‌گفت «صبرکن!» نگفته بود «عمو رفته آب بیاورد» فقط گفته بود «صبور باش» .... ✍ زینب سنجارون 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane