در شب هـاۍ سرد زمستان
بدون بالش و زیرانداز مـےخوابید
وقتـے اعتراض مۍکردیم مـےگفت :
باید این بدن را آمـٰاده ڪنم
باید عادت کند ڪھ روزگار طولانـے
در خاڪ بماند....!🌷💔
#شهید_ابراهیم_هادی
#روایت_عشق
@Revayateeshg
شب ڪه دیر مے اومد خونه؛
در نمے زد،
از روی دیوار مے پرید تو حیاط
و تا اذان صبح صبر مے ڪرد.
بعد به شیشه مے زد و
همه را برای نماز صبح بیدار مےڪرد.
بعد از شهادتـش
مادرم هر شب با صدای برخورد باد به شیشه
مے گفت: ابراهیم اومد..
#شهید_ابراهیم_هادی
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg
╰─┅─🍃🌼🍃─┅─╯
هر وقت می دید بچه ها مشغول غیبت کسی هستند مرتب می گفت:
صلوات بفرست!
و یا به هر طریق بحث را عوض می کرد.🌿
#شهید_ابراهیم_هادی
#روایت_عشق
#شهیدانه
@Revayateeshg
به یکی از دوستانِ شهید ابراهیم هادی گفتم:
خاطرهای از ابراهیم به یاد دارید؟
گفت: یکبار که جلویِ دوستانم قیافه گرفته بودم، ابراهیم آمد کنارم و آرام گفت: نعمتی که خدا به تو داده را به رخِ دیگران نکش . . .
#شادی_روح_شهدا_صلوات 💕
#شهید_ابراهیم_هادی
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg
همیشه در کار خیر پیش قدم بود.
دوست داشت از صبح تا شب مشغول کار برای رضای خدا باشد.
دفترچه ای داشت که برنامه ها و کارهایش را داخل آن می نوشت.
روزی که خیلی برای خدا کار انجام می داد، بیشتر از روزهای قبل خوشحال بود.
یادم هست یکبار به من گفت:
امروز بهترین روز من است، چون خدا توفیق داد گره از کار چندین بنده خدا وا کنم.
به هیچ یک از تعلقات دنیا دل خوش نمی کرد.
هیچ چیز او را راضی نمی کرد، مگر اینکه دل یک انسان را بخاطر خدا خوش کند.
لباس نو نمی پوشید.
می گفت:
هر زمان تمام مردم توان پوشیدن لباس نو و زیبا داشتند، من هم می پوشم.🌸🌱
#شهید_ابراهیم_هادی
#اخلاق_شهدایی
#روایت_عشق
@Revayateeshg