🔹خدمت سربازی اش تمام شده بود.
🔸هر چند به شدت مشغول کارهای فرهنگی و برنامه های مسجد بود ولی برایم سوال بود که برای آینده اش چه برنامه ای دارد.
☀️حمید را می شناختم؛ آدمی نبود که بیکار و بی برنامه روزگارش را سپری کند.
🗯یک روز به او گفتم: حمید چه خبر؟ شنیدم داری کتاب کنکور جمع می کنی! برنامه ات چیه؟
▪️گفت: آره می خوام برای کنکور بخونم.
💥گفتم: یعنی تو می تونی یه جا بشینی و فقط درس بخونی؟!
💢حالا چه رشته ای می خوای شرکت کنی؟
♨️گفت: احمد! دوست دارم بهترین و سخت ترین رشته را شرکت کنم.
🔅می خوام برم پزشکی.
💠خندیدم و گفتم: چی؟... پزشکی!!
▫️چی فکر کردی حمید؟!
♦️اونایی که دوازده ماه سال را درس می خونن و سرشون توی کتابه؛ پزشکی در نمیان حالا تو با این فرصت کم با این همه کار و مشغله؛ فکر می کنی می تونی قبول بشی؟!
🔹گفت: مشکلی ندارم. یکی؛ دو ماه میشینم خونه؛ درس می خونم؛ ان شاالله قبول میشم.
🔸گفتم: به همین سادگی؟!
🌀بلاخره مسائل و حاشیه ها زیادند... این بچه های جبهه و مسجد مرتب میان اینجا و باهات کار دارند؛ مگه میذارن تو درس بخونی؟!
♻️گفت: این ها دلیل نمیشه... تو هنوز من را نشناختی؟! وقتی تصمیم بگیرم؛ انجام میدم؛ به هر قیمتی!
ادامه دارد...
نام شهید:#حمید_محمود_نژاد
عنوان کتاب:#راه_ناتمام
نام راوی: آقای احمد آل کجباف( دوست و همرزم)
#رشته_پزشکی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
▪️اواخر تابستان سال 1360 بود که نتایج کنکور اعلام شد.
🔆با شنیدن نتیجه ی کنکور؛ همه شگفت زده شده بودیم.
☀️حمید نفر سوم پزشکی دانشگاه شیراز قبول شده بود.
🔹علاوه بر آن در اولین دوره ی کارشناسی ارشد پیوسته دانشگاه امام صادق نیز پذیرفته شد.
🔸گرچه قبولی در کارشناسی ارشد دانشگاه امام صادق سخت و بسیار ارزشمند بود، ولی قبولی حمید به عنوان نفر سوم رشته ی پزشکی دانشگاه شیراز؛ دهان به دهان بین بچه های محل و اقوامش می چرخید و همه به او تبریک می گفتند.
🗯بعد از دو ماه خانه نشینی؛ دوباره مجالی دست داد که با حمید هم صحبت شوم.
♻️گفتم: خب حتما میری دانشگاه پزشکی شیراز دیگه؟ مبارکه... به سلامتی دیگه دکتر شدی.
💥گفت: نه!... خیلی در این مورد فکر کردم.
💢تصمیم گرفتم برم دانشگاه امام صادق.
♨️عین برق گرفته ها گفتم: مرد حسابی! این قدر زحمت کشیدی! خودت را کشتی تا پزشکی قبول شدی؛ حالا نمی خوای بری؟!
💠گفت: قبول دارم که رشته ی خوبیه و می دونم که دنیام را تامین می کنه؛ ولی این برای دنیام خوبه؛ امام صادق برای آخرتم... البته میشه گفت هم دنیام را تامین می کنه هم آخرتم را.
🌀خیلی بهش فشار آوردم و با او بحث کردم ولی حرفش را با منطق و استدلال بیان می کرد.
▫️دلایلش قابل قبول و درست بودند ولی گذشتن از پزشکی با آن همه کلاسی که داشت، واقعا سخت بود و من نمی توانستم خودم را راضی کنم که پزشکی را از دست بدهد.
نام شهید:#حمید_محمود_نژاد
عنوان کتاب:#راه_ناتمام
نام راوی: آقای احمد آل کجباف( دوست و همرزم)
#نفر_سوم
#رشته_پزشکی
#دانشگاه_امام_صادق
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea