💥سیف الله و یدالله؛ بسیار آراسته و منظم بودند و تمام کارهایشان را با برنامه ریزی انجام می دادند.
🔰یدالله همیشه کتاب هایش را تمیز و مرتب نگه می داشت؛ طوری که بچه های دایی ام؛ پس از پایان امتحانات آخر سال؛ پیش او
می آمدند و کتاب هایش را به امانت می گرفتند.
🔹یدالله عادت داشت؛ کتابی را که مطالعه می کرد؛ مطالب مهمش را یادداشت می کرد؛ حتی در جلسه هایی که شرکت می کرد؛ باز از مسائل مهم یادداشت برداری می کرد و از دانش آموزان فعال در جلسات عقیدتی و مذهبی بود.
🔸در دوران راهنمایی؛ همه ی کتاب های دکتر علی شریعتی را خوانده بود و در سال های پایانی دبیرستان؛ تفسیر نمونه آیت الله مکارم شیرازی را مطالعه کرده بود.
راوی: نسرین صبور؛ خواهر شهیدان صبور
#شهید_یدالله_صبور
#شهید_سیف_الله_صبور
📚عنوان کتاب: #برادران_صبور
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
💥حاج احمد اهل حلال و حرام بود.
🔰به بچه ها اجازه نمی داد با هر کس رفت و آمد داشته باشند و تا آن ها را خوب نمی شناخت؛ بچه ها اجازه ی رفت و آمد با آن ها را نداشتند.
▪️به آن ها می گفت که از دست هر کسی چیزی نخورید؛ شاید از راه حرام به دست آمده باشد و روی این مسئله تاکید فراوان داشت.
▫️وضعیت اقتصادی ما خوب بود و مغازه ی نانوایی در اندیمشک داشتیم.
🔹حاج احمد که فوت کرد( سال 1345) سختی های من شروع شد.
🔸13 سال بعد از فوت او؛ هنوز در خانه ی پدر شوهرم زندگی می کردم.
▪️خانه شلوغ بود و پر جمعیت.
▫️آنجا در یک اتاق کوچک زندگی می کردم با هفت بچه قد و نیم قد.
💥زمستان که می شد؛ سقف بالای سرمان؛ چکه می کرد؛ گاهی شدت باران به حدی بود که آب از سقف پایین می ریخت و من بایستی زیر چکه ی آن؛ ظرف
می گذاشتم.
🔰تمام شب ها زیر نور فانوس ریسندگی می کردم؛ مغازه داشتیم؛ اما دخل؛ دست برادر شوهرم بود و روزی شش تومان به ما می داد؛ شش تومان برای هشت نفر.
🔹چه روزها و شب های سختی که بر من و بچه هایم گذشت.
🔸اوایل انقلاب بود که خانه ای اطراف بیمارستان یا زهرا خریدیم و از آنجا رفتیم و به خانه جدید نقل مکان کردیم.
راوی: معصومه اشعری؛ مادر شهیدان صبور
📚عنوان کتاب: #برادران_صبور
#شهید_یدالله_صبور
#شهید_سیف_الله_صبور
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea