eitaa logo
روایتگران شهدا
254 دنبال‌کننده
345 عکس
240 ویدیو
13 فایل
✍🏻جمع ما یه جمع از دهه شصتی تا دهه نودی هاست. ☀آتش به اختیاریم و از شهدا می‌پرسیم و برای شهدا می‌نویسیم. 💥با شهدا زندگی می‌کنیم و درس می آموزیم... راه ارتباطی با مدیر کانال: @admin_revayatgaran
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 ✍سید جمشید انسان متعهدی بود و برای حریم سیادت خودش؛ ارزش زیادی قائل بود و می خواست به عنوان یه اولاد پیغمبر روسفید باشه نمی‌خواست از این پسر پیغمبر خطایی سر بزنه و مردم بگن: ببین این آقا سید چیکار می کنه؟ این خیلی براش مهم بود و در جمع سادات همیشه می گفت:🔻 💬ما تعهد مضاعف داریم. 🗯ما نسبت به مردم مسئولیت مضاعف داریم. 💭سید از جنسی بود که همیشه در عمل او را می دیدی. ▪️من اونو از آن عابدهایی ندیدم که با ریش و پشم و تسبیح و... باشن و فقط یه بعد مسائل عبادی رو دنبال کنن. ▫️او همه بعدها رو داشت. 🔹سید جمشید غیبت نمی کرد؛ سید جمشید سعه صدر داشت؛ به آینده خوش بین بود؛ نترس بود؛ یعنی من ترسی در او نمی دیدم. 🔸به نظر من این یعنی عابد. ✔️کسی با همه این خصوصیات؛ یعنی مومن. ♻️این یعنی کسی که شب زنده داره نه کسی که فقط تموم شب و نماز شب بخونه ولی از بقیه چیزا غافله؛ نه؛ یعنی کسی که بهش بگی جبهه؛ آماده رزم باشه ؛ بهش بگی خیرات؛ آماده جانفشانی باشه؛ بهش بگی مبارزه با ضد انقلاب آماده باشه و... راوی: محمد رضا اکرام فر ادامه دارد... عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🔻 ✍گردان بلال یک گردان نظامی بود. 🚫خشک و مقرراتی. 💯وقتی سید جمشید اومد؛ گردان صد و هشتاد درجه عوض شد. 💢یک گردان فرهنگی و زنده شد. 🔰تمام دعاها خونده می شد. ♻️دعای ندبه؛ دعای کمیل؛ سمات و... 💠هر کدوم از بچه ها که صبحگاه می اومدن؛ باید یه حدیث حفظ می کردن. 🌐مسابقات فوتبال و کشتی رو برگزار می کرد. 🌀شور و هیجان زیادی در گردان ایجاد کرده بود. 💬اون موقع فرمانده بود چون قبل از عملیات بدر؛ معاون گردان شده بود. 💭شوخ و بذله گو و سرحال بود؛ ولی در شوخی هاش هیچ وقت به کسی اهانت نمی کرد یا اینکه زخم زبان نمی زد. 🗯یکی از نصیحت هاش که چاشنی طنز داشت یادم میاد. ▫️برای عملیات؛ جنگ بدر رو مثال می زد و می گفت که در جنگ بدر دشمنای پیامبر هزار اسب و شتر داشتن؛ ولی در سپاه اسلام فقط یک الاغ بود ولی با همه تشکیلات دشمن؛ اونا پیروز شدن. راوی: منصور ظفری ادامه دارد... عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🔻 ✍شخصیت وارسته ای داشت که مخصوص خودش بود و به قول یکی از دوستان؛ باید بگم یکی از افتخارات ما بود که موقع عکس گرفتن نزدیک اون بمونیم و سر این مسئله دعوا بود. ✨با هر کس متناسب با ظرفیتش شوخی می کرد. 💫قداست او باعث می شد کسی به او بی احترامی نکنه و همه دوستش بدارن. 💥به نظرم سید کسیه که باید روی مزار او بارگاه بسازن و زیارتش کنن. 💢اهل ریا نبود و یه مسلمون واقعی بود. 💯آدمی بود که با ضد انقلاب مبارزه کرد با اراذل و اوباش همین طور. 🚫با صدام؛ با خلق عرب. 🌀مدیریتش طوری بود که از انسان ضعیف؛ آدمای قوی می ساخت. 💠چه در ظاهر که همیشه مرتب و منظم و آراسته بود و چه در رفتار و کردار و چه در کار و فرماندهی. ♻️او مثل جدش علی بن ابیطالب بود. 🔰کسی که تمام زندگی و هستی خودشو وقف دیگران می کرد. 💭به خانواده اش هم خیلی رسیدگی و خدمت می کرد. راوی: منصور ظفری ادامه دارد... عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🔻 ✍سید آدمی بود که خیلی ها به شوق دیدنش می اومدن تا در کنارش باشن... 🚫روزی ندیدم از کسی شکایتی کنه؛ صداشو بلند کنه یا بی احترامی کنه. 💢یادم میاد یه فرد کاملا ناسالمی بود که می خواست عضو ستاد بسیج مسجد بشه. خیلی ها نذاشتن و مانعش شدن سید که با خبر شد گفت:🔻 ▫️به اونا بگید مانعش نشن. ▪️شما چی می دونید خداوند در ذات انسان ها چی گذاشته و قضاوت شما بر ظواهر آدم هاست؛ بر باطن ها نیست و بسیج هم جایی نیست که شما بخواید روی این مسئله قضاوت کنید. 🔸بذارید بیاد. 🔹من اون آدم رو دیده بودم تیپ رفتاریش شبیه آدم های ولگرد و لاابالی بود و شاید منم مثل دیگران فکر می کردم که او به درد مسجد و این جور جاها نمی خوره؛ ولی واقعیت همون چیزی بود که سید گفته بود. 💭این مرد وقتی وارد بسیج شد طولی نکشید که به جبهه اعزام شد؛ بار اول برگشت بار دوم که دوباره اعزام شد شهید شد. راوی: عبدالحسین قاسم زاده ادامه دارد... عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🔻 ✍سید چنان عمق هر مسئله ای رو می شکافت که قشنگ اونو درک می کردی و جذبش می شدی. ✨او الگویی بود که در شکل گیری شخصیت اجتماعی و فرهنگی من موثر واقع شد. 💫او هم سن خودمون بود؛ ولی چنان آگاه و مسلط به همه چیز بود که باورت نمی شد. 💥از هر فرصتی برای درس دادن اونم به روش صحیح استفاده می کرد. 🌀اهل عمل بود نه نصیحت و حرف زدن. ♻️بعد از مراسم عاشورا که هیاهو و صدای هیئت ها فروکش کرده و همه جا در سکوت فرو رفته بود سید رو در مسجد دیدم. 🔰گفت: حالش رو داری بریم با موتور دوری بخوریم‌؟ 🌐همون طور که در سطح شهر دور می خوردیم گفت: چی می بینی؟ ▫️هر چه می بینی به من بگو. ▪️سکوت عجیبی شهر رو فرا گرفته بود. 💬گفتم: سید! نمی دونم چرا احساس غربت می کنم. 💭با اینکه شهر خودمونه ولی هر چی در کوچه پس کوچه ها می چرخم احساس غربت می کنم. 🗯شام غریبان بود اون شب. 💢سید گفت: خواستم تو رو بیرون بیارم که همین رو بهت بگم که ببین شب بعد از روز عاشورا وضعیت غربت اهل بیت امام حسین چطور بوده. 💯این جاست که آدم درک می کنه اون رسالتی که زینب بعد از امام حسین بر دوش کشیده. ♨️عمق اون رسالت رو اینجا می فهمه. 💠آدم تا در صحنه قرار میگیره هم براش حادث نمیشه. ✔️خواستم بیای که درک کنی. 🔸این یه لطف از عاشورا به عالمه که اگه بشه درکش کرد از همه روضه ها و منبرهایی که میریم موثرتره. 🔹شما تصور کن در شهر خودت اون حس رو پیدا کنی؛ حالا تصور کن یه نفر غریب بین اون همه دشمن و با اون شرایط و وضعیت چه جوریه. راوی: عبدالحسین قاسم زاده ادامه دارد... عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🔻 ✍جالبی شخصیت او این بود که هم در مسائل فکری و اعتقادی بسیار آدم توانمندی بود هم در مسائل بدنی و فیزیکی. ✨نکته ای که در مورد سید خیلی زیبا بود این بود که با وجود انحرافات فکری مختلف و مسائل دیگه و تشخیص این که راه درست چیه و انحراف کدومه؛ او خیلی خیلی جالب دقیق تشخیص می داد و این به خاطر تقوی و اخلاصش بود. 💫اینکه درک عمیقی از همه چیز داشت. 💥سید آدمی بود که با هر جمعی بود سطحش رو با اونا تنظیم می کرد؛ مثلا با بزرگان؛ بزرگ بود و با بچه ها؛ بچه. 💢در جمع نوجوونا شرکت می کرد و با اونا راحت برخورد می کرد؛ شوخی می کرد و در جمع بزرگان هم به همین ترتیب. ♻️از طرفی آدم صریحی بود و صراحتش به دلیل این که مستند به منطق بسیار قوی اش بود؛ کسی رو آزار نمی داد. 🔰بارها دیگران به خاطر صداقت و رک بودنش از او تشکر هم می کردن و من فکر می کنم دلیلی که سید رو به خدا رسوند همان اخلاصش بود و بس؛ چون هر کاری می کرد خالصانه فقط برای خدا بود. راوی: عبدالحسین قاسم زاده ادامه دارد... عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🔻 ✍من از سال ۵۸ در کمیته انقلاب اسلامی با آقا سید جمشید آشنا شدم. ✨بنده جانشین عملیات کمیته دزفول بودم و بعد هم مسئول عملیات شدم. 💫اون صفای باطنی؛ حالت تواضع و شوخ طبعی به همراه علم و معرفت از نشونه های بارز ایشون بود. 💢او در کمیته کار فرهنگی و روابط عمومی و مسائل اخلاقی رو به عهده داشت. 💯تفسیرهایی که روی مسائل و احکام انجام می داد خیلی درست و زیبا بود و عجیب به دل می نشست. بعضی مواقع به من می گفت:🔻 🗯بابا! درسته ما آدم فرهنگی هستیم ولی با سلاح و... بلدیم کار کنیم؛ ما رو با خودت همراه کن. 💬که اون موقع در بعضی از گشت ها از ایشون استفاده می کردیم تا زمانی که جنگ شد و او همراه بچه های منطقه سیاهپوشان به خصوص بچه های حسینیه محمدی؛ روانه جبهه ها شدن. 💭در چندین جبهه جزو نیروهای من بود و واقعا برام قوت قلب بزرگی بود. 🔹روحیه مشورتی او در کنار رشادت و جسارتش مثال زدنی بود. 🔸در آموزش ها در رزم های شبانه برای من حرف اول رو می زد. راوی: سردار غلامحسین کلولی ادامه دارد... عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🔻 ✍در عملیات والفجر ۸؛ خودش فرمانده گردان بلال شده بود. 💢وقتی که لباس های غواصی رو پوشیده بودن و می خواستن از آب عبور کنن کمی با هم گپ زدیم. 🔰گفتم: آقا سید چه خبر؟ اوضاع رو چطور می بینی؟ ♻️گفت: خدا ما رو آفریده که مجاهدت کنیم؛ دیگه نتیجه هر چه می خواد باشه؛ باشه. 💯شهید بشیم؛ شکست بخوریم؛ پیروز بشیم؛ برای ما یکیه! 💢اگر پیروز بشیم ولی نفس ما در اون دخیل باشه؛ ضرر کردیم‌. 💬اگر شکست بخوریم اما نفس ما در اون نباشه؛ پیروز شدیم. 💭لذا برا من یه نعمته! راوی: سردار غلامحسین کلولی ادامه دارد... عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🔻 ✍سید آدمی بود که با رفتار و عمل خود؛ آدم رو تربیت می کرد نه با حرف. ✨او همه کاراشو خودش انجام می داد و از کسی کمک نمی گرفت. 💫بارها می دیدمش که ظرفا رو می شوره و چادر و تمیز می کنه. 💥در صورتی که به عنوان فرمانده می تونست هیچ کدوم و انجام نده و نیروها این کار رو کنن. 💢 از نظافت کفشاش و واکس اونا؛ تمیزی چادرش؛ تیپ لباس پوشیدنش همه چی عالی بود و نمونه ای بود برای بقیه. 💯به بیت المال هم خیلی حساس بود؛ مثلا ما گاهی عسل داشتیم که با مغز گردو می خوردیم. 🔰وقتی از آب سرد بیرون می اومدیم به خاطر حرارت بدنمون؛ ویتامین می خوردیم که اذیت نشیم. وقتی که سید اومد تو چادرمون به او تعارف کردیم که با ما بخوره؛ ولی می گفت:🔻 ✔️ممنون؛ من اون طرف خوردم. ▫️چون همیشه به همه چادرا سرکشی می کرد و پای حرفای بچه ها می نشست یا به شوخی می گفت: ما فرمانده این هان‌... با شما بخوریم؟ ▪️حالا ما می دونستیم برای اینکه نخوره این حرفا رو میزنه و اصلا در این گردان حیف و میلی یا اسرافی دیده نمی شد. راوی: حسن گندمچین ادامه دارد... عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🔻 ✍او خیلی هم مهربان بود. 💢یادم میاد موقع تمرین شنا توی آب؛ یه پام گرفت و احساس درد شدیدی کردم. 🔰کمی بعد پای دیگه ام هم تیر کشید و گرفته شد خشک شده بود و درد می کرد. ▫️شنا تو آب سرد در زمستون واقعا سخت بود. ▪️با اینکه در آموزشا سختگیر بود؛ ولی تو چنین شرایطی به شدت مهربون بود؛ مثلا برای آموزش توی آب یا لجنزار بودیم و سید با قنداق اسلحه فشار می آورد روی کمرمون و می گفت: داد نزنین؛ جیغ نزنین. 🔹صداتون بالا نیاد. 🔸فکر کنید ترکش خوردیم صدا نباید بالا بیاد. 🚫سرفه ای نکنید. ✔️کاری می کرد تحملمون بالا بیاد و روی این قضیه حساس بود. 💠سریع کمک کرد تا منو به بیمارستان کرخه بردن و آمپول زدن تا حالم خوب شد. راوی: حسن گندمچین ادامه دارد... عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🔻 ✍وقتی اسم سید و گردان بلال و میشنوم همین طور غواصایی که سید فرمانده شون بود فقط صلابت به نظرم میاد. 🔰سید هیکل چندانی نداشت لاغر بود؛ ولی صلابتی که داشت در قوی ترین مردان دیده نمی شد. ▪️من صبح عملیات والفجر ۸ یکی از بچه های غواص و دیدم که هر دو تا قسمتای پایین دستش له شده بودن و آویزون مونده بودن و تا سر حد استخون رسیده بودن؛ ولی وقتی به آخرین سیمای خاردار میرسه و می خواد قطعشون کنه برای اینکه عراقی ها متوجه بریدن سیم ها نشن؛ نرمی گوشت خودشو بین سیمای خاردار و انبری که می خوان باهاش سیم ها رو ببرن می ذاره و از بچه ها می خواد همراه سیم ها دست اونم ببرن که صداشو عراقیا نفهمن. ▫️غواص هایی که می دونستن چند دقیقه دیگه شهید میشن ولی با شوق و اشتیاق جلو می رفتن و هیچ هراسی نداشتن. 🌀از هم سبقت می گرفتن تا از صحنه جا نمونن. راوی: ابراهیم میرزا پور ادامه دارد... عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
🔻 ✍جالب ترین چیزی که به یاد دارم عکسی است که روز آخر از او به یادگار دارم. ✨داشت قبل از عملیات؛ نقشه رو توجیه می کرد. 💠جایی که او در عکس فلشش به آن اشاره کرده و همونجا عکس گرفته شده دقیقا همونجاییه که مورد اصابت قرار گرفت و شهید شد. آخرین حرفی که اونجا زد و اول بچه ها به شوخی گرفتن و بعد از عملیات به اون رسیدن این بود که:🔻 ▪️در این عملیات هر کاری کردین خودتون هستین از امداد غیبی هیچ خبری نیست. ▫️فرض نکنید مثل عملیات والفجر ۸ هستش. 💭واقعا هم همین طور بود. 💬در این عملیات به هر دری می زدی قفل بود و قرار نبود گره اش باز بشه. راوی: ابراهیم میرزا پور ادامه دارد... عنوان کتاب: 🪴روایتگران شهدای دزفول🪴 https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea