eitaa logo
روایت عشق🖤
888 دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
3.5هزار ویدیو
159 فایل
﷽ 🔸تبادلツ👇🏻 تبادل باهر تعداد عضوی انجام میشه مهم محتواست😊 ❤️ @Azii0_0zii شما مهمان شهدا هستید😍😊 🌺کپی به شرط صلوات برای ظهور اقا و دعا برای شهادت خادمین کانال😊🌹 🌺لفت به شرط صلوات برای سلامتی آقا eitaa.com @Revayateeshg
مشاهده در ایتا
دانلود
روایت عشق🖤
اتاق بهم ریخته‌ی رسول😄 #شهیدرسول‌خلیلی #روایت_عشق شادی روح شهدا #صلوات ٱللَّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَىٰ‌م
هرموقع بہ‌بھشت‌زھرامیرفت‌! آب‌برمیداشت‌وقبورشھدارو‌میشست‌ ومیگفت : باشھدا‌قرارگذاشتیم‌ڪہ‌من‌ غباررو‌ا‌زروی‌قبرآنھا‌بشورم‌وآنھا‌ هم‌غبارگناه‌را‌از‌روی‌دل‌من‌بشوࢪند.... 🌹 @Revayateeshg
دوستان شهید از ویژگی‌های اخلاقی به خوش‌رویی، شوخ‌طبعی، دل‌رحمی، دلسوزبودن نسبت بھ دیگران، ورزشکار بودن، سربه‌زیری و حیا، ولایی بودن شھید اشاره کردند. @Revayateeshg ╰─┅─🍃🌼🍃─┅─╯
لحظه لحظه جای شهیدان💫 خالی است ! حِیف جامانده از آن قافِله‌ی یٰار شدیم ...🌱 🌷 🌷 🌷 🌷 @Revayateeshg
شادی روح شهدا ٱللَّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَىٰ‌مُحَمَّدٍ‌وَآلِ مُحَمَّدٍ‌وَ‌عَجِّل‌فَرَجَهُم🌺 @Revayateeshg
به دلم لڪ زده با خنده ی تو جان بدهم طرحِ لبخندِ تـو پايانِ پريشانے هاست...🌱 شادی روح شهدا ٱللَّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَىٰ‌مُحَمَّدٍ‌وَآلِ مُحَمَّدٍ‌وَ‌عَجِّل‌فَرَجَهُم🌺 @Revayateeshg
هر‌موقع‌به‌بهشت‌زهرا‌میرفت... آبۍ‌‌بر‌میداشت‌‌وقبور‌شهدا‌رومۍ‌شست‌! میگفت‌: با‌شهدا‌قرار‌گذاشتم‌‌که‌من‌‌غبار‌رو از‌روۍِقبر‌هاۍآنها‌بشورم‌وآنهاهم‌غبار‌ِ گناه‌‌رواز‌روۍ‌ِ‌دل‌‌من‌‌بشورند...❤️ @Revayateeshg
شادی روح شهدا ٱللَّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَىٰ‌مُحَمَّدٍ‌وَآلِ مُحَمَّدٍ‌وَ‌عَجِّل‌فَرَجَهُم🌸 @Revayateeshg
اتاقش یک قفسه کتابی داشت که دیگر جوابگوی حجم کتاب‌هایش نبود. پیشنهاد دادم که در اتاقش یک کمد دیواری درست کند تا بزرگتر باشد، به همین منظور قفسه کتاب را خالی کرد و کتاب‌ها چند ماهی در گوشه اتاق جمع‌آوری شده بود. من یک روز به شوخی به او گفتم که اگر برایت اتفاقی بیفتد، اینجا می‌خواهیم مراسم برگزار کنیم، اینطوری که نمی‌شود؛ کمد را درست کن و این کتاب‌ها را از روی زمین جمع کن. همان روز رفت و سفارش طبقات کمد را داد و تا صبح در حال اندازه‌گیری و نصب طبقات آن بود. فرش اتاقش را هم شسته بود پسرم رسول مهیای رفتن بود.🥺💔 •┈┈•❀🌷❀•┈┈• @Revayateeshg
رسول قبل از اینکه در محل کارش شروع به کار بکنه، دو بار رفته بود کربلا، بعد از مشغول شدن به کار نمی تونست بره. این اواخر خیلی هوایی شده بود، قرار بود با هیئت ریحانه برن ولی رفته بود سوریه. وقتی برگشت دید دوستاش رفتن ناراحت شد. گفت هر جوری شده باید یه سفری بره. دوباره رفت سوریه ولی دیگه برنگشت. نتونست بره کربلا ولی در عوض آقا به دیدنش آمد و با خودش برد.♥️ راوی: مادرشهید @Revayateeshg