eitaa logo
روایت عشق🖤
890 دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
3.5هزار ویدیو
159 فایل
﷽ 🔸تبادلツ👇🏻 تبادل باهر تعداد عضوی انجام میشه مهم محتواست😊 ❤️ @Azii0_0zii شما مهمان شهدا هستید😍😊 🌺کپی به شرط صلوات برای ظهور اقا و دعا برای شهادت خادمین کانال😊🌹 🌺لفت به شرط صلوات برای سلامتی آقا eitaa.com @Revayateeshg
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ساده زیستی سردار... حجّت‌الاسلام علی شیرازی، با اشاره به ساده‌زیستی شهید سلیمانی گفت: تاکنون این را نگفته‌ام اما اکنون که ایشان شهید شده‌اند می‌گویم که سردار سلیمانی یک ریال یا یک دلار حق ماموریت نگرفت؛ گاهی به من می‌گفت که من در خرج زندگی زن و بچه خود می‌مانم. @Revayateeshg
شهید عسگری خصوصیات خوبی داشتند از جمله خیلی کم حرف بود و معمولا کسی از کارهایش مطلع نمی شد و بسیار فعال بود با این که چتربازی غواصی پرواز با هواپیماهای سبک صخره نوردی و خیلی کارهای دیگه میکرد ولی نزدیکانش هم از فعالیتهاش مطلع نمیشدن از بسیجیان فعال و پر کار بود در فامیل هم خیلی آرام و بی ادعا بود و خیلی دوست داشتنی چند بار که سوریه رفته بود به مادرش گفته بود نباید کسی بفهمه اگر صدا و سیما اعلام کرد تو هم بگو فامیل تا شهادتش نمی دونستن این همه فعالیت داره حتی تمام عکسهاشون رو هم بعد شهادتش دوستانش منتشر کردند خودش به کسی عکسهاشو نشون نداده بود.💔 @Revayateeshg
یک روز به خانه آمد دیدم موهای سرش را تراشیده چون رابطه‌ای صمیمی با بهمن داشتم و اکثر مواقع با یکدیگر شوخی می‌کردیم به او گفتم این چه قیافه ای است که برای خودت درست کردی؟ بهمن چقدر زشت شدی. در جوابم گفت: موهایم داشت باعث غرورم می‌شد من هم مرخصشان کردم. راستش هنوز از جوابش مبهوتم... راوی: خواهر شهید 🌻 تاریخ شهادت: ۶۵/۳/۲۰ 🥀 @Revayateeshg
رفتارایشان‌خیلی‌موردپسندِدوستان‌و آشنایان‌بود. شهیدازبنیانگذاران‌سه‌هیئت‌ازجمله عُشّـٰاق‌الزَّهرادرمشهدبودندکه‌بامدیریت وی‌اداره‌می‌شدوازشروع‌روز‌اول‌محرّم تاپایانِ‌صفر،برای‌شهیداستراحت‌، معنایی‌نداشت‌وبیشتروقت‌هادرحرم امام‌رضا‌(؏)با هم بودیم‌و‌همیشه‌حرفِ شهیداین‌بود:اگرمی‌خواهیم‌مصیبتِ اهل بیت(؏)رادرڪ‌ڪنیم‌؛ نبایدراحت‌طلبی‌رادرزندگی‌برای‌خود اختیارڪنیم.بیشتروقت‌هانذرهای‌هیئت رامی‌برد،درمحله‌های‌فقیرنشینِ‌مشهد بین‌نیازمندان‌پخش‌میڪرد.ازڪارهایِ خیردیگری‌که‌انجام‌می‌دادندبه‌صورت مخفی‌به‌افرادنیازمندڪمڪ‌میڪردن راوی : همسرشهید❤️ @Revayateeshg
راوی: مادرشهید🌸 اهل "نماز‌شب و نماز‌اول‌وقت" بود. دعای‌عهد و زیارت‌عاشورا و تسبیحات‌حضرت‌زهرا «سلام‌الله‌علیها» را ترک نمی‌کرد!👌🏻 حضور همیشگی در مسجد داشت، به مجالس اهل‌بیت علاقه خاصی داشت🌿. احمد تنها قرآن نمی‌خواند؛ بلکه تدبر و تفکر می‌کرد و همه تلاشش عمل‌به‌قرآن بود..!❤️ 🌼 @Revayateeshg
شهید خرازی یك عارف بود. همیشه با وضو بود. نمازش توام با گریه و شور و حال بود و نماز شبش ترك نمی‌شد. او معتقد بود: هرچه می‌كشین و هرچه كه به سرمان می‌آید از نافرمانی خداست و همه، ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد. دقت فوق‌العاده‌ای در اجرای دستورات الهی داشت و این اعتقاد را بارها به زبان می‌آورد كه: سهل‌انگاری و سستی در اعمال عبادی تاثیر نامطلوبی در پیروزیها دارد. دائماً به فرماندهان رده‌های تابعه سفارش می‌كرد كه در امور مذهبی برادران دقت كنند. ❤️ 🌱 🌸 @Revayateeshg
در زندگی به معنویات اهمیت زیادی می‌داد و برای اعمال عبادی نظم مشخصی داشت . اهل نمازشب و نماز اول وقت بود . دعای عهد و زیارت عاشورا و تسبیحات حضرت زهرا را ترک نمی کرد و حضور همیشگی در مسجد داشت . 🌸 @Revayateeshg
💌شهید به غیبت حساس بود یک روز با دوستان مشغول صحبت از هر دری بودیم که یکی از دوستان از سیدرضا اجازه خواست تا مطلبی را بگوید. آن دوست ما قبل از صحبتش نگاهی به اطراف انداخت و تا رفت صحبتش را شروع کند، سید رضا مانعش شد و گفت: نمیخواهد بگویی... 🔆 همه تعجب کرده بودیم، لحظاتی بعد دوستمان از سید رضا پرسید: چرانگویم؟ سید رضا لبخندی زد و گفت: قبل از صحبتت به اطراف نگاه کردی، حدس زدم بخواهی غیبت کسی را بکنی! برای همین گفتم جلوی غیبتت را بگیرم. همیشه به غیبت حساس بود و به هر طریقی که می توانست مانع غیبت میشد. 📚منبع: کتاب طاهر خانطومان 💔 🌷 🕊 @Revayateeshg
شهید محمدباقر آقایی از جبهه که بر می گشت آرام نمی نشست شروع می کرد به پاکسازی محل و اراذل و اوباش و معتادین را از محل جمع می کرد تا باقر اینجا بود هیچ خلافکاری جرات نداشت در خیابان برغان خودنمایی کند، یک بار هم با آنها درگیر شد و بدجوری او را زده بودند باقر مجروح جبهه بود آنها هم بدجوری او را زده بودن، وقتی از مجروح بودنش مطلع شدند فهمیده بودند خیلی پشیمان شده بودند و چند بار آمدند و رفتند که ما رضایت دادیم. یادم می آید هر وقت از جبهه می آمد من چند نوع غذا درست می کردم دو تا قاشق می خورد و کنار می رفت می پرسیدم: چرا نمی خوی؟! گفت: شما چند نوع غذا سر سفره دارید، در حالی که رزمنده ها در جبهه شاید نون خشک هم نداشته باشند اینجا که بود فکر و ذکر پیش جبهه و همرزمانش بود. آن اواخر خیلی دلتنگش شده بودم عید هم نیامده بود. ماه مبارک رمضان بود… هر شب بر سر سفره افطار، دعا می کردم که زودتر بیاید تا بالاخره اواسط ماه رمضان بود که آمد و چند روز ماند اما نیامده بود که بماند. آمده بود که برود! آخرین باری بود که پیش ما بود… مثل قبل نبود شوق رفتن را می شد در چهره اش دید با آنکه پوستش زیر آفتاب سوخته بود، اما نور خاصی داشت. او به زمین، تعلق نداشت، از آسمان بود… وقتی می خواست برود، با هر کسی که حساب و کتابی داشت، پاک کرد و رفت. [شهید محمدباقر آقایی (معروف به باقر آقایی) از رزمندگان محبوب و بنام گردان علی اکبر از لشکر ۱۰ سیدالشهدا بود. وی ۲۴ سال داشت و در کسوت جانشینی گردان، در سردشت به شهادت رسید.] @Revayateeshg
همیشه در کار خیر پیش قدم بود. دوست داشت از صبح تا شب مشغول کار برای رضای خدا باشد. دفترچه ای داشت که برنامه ها و کارهایش را داخل آن‌ می نوشت. روزی که خیلی برای خدا کار انجام می داد، بیشتر از روزهای قبل خوشحال بود. یادم هست یکبار به من گفت: امروز بهترین روز من است، چون خدا توفیق داد گره از کار چندین بنده خدا وا کنم. به هیچ یک از تعلقات دنیا دل خوش نمی کرد. هیچ چیز او را راضی نمی کرد، مگر اینکه دل یک انسان را بخاطر خدا خوش کند. لباس نو نمی پوشید. می گفت: هر زمان تمام مردم توان پوشیدن لباس نو و زیبا داشتند، من هم می پوشم.🌸🌱 @Revayateeshg
در کوچه ما پیر مردی بود که اختلال حواس داشت. همیشه صندلی اش را دم در می گذاشت و می نشست داخل کوچه. هر وقت حمید به این پیر مرد می رسید، خیلی گرم با او سلام و علیک می کرد. اگر سوار موتور بود، توقف می کرد و بعد از سلام و احوال پرسی گرم حرکت می کرد. آن شب رفته بودیم هیئت. موقع برگشت ساعت از نیمه شب گذشته بود و پیر مرد هم چنان در کوچه نشسته بود. حمید طبق عادتش خیلی گرم با او سلام و علیک کرد. وقتی از او دور شدیم گفتم: حمید جان! لازم نیست حتما هر بار به ایشان سلام کنی. او به خاطر اختلال حواس اصلا متوجه نیست. حمید گفت: عزیزم! شاید ایشان متوجه نشود؛ اما من که متوجه می شوم. مطمئن باش یک روزی نتیجه محبت من به این پیر مرد را خواهی دید. وقتی بعد از شهادت حمید، وقتی برای همیشه از آن کوچه می رفتیم، همان پیر مرد را دیدم که برای حمید به پهنای صورت اشک می ریخت. این گریه از آن گریه های سوزناکی بود که در غم حمید دیدم.💔 راوی: همسر شهید🌱 @Revayateeshg
🌸خصلت های حاج محسن🌸 یکی از خصلت های زیبای حاج محسن تواضع بی نظیر ایشون بود که همیشه زبون زد همه بچه ها چه تو بسیج و چه تو هیئت بود؛ برای مثال همیشه برای ماها که افتخار رفاقت باهاش رو داشتیم باعث غرور بود که رفیقمون و بچه محلمون از تکاورای تیپ 65؛ اما آقا محسن هم با اینکه غرور خاصی رو نسبت به ارتش داشت هر وقت که تو جمع بسیجیا بود خودشو بسیجی می دونست و اگه کسی تو جمعی که بچه بسیجی ها بودن ایشون رو با القاب نظامیش خطاب میکرد شدیدا ناراحت میشد و میگفت من اگرم الان تو ارتشم به برکت حضورم تو بسیج و دستگاه اهل بیته... @Revayateeshg