#مستقیم_کرمان
- میشه ازتون فیلم بگیرم
+ نه.
- عکس چی؟
+ نه. حالم خوش نیست.
- صحبت هم نمیکنید؟
+ نه. من کارمندم با اونایی که خدایی اومدن صحبت کنید.
- دارین چیکار میکنین؟
+ دارم کیسههای خون رو آماده میکنم بفرستم بخش فرآوردهها.
- چرا حالتون بده؟ البته همه حالشون بده.
+ دخترم تو تشییع سردار مصدوم شد. چند ماه دستمون بندش بود. امروز خبر را که شنیدم قلبم گرفت.
- خدا قوت.
چشمش نمناک بود.
✍ #زینب_عطایی
• @revayat_khane •
#مستقیم_کرمان
پسره میزد رو پیشخوان میگفت:
مگه نگفتین O منفی لازم دارید؟
همین گوشه راهرو ازم خون بگیرید!
✍ #مریم_بهادری
• @revayat_khane •
#مستقیم_کرمان
۶۸ ساله بود از تهران.
با همرزمهایش آمده بود کرمان زیارت. بعد از مراسم ِ شب سالگرد، از کرمان زده بودند بیرون. وقتی خبر را شنیده بودند،
دوباره برگشته بودند برای خون دادن..
✍ #زینب_عطایی
• @revayat_khane •
#مستقیم_کرمان
نصفه شبی تو این سرما، زن و شوهر دوقلوها رو بغل زده بودن برگشته بودن تو مسیر گلزار.
گفتم چرا دوباره برگشتید این وقت شب؟
خانم گفت: بمب منفجر کردن که این مسیر خالیشه، برگشتیم این اتفاق نیفته. بگیم به خاطر شهدا هنوز این مسیر شلوغه!
گفتم برا بچهها نترسیدید؟
آقا گفت: شهادت خونوادگی میچسبه
✍ #زینب_عطایی
• @revayat_khane •
#مستقیم_کرمان
میگفت پام لب گوره، یه نصفه جونی دارم
اونم فدای مردم
✍ #مریم_بهادری
• @revayat_khane •
#مستقیم_کرمان
موکب شهید بلباسی بود،
برادرش ایستاده بود دم در، ایستادم به صحبت. مهربان پاسخهایم را داد.
صحبت از معجزه که شد، بغض کرد.
گفت: «نیت کردم امسال موکب را بیاورم کرمان، صبح نشده رفیقم زنگ زد،خواب دیده بود دیشب کربلا موکب زدهایم.»
موقع آمدن هم یک سربند بست روی پیشانی هلیا و سرش را بوسید و التماس دعا گفت.
بعد انفجار تماس گرفتم، موکب نزدیک محل انفجار بود. گفت «دیدین درست بغل گوشمان کربلا شد.»
✍ #نسترن_صمیمی
• @revayat_khane •
#مستقیم_کرمان
آمده بود براتِ کربلا را بگیرد از حاج قاسم، سالها بود دلش را گره زده بود به بدنِ اربا اربای حسین...
اما چشمانش گنبدش را آرزو میکرد،
بدون تن تا حرم پرواز کرد.
✍ #نسترن_صمیمی
• @revayat_khane •
#مستقیم_کرمان
#روایت_کرمان
<< 🍃 همه داشتند از سرازیری مزار میآمدند پایین. دست همه پُر از گل بود گلهای نرگس، بویش آدم را مست میکند آنهم کنار سردار دلها باشی و شب میلاد خانم فاطمه زهرا(س) هم باشد...
خیلی چشم چرخاندم بفهمم کجا گل پخش میکنند، دلم گل نرگسی را میخواست که اینجا به دستم رسیده باشد انگار با نرگسهای معمولی عطر و بویش فرق میکرد.
دختر مانتویی ۱۴، ۱۵ سالهای که شال کرم رنگش عقب رفته بود و کاپشنش کوتاه بود و زیپش باز ایستاده بود کنار یکی از موکبها، توی دستش یه دسته بزرگ نرگس داشت، رفتم سمتش فکر کرد میخواهم تذکر حجاب بدهم داشت گارد میگرفت، لبخند زدم:
- میشه یه شاخه نرگساتو به منم بدی؟
نگاهم کرد، یک شاخه از بین نرگسهایش کشید بیرون و داد دستم.
تشکر کردم، «حضرت زهرا پشت و پناهت»
شالش را کمی جلو کشید.
>> 🍂 امروز توی عکسها یک شاخه گل نرگس زیر پاها له شده بود، یاد دختر افتادم، به حضرت زهرا سپرده بودمش،
کاش شماره تماسی از او داشتم.
✍ #نسترن_صمیمی
• @revayat_khane •
#مستقیم_کرمان
حسن و حسین، پسرعمو بودند. به بیست و چهار ساعت نکشیده از پرکشیدنشان موکبی که در آن خدمت میکردند دوباره برپا شد. سر در موکبشان زده بودند:
«این موکب در حادثه تروریستی مورخ ۱۴۰۲/۱۰/۱۳ دو شهید و چهار مجروح تقدیم نظام، رهبری و مکتب حاج قاسم نموده است.»
✍ #زینب_عطایی
• @revayat_khane •
🔴 #روایت_کرمان
🌱 اگر حماسه نبود، پس چه بود؟
برادرم...
برادرِ کمر شکستهام...
نمیدانم ارباب در تو چه دید که انتخاب شدی... اگر چفیهی روی دوش فرزندانت موقع رجز خواندنشان حماسه نبود،
پس چه بود؟
اگر طفل شیرخوارهات روی دستان تو حماسه نبود، پس چه بود؟ نمیدانم طفل شیرخوارهات مهلت تلظی کردن هم پیدا کرد یا نه...
همسرت...
ریحانهات...
مریمات...
امیرعلیات...
و شش عزیز دیگرت...
برادرم! برای قلبت یس میخوانم....
برادرم! کمر راست کن...
هلهلهی حرملهها پایانی ندارد.
🩸۱۴۰۰ سال است از دندانهایشان خون فرزندان ما میچکد. فقط ابزارشان فرق کرده. از تیر سه شعبه به ترکشهای آسفالت سوراخ کن تغییر کرده.
برادرم! تو حالِ عمهی سادات را زندگی میکنی. تو معنای "ما رایت الا جمیلا" چشیدی وگرنه که ولله اگر این داغ را برایت مینوشتند....
برادر رشیدم! سرت را بالا بگیر و کمر راست کن. ما که از کرمان برگشتیم. تمام شدیم و برگشتیم ولی تو اگر پیش مریمت رفتی بگو به دردانهی اباعبدلله بگوید، گوشهی چشمی هم به ما بیندازد.
چند سانتی متر آنطرفتر، ریحانهات را به شش ماههی ارباب شهیدمان قسم بدهد که ما را هم بخرد. ما را وقف انقلاب عزیزمان کند.
امیرعلیات را به قاسمبن الحسن علیهالسلام قسم بده که پسران و دخترانمان را شیران انقلاب کند.
همسر شهیدهات را به مادرمان فاطمهی زهرا سلام الله علیها قسم بده ما مادرها را قاسمپرور بار بیاورد.
🪴 برادر دلیرم! کوه در برابرت به کرنش درآمده!
✍ #مریم_بهادری
#تسلیت_کرمان #حاج_قاسم
#حماسه #مستقیم_کرمان
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
🌐www.revayatkhane.ir🌐
👉 @revayat_khane