✨به نام خدا
🍃پس از پایان جنگ دفاع مقدس،مردم در گوشه کناره مینشستند و میگفتند اگر بار دیگر #جنگ شود کسی حاضر نخواهد بود برای دفاع از کشور و #اسلام راهی شود،با آغاز جنگ #سوریه و عراق و حمله تروریست های داعشی به حریم آل الله(ع) دلاوران زیادی راهی میدان نبرد شدند و ثابت کردند که این حرف ها یاوه گویی بیش نیست و در هر شرایط و زمانی از اعتقادات مقدس خود دفاع میکنند.
🍃مدافعانی که نظر کرده #عمه_سادات بودند و غیرتشان اجازه نمیداد پای وحشی خویان به حرم عمشان زینب (س)باز شود.گویا میرفتند که باز قافله حسین(ع)را یاری کنند.همچو شهیدان #کربلا پر شور و عشق؛و در این راه هیچ چیز مانعشان نبود. چنان که این راه،راه #عشق است♥️
🍃تشدید درگیری بین جبهه اسلام و تکفیری ها در سوریه و #عراق، قرار عاشقان بسیاری را ربوده بود و شهید ابوالفضل راه چمنی نیز یکی از این عاشقان بود🕊
🍃دلاوری که فرماندهی تیپ زینبیون را بر عهده داشت و در فرماندهی منش و رفتار #شهید_ابراهیم_همت موج میزد گویی همان ابراهیم است تنها با نامی دیگر.
🍃روحیه ی خستگی ناپذیر این شهیدان رد پاییست برای رسیدن به سعادت ابدی
الگویی با باور های مقدس و آرمان
زندگی بی #شهادت، ریاضت تدریجی برای رسیدن به #مرگ است💔
✍نویسنده : #بنت_الهدی
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی
اولین مأموریتش در دوره عقدمان بود که خیلی به من سخت گذشت. من می گویم 75 روز ولی خودش میگفت 65 روز. خجالت می کشیدم جلو خانوادهام با تلفن صحبت کنم. میآمدم بیرون در حیاط صحبت میکردم، با این که زمستان بود و هوا به شدت سرد بود.
هر شب گریه میکردم، ولی اصلاً نمیگفتم چرا رفتی یا کاش نمیگذاشتم بروی. آقا ابوالفضل هم پشت تلفن مدام ابراز محبت میکرد و دلداریام می داد تا آرام بشوم. چون می دانستم کجا رفته و از رفتنش شوکه نشدم. همیشه از شهادت میگفت: «دعا کن شهید بشوم.» ولی آن مأموریت اولی خیلی به من سخت گذشت. وقتی برگشت از حال و هوای سوریه برایم گفت که چقدر زیارت حضرت زینب برایش شیرین بوده. برای همین به اتفاق هم سوریه به زیارت رفتیم.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#سیره_شهدا
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی
✨اهمّیّت ویژه به نماز اول وقت
🍃عازم شهرستان سبزوار بودیم. حدود نیمساعت مانده بود به مقصد برسیم که صدای اذان به صدا درآمد. داداش ابوالفضل گفت: «یک مسجد این نزدیکیها هست، ماشین را نگهداریم و نمازمان را بخوانیم.»
🍃گفتم: ابوالفضل نیمساعت دیگه نمانده تا برسیم مقصد، میرویم لباسهایمان را عوض میکنیم، نفسی تازه میکنیم و با خیال راحت نمازمان را میخوانیم.
🍃ابوالفضل گفت: «نه! نماز اول وقت یک چیز دیگه است. اگر شما نمیخواهید بخوانید، اشکالی ندارد اما من میخواهم نمازم را اول وقت بخوانم.
🍃توی مسیر یک مسجد خیلی زیبایی بود. در محلی بنام «جاجرم» نگه داشتیم. ماشین را توی سایه پارک کردیم؛ وضو گرفتیم و نمازمان را خواندیم. واقعا لذت بردم و خستگی از تنم برطرف شد.
🍃میگفت مگر نه این است که مولایمان امام حسین علیهالسلام در وسط جنگ و خونریزی نمازش را اول وقت برپا کرد!
📚برشی از کتاب شهدا
✍راوی:برادر شهید
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#سیره_شهدا
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی
🔸 با اینکه سرش خیلی شلوغ بود، اما حتماً قران را حفظ میکرد. برای قرآن حفظ کردن برنامه ریزی میکرد. اگر یک روز وقتش به بطالت میگذشت، خیلی ناراحت می شد و عمیقاً غصه میخورد که چرا آن روز را درست استفاده نکرده است.
🔹 ابوالفضل خیلی مراقب حال همسرش بود و تمام سعیاش را می کرد تا کاری کند که شرایطی فراهم کند که همسرش راحتتر باشد.
🔸 در عروسی اش اصلا نگذاشت که شرایط گناه کردن ایجاد بشود. خبری از موسیقی نبود. یک تعداد محدودی هم اعتراض کردند ولی بیشتر فامیل از آنها تشکر هم کردند.
🔹غریق نجات، شنا، راپل، صخره نوردی، چتر بازی، جودو... را کار کرده بود.
🔸 6 ماه بعد از عروسیاش سوریه رفت. بعد از آن چندین بار دیگر هم رفت. یعنی تقریباً سالی چند بار میرفت و 45 روز یا 2 ماه آنجا میماند.
📚 حریمحرم
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani