روایت عشق🖤
اتاق بهم ریختهی رسول😄 #شهیدرسولخلیلی #روایت_عشق شادی روح شهدا #صلوات ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰم
هرموقع
بہبھشتزھرامیرفت!
آببرمیداشتوقبورشھدارومیشست
ومیگفت :
باشھداقرارگذاشتیمڪہمن
غبارروازرویقبرآنھابشورموآنھا
همغبارگناهراازرویدلمنبشوࢪند.... 🌹
#شهیدرسولخلیلی
#خاطراتشهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg
دوستان شهید از ویژگیهای اخلاقی به خوشرویی، شوخطبعی، دلرحمی، دلسوزبودن نسبت بھ دیگران،
ورزشکار بودن، سربهزیری و حیا، ولایی بودن شھید اشاره کردند.
#شهیدرسولخلیلی
#اخلاق_شهدایی
#روایت_عشق
@Revayateeshg
╰─┅─🍃🌼🍃─┅─╯
لحظه لحظه
جای شهیدان💫
خالی است !
حِیف جامانده از آن
قافِلهی یٰار شدیم ...🌱
#شهیدرسولخلیلی 🌷
#شهیدمحمدرضادهقان🌷
#شهیدحسینمعزغلامی🌷
#شهیدنویدصفری 🌷
@Revayateeshg
#شهیدرسولخلیلی
#روایت_عشق
#کلام_شهدا
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
@Revayateeshg
به دلم لڪ زده
با خنده ی تو جان بدهم
طرحِ لبخندِ تـو
پايانِ پريشانے هاست...🌱
#شهیدرسولخلیلی
#روزتون_شهدایی
#روایت_عشق
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
@Revayateeshg
هرموقعبهبهشتزهرامیرفت...
آبۍبرمیداشتوقبورشهدارومۍشست!
میگفت:
باشهداقرارگذاشتمکهمنغباررو
ازروۍِقبرهاۍآنهابشورموآنهاهمغبارِ
گناهروازروۍِدلمنبشورند...❤️
#شهیدرسولخلیلی
#روایت_عشق
#شهیدانه
@Revayateeshg
#شهیدرسولخلیلی
#اخلاق_شهدایی
#روایت_عشق
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌸
@Revayateeshg
اتاقش یک قفسه کتابی داشت که دیگر جوابگوی حجم کتابهایش نبود.
پیشنهاد دادم که در اتاقش یک کمد دیواری درست کند تا بزرگتر باشد،
به همین منظور قفسه کتاب را خالی کرد و کتابها چند ماهی در گوشه اتاق جمعآوری شده بود.
من یک روز به شوخی به او گفتم که اگر برایت اتفاقی بیفتد، اینجا میخواهیم مراسم برگزار کنیم، اینطوری که نمیشود؛
کمد را درست کن و این کتابها را از روی زمین جمع کن.
همان روز رفت و سفارش طبقات کمد را داد و تا صبح در حال اندازهگیری و نصب طبقات آن بود.
فرش اتاقش را هم شسته بود پسرم رسول مهیای رفتن بود.🥺💔
#شهیدرسولخلیلی
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
•┈┈•❀🌷❀•┈┈•
@Revayateeshg
رسول قبل از اینکه در محل کارش شروع به کار بکنه، دو بار رفته بود کربلا، بعد از مشغول شدن به کار نمی تونست بره.
این اواخر خیلی هوایی شده بود، قرار بود با هیئت ریحانه برن ولی رفته بود سوریه. وقتی برگشت دید دوستاش رفتن ناراحت شد. گفت هر جوری شده باید یه سفری بره. دوباره رفت سوریه ولی دیگه برنگشت. نتونست بره کربلا ولی در عوض آقا به دیدنش آمد و با خودش برد.♥️
راوی:
مادرشهید
#شهیدرسولخلیلی
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
@Revayateeshg