#خاطرات_شهدا
همسر #شهید_منیعات میگوید:
من دو سالی از علی آقا بزرگتر بودم. خواهرش زندایی من بود و آشنایی ما از همین جا شروع شد. ابتدا خانواده با ازدواج ما مخالفت میکردند و میگفتند: علی از من کوچکتر است. اما من به آنها گفتم که سن مهم نیست. علی بسیار باتجربه و پخته به نظر میرسید. بعد از اینکه با هم صحبت کردیم من رضایت خود را برای ازدواج با وی اعلام کردم. من از همسرم تنها ایمان و صداقت خواستم که به لطف خدا در وجود علی بود. سال 1386 ازدواج و زندگی ساده و بیآلایش خود را آغاز کردیم. یک سال بعد خداوند زینب را به ما داد. من و علی حدود ۹ سال با هم زندگی کردیم. یکی از بارزترین ویژگیهای اخلاقی او این بود که هرگز ناراحت نمیشد و کسی را هم ناراحت نمیکرد. در اوج ناراحتی لبخند میزد. هرگز ناراحتیهایش را منتقل نمیکرد حتی به من که همسرش بودم. علی بسیار متواضع بود حتی در برابر کسانی که از او کوچکتر بودند
آخرین باری که علی برگشت، حال و روز خوبی نداشت. سه روزی در محاصره بودند که به لطف خدا با کمک نیروهای عراقی آزاد شده بودند. دستش جراحت برداشته بود. هر چه به علی اصرار کردم که بیشتر بمان و بعد از بهبودی برو، قبول نکرد. گفت: من بمانم و همرزمانم آنجا باشند؟ من چه فرماندهی هستم که سربازانم در میان نبرد و میدان کارزار باشند و من اینجا استراحت کنم. نه، من تاب ماندن ندارم.
خیلی فرق کرده بود و نورانی شده بود. مثل همیشه نبود. برای رفتن عجله داشت. در نهایت بعد از چهار روز، دوباره راهی شد. مدتی بعد خبر شهادتش را برایمان آوردند.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
محتوای روایتگری راویان
#وصیت_نامه #شهید_علی_منیعات بِسمِ رَبِّ الشُّهداءِ وَ الصِّدیقین «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَد
#خاطرات_شهدا
همسر #شهید_منیعات میگوید:
من دو سالی از علی آقا بزرگتر بودم. خواهرش زندایی من بود و آشنایی ما از همین جا شروع شد. ابتدا خانواده با ازدواج ما مخالفت میکردند و میگفتند: علی از من کوچکتر است. اما من به آنها گفتم که سن مهم نیست. علی بسیار باتجربه و پخته به نظر میرسید. بعد از اینکه با هم صحبت کردیم من رضایت خود را برای ازدواج با وی اعلام کردم. من از همسرم تنها ایمان و صداقت خواستم که به لطف خدا در وجود علی بود. سال 1386 ازدواج و زندگی ساده و بیآلایش خود را آغاز کردیم. یک سال بعد خداوند زینب را به ما داد. من و علی حدود ۹ سال با هم زندگی کردیم. یکی از بارزترین ویژگیهای اخلاقی او این بود که هرگز ناراحت نمیشد و کسی را هم ناراحت نمیکرد. در اوج ناراحتی لبخند میزد. هرگز ناراحتیهایش را منتقل نمیکرد حتی به من که همسرش بودم. علی بسیار متواضع بود حتی در برابر کسانی که از او کوچکتر بودند
آخرین باری که علی برگشت، حال و روز خوبی نداشت. سه روزی در محاصره بودند که به لطف خدا با کمک نیروهای عراقی آزاد شده بودند. دستش جراحت برداشته بود. هر چه به علی اصرار کردم که بیشتر بمان و بعد از بهبودی برو، قبول نکرد. گفت: من بمانم و همرزمانم آنجا باشند؟ من چه فرماندهی هستم که سربازانم در میان نبرد و میدان کارزار باشند و من اینجا استراحت کنم. نه، من تاب ماندن ندارم.
خیلی فرق کرده بود و نورانی شده بود. مثل همیشه نبود. برای رفتن عجله داشت. در نهایت بعد از چهار روز، دوباره راهی شد. مدتی بعد خبر شهادتش را برایمان آوردند.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani