#قسمت_یازدهم🔻
✍عمو محمدت تعریف می کرد که وقتی با ماشین کار می کردم اون اوایل یه روز دو نفر رو سوار کردم که برسونم ترمینال اهواز.
▫️اونا نمی دونستن که من برادر سیدم.
عکس سید جمشید و که بالای آینه تو ماشینم دیدن؛ یکیشون به اون یکی گفت: 🔻
▪️این عکس همون جوونیه که اون روز تو اهواز هنوز سخنران نیومده بود صحبت کرد سید جمشید صفویانه.
💥بهشون گفتم: جریان چیه؟؟؟
💠گفتند: قرار بوده آقای جزایری(امام جمعه اهواز) سخنرانی کنن ولی ایشون نیومدن.
💢یه گردهمایی راجع به جنگ بود و افراد بالا رتبه و مهمی هم تو مجلس بودن.
▫️یکی از کسانی که اونجا بود رفت با سید صحبت کرد که به جای آقای جزایری صحبت کنن.
▪️زمانی که اومد صحبت کنه دیدیم این جوون؛ بیست سال هم نداره؛ گفتیم این همه آدم تحصیل کرده و بزرگ نشسته یه بچه رو گذاشتن که بره و با لباس بسیجی برای ما صحبت کنه و خلاصه با هم حرف می زدیم.
🌀خدا شاهده وقتی رفت برای صحبت؛ به گونه ای حرف می زد که کسی با بغل دستیش حرف نمی زد.
💢سکوتی همه جا رو گرفته بود و همه در عمق حرفاش رفته بودن.
▫️همه لذت بردیم.
▪️در آخر هم مرثیه ای در رابطه با حضرت زهرا(س) خوندن که واقعا به دل نشست.
💠حسابی پشیمون شدیم که این حرفا را پشت سرش زدیم.
💥بعد از جلسه رفتیم و ازش معذرت خواهی کردیم.
راوی: محمد صفویان(برادر شهید)
ادامه دارد...
عنوان کتاب: #دو_قدم_مانده_به_صبح
#شهید_سید_جمشید_صفویان
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
#قسمت_یازدهم🔻
✍ای خدا... دلم میگیره باز هم بحث همیشگی!
🌱 تا دختر بزرگتر توی خونه است چرا دختر کوچکتر؟
💢میخوام بیخیال بشم نمیشه.
🔰چقدر سر این قضیه حساس است.
♻️ فقط اسم خواستگار که برای مهناز بیاید حالش بد میشود.
♦️اشکالش را نمیفهمم چرا نباید قبل از ازدواج من حتی برای او خواستگار بیاید.
💥سرم را پایین می اندازم.
💫دوباره مامان میپرسه خبر مهمت چی بود؟
✨دیگه چه دسته گلی به آب دادین؟
💠نه مامانی دست گلی آب ندادم به خدا.
🌐 از ذخیره سپاه زنگ زدن گفتن بیا برو دهلران برا آموزش نظامی خواهران.
▫️می دونی از کی دستور اومده؛همه
چه زن چه مرد باید آموزش با اسلحه یاد بگیرن.
▪️دهلران؟؟؟
🔸گمون نکنم آقات اجازه بده!
🔹میدونم شاید آقام اجازه نده اما تو رضایتشو بگیر.
✔️ تو رو خدا مامانی! فرصت خوبیه.
💭خودم دوست دارم معلم آموزش نظامی بشم تو رو خدا.
🗯کمی فکر میکند الانم خوب معلم اسلحه هستی! نیستی مگه.
💬چرا؛ اما دوست دارم خودمو امتحان کنم ببینم انشاالله سال دیگه که قراره برم دانشگاه شهر دیگه قدرتشو دارم دوری شماها رو تحمل کنم؟
💢بعدشم خب دستور بالاست.
🔰 یعنی خودت تنها یا با بهروز؟
🌐کی بری کی برگردی؟
▫️یعنی چطوری؟
کمی من من میکنم: 🔻
🔸نمیدونم یعنی گفتن دو دوره؛ هر دورهاش دست کم یه هفته ۱۰ روزی طول میکشه.
🔹 خودم تنها دیگه.
✔️ آموزش نظامی خواهرانه!
💬 تازه ناهید دختر اسدی هم هست و چند تا خواهرای دیگه که میشناسیشون.
💭منتظر جوابش ساکت میشوم.
💠 خوب میدانم برای مادر خیلی مهم هستم.
🔰ناسلامتی دختر بزرگ خانوادهام!
♻️ همیشه به مهناز و خواهرهای دیگرم میگوید حرف خواهر بزرگترتان را گوش کنید.
🔆در منزل همه به من احترام میگذارند و معمولا روی حرفم حرفی نمیزنند حتی بهنام و بهروز که از من بزرگتر هستند.
🌐اما حالا نمیدانم چرا پی حرفم را نمیگیرد و بلند میشود و استکان نعلبکی را که بابا در آن چای خورده است به آشپزخانه میبرد.
💠دلم تالاپی آوار میشود توی سینهام.
▪️ چیزی تو سینه ام جرینگ میشکند.
▫️مادر همیشه مشوق من در هر کاری به خصوص فعالیتهای اجتماعی است.
💬جسارت خیاطی را خودش به من داد بی آنکه خیاط باشد.
💭 بعد از یک ماه خیاطی رفتن گرانترین پارچهها را جلویم گذاشت و گفت ببر؛خراب هم شد فدای سرت.
💢بافتنی را همینطور یک میل و دو میل گرفت و یک گونی کاموا فقط گفت بباف.
🌀آشپزی هم همینطور از ۱۰؛ ۱۱ سالگی پر و بالم داد.
🔰حتی بزرگترین مشوقم در آموزشها و کلاسهای قرآن و تفسیر و اخلاق و... که قبل و بعد از پیروزی انقلاب رفتم خودش بود.
♻️پول تو جیبی جدا برای کتاب خریدن به من میداد.
▫️ اما الان جواب که نمیدهد هیچ اصلاً انگار نه انگار حرفی شنیده است راهش را میکشد و میرود.
▪️نمیتوانم سکوتش را تفسیر کنم که از سر رضایت است یا مخالفت؟
ادامه دارد...
منبع:#کتاب_از_آن_هجده_ماه_و_هفت_روز
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
#قسمت_یازدهم🔻
✍نامه من اعتراض به وضعیت حاکم بر جنگ بود.
✔️نامه من اعتراض به مدیرانی بود که ما را درک نمی کردند.
💯نامه من؛ نامه من نبود؛ نامه همه بود به قلم من.
💫وقتی پیگیر نامه شدم؛ مطلع شدم یک نسخه از آن تا شورای عالی دفاع هم رفته است.
🔰در آنجا به بنی صدر اعتراض می شود که چرا به سپاه کمک تسلیحاتی نمی شود.
💢جواب می دهد: یا دادیم یا ندادیم!
مدتی بعد در تهران و در جلسه ای؛ بنی صدر وقتی مرا دید گفت: 🔻
💭این چه نامه ای بود؟ چه نوشتی؟
💬به شدت از نامه دلگیر بود و معلوم بود حال او را گرفته است.
♻️اگر بخواهم اثری برای این نامه در مقابل بنی صدر بیان کنم؛ باید بگویم بعد از رسیدن نامه به تهران تحولات عجیبی رخ داد.
🗯مثل اینکه بنی صدر عزل شد و از کشور فرار کرد.
🌐تغییرات جدی داده شد.
💠صحنه نبرد عوض شد و دشمن هم متوجه این تغییر نگرش شد.
🌀تفکر کلاسیک از صحنه جنگ خارج شد و تفکر نوین انقلابی یا بهتر بگویم استراتژی پیروزی خون بر شمشیر رویش پیدا کرد و عملیاتی شد و به بار نشست.
▪️گسترش تشکیلات سپاه و رویش تیپ ها و لشکرها و تشکیل ستادهای پشتیبانی در شهرها و استان ها؛ بسیاری از مردم و مسئولین را تا حد زیادی پای کار آورد.
▫️ما به افق جدیدی رسیدیم.
🔸چهار عملیات بزرگ انجام دادیم که بیت المقدس آخرین آن ها بود.
🔹ما قبل از شروع عملیات به دلیل پیروزی های قبلی یقین داشتیم که در این عملیات پیروز می شویم.
🔘حتی آقا محسن رضایی می گفت غنایم زیادی نصیب ما خواهد شد و همین هم شد.
منبع: #به_داد_ما_برسید
#نامه_تاریخی_علی_شمخانی
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea