eitaa logo
محتوای روایتگری راویان
2.9هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
443 فایل
🌟 محتوای روایتگری راویان 🌟 📚 بازخوانی خاطرات شهدا 🎖 تشریح عملیات‌های دفاع مقدس 📖 معرفی کتاب و خاطرات ارزشمند 🗓 پرداختن به مناسبت‌های مهم ✍️ محتوای روایتگری 📩 ارتباط با ادمین : @Revayatgar_admin وابسته به موسسه روایت سیره شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
۲۲ اسفندماه گرامی باد . 🌷 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
⚘باید که از عشقت سرود مجنون اگر افسانه بود اما تو در مجنون، خودت مجنون شدی در خون خودت مجنون شدی در خون⚘ 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
🌱کتاب سید پا برهنه🌱 زندگينامه و خاطرات اين شهيد عارف در كتاب پابرهنه در وادي مقدس به رشته تحرير درآمده است و در قسمتي از اين كتاب مي خوانيم: 🔹 'آقـا حميد قصه ما، جوون بـود و بـا كله اي پـر از بـاد،  لات هـاي محله كلي ازش حساب مي بردنـد.  خلاصه بزن بهادري بود بـراي خودش.   يه روز مادر ايـن آقـا حميد، ايـشون رو از خونه بيرون انداخت و گفت: بـرو ديگه پـسر ِمـن نيستـي، خستـه شـدم از بـس جـواب كـارات رو دادم ... همه همسايه هـا هـم از دستش كلافـه شـده بودنـد ... تا اينكه برادرش شهيد شد و حميد تحت تاثير پيكر برادر ...  روزي از روزهـا يـك راننـده كـاميون  بهش ميگه حميـد تـو نمي خواي آدم شي ؟؟! بيـا بـا من بريم جبهه، حميـد ميگه اونجـا من رو راه نميدن با اين سابقه، راننده به حميد مي گه تو بيا و ناراحت نباش ...   🔹سيد حميد ما مدتي بعد بر مي گرده رفسنجان، اولين جـا هم ميره پيش دوستـاش كـه سر كوچه بودن !! ميگه بچه هـا من دارم ميرم جبهه !! شماها هم بيائيـد!! ميگه بچـه هـا خاك بر سر من و شماهـا؛ پاشيم بريم  ناموسمـون در خطـره...! اومد خونـه از مادر حلاليـت طلبيـد و خداحافظي كرد و رفـت ... بـه جبهـه كـه رسيد كفشاشـو داد به يكي و ديگـه تو جبهه كسي اونـو با كفش نـديـد، مي گفت: اينجا جايي كه خون شهدامـون ريخته شده. معروف شــد به «سيد پا برهنه» 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
🌱کتاب سید پا برهنه🌱 زندگينامه و خاطرات اين شهيد عارف در كتاب پابرهنه در وادي مقدس به رشته تحرير درآمده است و در قسمتي از اين كتاب مي خوانيم: 🔹 'آقـا حميد قصه ما، جوون بـود و بـا كله اي پـر از بـاد،  لات هـاي محله كلي ازش حساب مي بردنـد.  خلاصه بزن بهادري بود بـراي خودش.   يه روز مادر ايـن آقـا حميد، ايـشون رو از خونه بيرون انداخت و گفت: بـرو ديگه پـسر ِمـن نيستـي، خستـه شـدم از بـس جـواب كـارات رو دادم ... همه همسايه هـا هـم از دستش كلافـه شـده بودنـد ... تا اينكه برادرش شهيد شد و حميد تحت تاثير پيكر برادر ...  روزي از روزهـا يـك راننـده كـاميون  بهش ميگه حميـد تـو نمي خواي آدم شي ؟؟! بيـا بـا من بريم جبهه، حميـد ميگه اونجـا من رو راه نميدن با اين سابقه، راننده به حميد مي گه تو بيا و ناراحت نباش ...   🔹سيد حميد ما مدتي بعد بر مي گرده رفسنجان، اولين جـا هم ميره پيش دوستـاش كـه سر كوچه بودن !! ميگه بچه هـا من دارم ميرم جبهه !! شماها هم بيائيـد!! ميگه بچـه هـا خاك بر سر من و شماهـا؛ پاشيم بريم  ناموسمـون در خطـره...! اومد خونـه از مادر حلاليـت طلبيـد و خداحافظي كرد و رفـت ... بـه جبهـه كـه رسيد كفشاشـو داد به يكي و ديگـه تو جبهه كسي اونـو با كفش نـديـد، مي گفت: اينجا جايي كه خون شهدامـون ريخته شده. معروف شــد به «سيد پا برهنه» 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani