eitaa logo
کانال خاطرات شهدا
2.8هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
437 فایل
✅️ این کانال متعلق به ((موسسه روایت سیره شهدا قم)) می‌باشد. 📌بیان خاطرات شهدا و رزمندگان 📌محتوای روایتگری 📌معرفی کتب شهدا 📌تشریح عملیات ها
مشاهده در ایتا
دانلود
مجاهد خستگی ناپذیر و رزمنده بسیجی (ابواحمد) غروب روز ۱۲ بهمن ماه سال ۱۳۹۶ ، شب جمعه ، شام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها در حین ماموریت در سوریه ، با انفجار مین کنار جاده ای ، سر از پیکر مطهرش جدا شد و به فیض شهادت نائل آمد ... شادی روحش 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
«جاسم حمید» متولد ۱۰ دی ۱۳۴۴ در شهر اهواز بود که ابتدای دوران نوجوانی اش با آغازین روزهای دفاع مقدس ۸ساله مصادف شد. پدرش آقا حسن و مادرش زبیده خانم انسان های شریف و مومنی بودند. در خانواده ای پرجمعیت رشد کرد، دوازده خواهر و برادر بودند که صمیمیت و گرمای دلنشینی بین شان برقرار بود. دوران ابتدایی را در مدرسه شهید حلاج پور گذراند. دوران راهنمایی اش مصادف با آغاز حمله دژخیمان بعثی شد. شهید جاسم حمید قبل از انقلاب درمسجد امام محمد باقر(ع) واقع در حصیرآباد فعالیت داشت و با دوستانش مخفیانه اقدامات سیاسی و تبلیغاتی همچون توزیع اعلامیه و نوار پیام های امام خمینی(ره) در بین مردم بود. همچنین برای گروهی از افراد، دوستان و فامیل روشنگری می کردند. جاسم از همان سن ۱۲ سالگی شور انقلابی و جهادی در وجودش ریشه دواند. با شروع جنگ که خانواده اش به هفتکل عزیمت کردند او و پدرش ماندند و در نهایت در سال ۶۰ بدون اطلاع مادر به عنوان نیروی بسیجی به جبهه اعزام شد و اواخر سال ۶۱ بود که به استخدام سپاه پاسداران درآمد.  در تمام مدت هشت سال دفاع مقدس در جبهه حضور مستمر داشت و در بیشتر عملیات ها از غرب تا جنوب شرکت کرده بود. عملیات هایی چون والفجر مقدماتی، والفجر ده، و الفجر هشت،َ بیت المقدس، کربلای ۵، خیبر، بدر،.... انسان مسئولیت پذیری بود و مسئولیت های مختلفی را تجربه کرد از جمله فرمانده گردان امیرالمومنین(ع)، معاون فرمانده ستاد و همین طور جزء نیروهای اطلاعاتی برون مرزی بود. در عملیات کربلای ۵ شیمیایی شد آن قدری که گاهی پوستش تغییر رنگ می داد و احساس خفگی می کرد اما اینها باعث نشد که شهید حمید دست از جهاد و مبارزه بردارد. بعد از قبول قطعنامه و پایان یافتن جنگ فعالیت هایش را با گردان امیرالمومنین ادامه داد و در کنار وارد کار اقتصادی شد. ابتدا وارد بازار آهن شد و سپس بعنوان پیمانکار شرکت نفت فعالیت های اقتصادی اش را ادامه می داد. همان سال با دختر یکی از اقوام ازدواج کرد و حاصل این ازدواج دو پسر و یک دختر بود. حضور در جبهه های نبرد علیه بعثیان و داعشیان در سوریه و نبرد با تروریست های جنایت کار از جمله فعالیت های اخیر او بود. سرانجام حاج جاسم حمید با نام جهادی ابواحمد بعد از ۳ سال مجاهدت خستگی ناپذیر در جبهه های مبارزه با استکبار جهانی غرب در سوریه، در روز پنج شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶ در جاده سعن واقع در منطقه شیخ هلال استان حماء سوریه در اثر یک تله انفجاری به یاران شهیدش پیوست. «روحش شاد و راهش پر رهرو باد» 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پاسخ به شبهات انقلاب اسلامی.pdf
6.03M
📔 فایل کتاب ارزشمند "پاسخ به شبهات پرتکرار " 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 این صدای انقلاب اسلامی ایران است 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «ملت ایران در دوران طاغوت روزگار سختی را گذراند. این ملت با همه‌ی پیشینه‌های عزتمند تاریخی، به وسیله‌ی بیگانگان تحقیر میشد. ارتش تحقیر میشد، ملت تحقیر میشد، مسئولان کشور در همه‌ی رده‌ها تا بالاترین رده تحقیر میشدند، نخبگان جامعه تحقیر میشدند؛ به وسیله‌ی آن عناصری که خود را فراتر از این حرفها میدانستند و به چشم یک مزرعه‌ای که باید اینجا را درو کنند و لگدمال کنند و بچرند و ببرند، به ایران نگاه میکردند. ملت ایران در مقابل این ایستاد.» ۱۳۸۶/۱۱/۱۹ 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
او در چهارمین روز از سومین ماه پائیز ۱۳۴۹ بدنیا آمد. غروب که پدر از سر کار به خانه برگشت، نامش را« نظر علی» نهاد. قبل از عزیمت مجدد به ایل، پدر به ثبت احوال مراجعه و شناسنامه فرزند را گرفت. اما نظر علی در شناسنامه «گودرز» ثبت شد. گودرز، مهرماه سال ۱۳۵۶ در یک مدرسه سیار عشایری در ایل ثبت نام کرد. شعرهای حافظ و سعدی را از بر بود و در غیاب آموزگار، خود معلم کلاس می شد. پائیز سال ۵۷، زمزمه‌های نام سیدی به نام « خمینی» در همه جا پیچید. همه گوش به رادیو داشتند و اخبار انقلاب را از رادیویی که پدر هنگام اقامت در بروجن تهیه کرده بود، پیگیر می شدند. اما اولین عکس سیاه و سفید آن سید را، گودرز، در راه مدرسه از یک فرد رهگذر خریده و به خانه آورد و در تاقچه خانه نصب نمود. انقلاب پیروز شد. جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد. بک برادر زخمی در بیمارستان و یک برادر در جبهه جنگ، غوغایی در خانواده بر پا بود و همین موضوع، حس رفتن به جبهه را در گودرز، که حالا فقط ۱۳ سال بیشتر نداشت، برانگیخت که او نیز عازم جبهه گردد. اما با مخالفت شدید پدر مواجه شد. اما خداوند سبحان، آرزوی همراهی با نوجوانان فلسطینی و جنگ با سربازان خبیث اسرائیلی را ۳۰ سال بعد به درجه اجابت رساند و گودرز سال ۶۴ با نام زیبای « محمد علی» در جنگ با تکفیریهای اسراییلی شرکت کرد. 👇 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
محرم سال ۱۴۱۰ ه.ق، مصادف با تابستان ۱۳۶۷ ه.ش، اکیپی از طلاب حوزه علمیه فرخشهر به سرپرستی حضرت حجت الاسلام والمسلمین حاج آقای همتیان جهت تبلیغ معارف دین به منطقه ییلاقی و عشایر نشین وردشت سمیرم آمدند.گودرز هم یکی از آن نوجوانان تشنه معارف دین بود که پای ثابت همه جلسات و سخنرانی‌های و روضه‌های طلاب بود. آن سال طلاب حوزه علمیه فرخ شهر با خاطراتی زیبا از مهمان نوازیهای مردم ایل و صفای آنان ایل را وداع گفتند. اما دوباره در محرم سال بعد، اکیپ تبلیغاتی مدرسه علمیه فرخشهر مهمان مردم ایل شدند. گودرز نیز رفت و آمدهایش را با طلاب دو چندان کرد. حاج آقا همتیان به فراست دریافتند که گودرز، با آن ضمیر پاک و صفای باطن ایلیاتی ، شایسته پوشیدن رخت روحانیت که همانا لباس پیامبر(ص) است، را دارد.مردمان قشقایی از دیرباز با حوزه‌های علمیه و علمای اسلام ، رابطه نا گسستنی داشته اند. حکیم جهانگیرخان قشقایی که از علمای اعلام و علامه دهر خویش بود، نیز تا چهل سالگی روزگار در ایل قشقایی گذراند و بعد از چهل سالگی وارد حوزه علمیه اصفهان شد و شد آن که باید می شد و همگان می دانند.گودرز، خود اظهار علاقه نمود و موضوع را با پدر در میان گذاشت.پدر نیز مخالفتی ننمود.او وارد حوزه علمیه فرخ شهر شد و با علاقه و پشتکار مثال زدنی به تحصیل علوم دینی پرداخت. دو سال بعد از ورودش به حوزه روزی به مادرش گفت: مادرجان چه کار خدا پسندانه ای انجام داده بودید که خداوند این توفیق را داد که من وارد حوزه علمیه شوم و درس طلبگی بخوانم؟! پایه شش دروس حوزوی را به پایان رساند و سپس برای ادامه تحصیل به شهر مقدس قم عزیمت نمود. گودرز ۳ سال بعد از ورود به حوزه علمیه تشکیل خانواده داد. در هجده بهمن سال ۱۳۷۱ در یک زمستان سرد و سوزناک رسما زندگی مشترک با همسرش را که از خانواده‌ای متدین و پای بند به اعتقادات مذهبی بود. با اجاره اتاقی در طبقه دوم یک ساختمان در فرخشهر آغاز کرد. دو سال بعد از ازدواج خداوند چشمشان را به تولد اولین فرزند روشن نمود. پدر نوه‌های زیادی از دختران و پسران دیگرش داشت. اما علاقه و الفت خاصی به این نوه اش از خود نشان می داد و او را بیشتر دوست می داشت. همواره از اینکه چرا آن کارمند ثبت احوال همان نام « نظر علی » را که پدرش برایش گذاشته بود را در شناسنامه ثبت نکرده شاکی بود از طرفی هم می گفت هم از نام محمد خوشم می آید و هم از نام علی. لذا در بدو ورود به قم پیگیری نمود و نامش را از گودرز به «محمد علی» تغییر داد و نام فرزندانش را هم «فاطمه» و «حسین» گذاشت. از قضای روزگار دامادی که اختیار کرد ه «نامش مجتبی بود» و بدین ترتیب اسامی مبارک پنج تن آل کسا در خانواده محمدعلی تکمیل گردید. شهید محمدعلی قلی‌زاده در حال گذراندن پایه ۱۰ دروس حوزوی در شهر مقدس قم بود که پیشنهاد خدمت در سپاه پاسداران را دریافت کرد. تفألی به کلام الله مجید نمود و بسم الله گفت. شهید محمدعلی قلی‌زاده که روحیۀ سلحشوری و رزمندگی و شجاعت را از ایل و تبارش به ارث برده بود ، سپاه را زمینه مناسبی برای هدایت و استفاده از این روحیه مناسب یافت. زمانی اندک از ورودش به لشکر عملیاتی حضرت علی بن ابی طالب (ع) نگذشته بود که داوطلبانه خدمت در تیپ ۳ مالک اشتر را برگزید و راهی شهر خمین شد و……. شهید عزیز چندین سال به عنوان مربی ومسئول معاونت اموزش عقیدتی سیاسی در تیپ مالک اشتردرخشید سپس با اعلام نیاز لشگر علی بن ابیطالب(ع)به قم منتقل ودرتیپ اباعبدالله الحسین(ع)به عنوان مسئول اموزش عقیدتی خدمت نمود و به لحاض شایستگی‌هایی فراوان در سمت مسئول حوزه نمایندگی ولی فقیه در ناحیه امام رضا (ع)به مدت چهار سال حضوری مهربانانه داشت ودرآبان سال ۹۴ با حکم آیت الله علی سعیدی نماینه ولی فقیه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عنوان مسئول حوزه نمایندگی ولی فقیه در یگان امنیت سپاه علی بن ابیطالب معرفی شد که چند ماهی تا آسما نی شدنش نمانده بودچون شهادت و قرب باری تعالی رسالت ایشان بود و آرزوئی بود که سالیان سال از خداوند متعال مسئلت می کردند، و لیاقت چنین مقام و جایگاهی را نیز داشتند در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۱۳ با گروهی ازتکاوران زبده برای دفاع از حرم عقیله بنی‌هاشم به شوق پرواز عازم سوریه شد که در عملیات ازادسازی شهرهای نبل و الزهرا شرکت نمود و درهای اسمان به رویش گشوده واز زندان و قفص دنیا رهائی یافت. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
(قشقایی) ((إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولَئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَةَ اللَّهِ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیم)) (سوره بقره آیه218 ) کسانی که ایمان آورده‌اند و کسانی که در راه خدا هجرت و جهاد کرده‌اند، به رحمت الهی امید وارند و خداوند آمرزگار مهربان است وقتی که در سیما دیدم چه مظلومانه مردم بی دفاع سوریه را سر میبرند و اشک های بچه ای کوچک را میدیدم که پدر و مادر خود را یا سربریده اند یا تیر باران کرده اند نمی توانستم آرام وقرار بگیرم خصوصا وقتی که شنیدم به بارگاه ملکوتی حضرت زینب (علیه السلام)جسارت کرده اند تیر به طرف گنبد او شلیک کرده اند دنبال فرصتی بودم که بیایم خود را مدافع حرم کنم از حریم رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) دفاع کنم.که خدا توفیق داد و توانستم دراین امر بزرگ شرکت کنم و از خداوند بابت این شکر گذارم. امید به رحمت غفران خداوند را دارم که این بنده گناه کار خود را قبول کند وعاقبت به خیرم کند. انشا الله ای دوستان و عزیزان امروز ندای (هل من ناصر ینصرنی) امام حسین (علیه السلام) به گوش می رسد باید جواب حسین فاطمه (علیه السلام)را داد امروز ظلم و ستم دوباره به عراق و شام برگشته همان کسانی که سر امام حسین(علیه السلام) را از تنش جدا کردند امروز باقی ماندهگان آنها به اسم اسلام و قرآن دارند بی گناهان را می کشند و نام اسلام را در دنیا بد نام می کنند ،وظیفه من وشما این است که از اسلام دفاع کنیم واسلام واقعی را به تمام جهان معرفی کنیم . حر ف ولی زمان خود را گوش کنیم چشمانه ما به دهان او باشد او هرچه گفت عمل کنیم امروز خداوند به مایک نعمتی داده که کشور های دیگر ندارند آن هم ولی فقیه است قدر آن را بدانیم و پشت سر او حرکت کنیم لحظه ای به خود اجازه ندهیم بد خواهان به او نگاه بدی داشته باشند اگر کشورهای دیگر هرج و مرج حاکم است وسالیان سال جنگ و خون ریزی دارند به خا طرهمین است که ولی فقیه ندارند همین طوری که امام(ره)فرمودند:(پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شماآسیبی نرسد.)واقعا امروز به خوبی این امر احساس می شود . خدارا شکر از آن وقتی که خودم را شناختم در راه مستقیم ولی فقیه بودم ویک لحظه هم دراین راه شک نکردام اگر الان هم آمده ام دراین جا به خاطر امر ولی زمانم است وافتخار میکنم که به عنوان مدافع اسلام وقرآن وحرم اهل بیت (علیه السلام) در این جا خدمت می کنم. واز خداوند منان می خواهم که در این راه توفیق شهادت در راه خودش را نصیبم کند انشا الله. برادران وخواهران عزیزم همیشه به یاد اسلام باشید ودین خدا را یاری کنید تاخداوند هم شما را یاری کند انسان یک جان دارد ویک روزی ازاین دنیا خواهد رفت چه بهتر که در راه دین وقرآن واهل بیت باشد. 11 /10/1394 ساعت 19 به وقت سوریه 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فرمانده گمنام جبهه مقاومت ( ) 🌷نــام :اصغر 🌷نـام خـانوادگـی :پاشاپور 🌷نـام پـدر :عزیزاله 🌷تـاریخ تـولـد :۱۳۵۸/۰۶/۳۱ 🌷مـحل تـولـد :تهران 🌷سـن :۴۰ سـال 🌷وضعیت تاهل:متاهل با ۳ فرزند 🌷تـاریخ شـهادت :۱۳۹۸/۱۱/۱۳ 🌷مـحل شـهادت :سوریه حلب 🌷 مزار شهید:بهشت زهرا تهران قـطعـه :۴۰ ردیـف :۲۰ شـماره :۳ 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
همسر شهید پورهنگ که خواهر شهید اصغر پاشاپور است در گفت‌وگویی از شهید پاشاپور گفت: برادرم متولد سال ۱۳۵۸ بود که با سه فرزندش به سوریه رفت تا کنار دیگر مجاهدان با تروریست‌های تکفیری مبارزه کند. اصغر با اینکه از ابتدای جوانی با سن نسبتا کمی که داشت وارد سپاه شد و مسئولیت‌های حساسی بر عهده گرفت، اما هیچ‌گاه ندیدیم در مورد کارش حرف بزند. اتفاقی از روی عکس‌ها دیده بودیم که همراه حاج قاسم است، اما اصلا از خودش نمی‌شنیدیم. رسم امانت داری را در کارش به شدت رعایت می‌کرد. روحیه اش البته کلا هم اینطور بود که اهل خاطره گویی نبود. همسرم که به شهادت رسید با اصرار از او خواستم چند خاطره برایم تعریف کند. مسئولیتش هم اجازه صحبت نمی‌داد. شاید چند سالی از یک اتفاق که می‌گذشت تازه از آن برایمان تعریف می‌کرد. امداد الهی جان مجاهدان را حفاظت کرد اصغر تعریف می‌کرد: «یکبار در سوریه منطقه‌ای دست داعشی‌ها بود. ما رفته بودیم برای عملیات شناسایی که متوجه شدیم تکفیری‌ها متوجه حضور ما شدند. آن منطقه کوهستانی بود و پناه بردیم به دل کوه و سنگر گرفتیم تا از حملات در امان باشیم. به اطراف ما و به فاصله چند متری مان تیر می‌زند، اما به ما نمی‌خورد جایمان را که تغییر می‌دادیم باز همینطور بود. یعنی دقیقا هر جا می‌ایستادیم تیر به اطرافمان می‌خورد. برای همین تصمیم گرفتیم چند ساعتی همانجا بمانیم تا آرام شود. پس از چند ساعت برگشتیم به مقرمان.» برادرم اعتقاد داشت آن روز شامل امداد غیبی و نصرت الهی شدند. اصغر معتقد بود شهادت باید روزی شود و اگر کسی موعد مرگش فرا نرسیده باشد هر چقدر هم در تیررس باشد هدف قرار نمی‌گیرد. لحظه آخر از حاج قاسم جدا شد آنطور که من شنیدم، البته نمی‌دانم چقدر درست است، قرار بوده برادرم آن شبی که سردار سلیمانی شهید می‌شود همراه ایشان به عراق بیاید، اما لحظات آخر از سردار جدا می‌شود و رفتنش به عراق کنسل می‌شود و در سوریه می‌ماند. قسمت بود درست یک ماه پس از شهادت فرمانده اش به شهادت برسد. واسطه ازدواج من و شهید پورهنگ برادرم بود ‌می‌گفتند مسئولیت برادرم در سوریه حساس بوده. هنگام شهادت همسرم حال مساعدی نداشتم. یک هفته پیش از شهادت او از سوریه به ایران آمدیم. شهید پورهنگ مسموم شده بود و یک هفته بعد در ایران شهید شد. اصغر آقا به دلیل مشغله فراوان نتوانست کارش را رها کند و برای تشییع به ایران بیاید. درکارش واقعا احساس مسئولیت و جدیت داشت. با اینکه شهید پورهنگ از دوستان نزدیکش هم بود و اصلا واسطه ازدواج ما خود برادرم بود. عکس العمل شهید پاشاپور بعد از شهادت سردار سلیمانی وقتی سردار سلیمانی به شهادت رسید اصغر برای مراسم تشییع کارش را رها نکرد به ایران بیاید. فقط همسرش تعریف می‌کرد خبر را که شنید چند ساعتی آمد خانه و با خودش خلوت کرد. خبر برایش خیلی سنگین بود. بعد با مادرم تماس می‌گیرد و با حزن بسیار با مادرم صحبت می‌کند. رفیق شفیقم به من قول‌هایی داده در این سه سالی که همسرم به شهادت رسیده بود بار‌ها می‌گفت خوابش را دیده. روز عرفه خیلی بی تابی کرده بود از اینکه از دوستان شهیدش جا مانده. دائم از شهادت و شهید شدن صحبت می‌کرد. هفته قبل که با هم صحبت کردیم و اتفاقا بار آخری هم بود که صدایش را می‌شنیدم، دقیقا گفت: رفیق شفیقم به من قول‌هایی داده. مادرم هم می‌گفت وقتی با من صحبت کرد صدایش بسیار شاد بود. آخرین دیدار آخرین باری که برادرم را دیدیم دو سال پیش عید فطر بود که به ایران آمده بود. مادرم به شدت وابسته به اصغر بود و همه این را می‌دانستند. برای همین وقتی ابراز دلتنگی می‌کردند برادرم می‌گفت من نمی‌توانم کارم را رها کنم، شما بیایید سوریه. وقتی هم که پدر و مادر آنجا می‌رفتند مادرم می‌گفت بعضی روز‌ها سه چهار ساعت می‌توانیم او را ببینیم. شوخِ مهربان خیلی حضور ذهن ندارم، ولی خصوصیاتی هست که بین شهدا مشترک است مثل مهربانی. اصغرآقا بسیار مهربان بودند و سعی می‌کردند مهربانی را با شوخ طبعی ابراز کنند. وقتی خاطراتشان را بیان می‌کردیم خنده روی لبمان می‌آمد از لحظات خوشی که ایجاد می‌کرد. چه عاقبتی بهتر از شهادت وقتی همسرم شهید شد با اینکه خودم روحیه قوی‌ای داشتم و راه شهادت را قبول دارم، اما برادرم با جدیت می‌گفت ناراحت نباشی‌ها چه عاقبتی بهتر از اینکه کسی با شهادت برود؟ حرف هایش برایم آرامش بخش بود. با اینکه اصغر با همسرم رفیق صمیمی بودند و هر گاه یکی را کار داشتیم و پیدا نمی‌کردیم با دیگری تماس می‌گرفتیم، چون می‌دانستیم کنار هم هستند. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
آخر شهید اصغر پاشاپور به منظور آزادسازی مناطق تحت اشغال تروریست‌های جبهه النصره و تثبیت مناطقی که تازه آزاد شده بود در منطقه عملیات حضور داشت که از ناحیه سینه مورد اصابت ترکش قرار گرفت و به شهادت رسید. وقتی محل مورد اختفای آنان محاصره می‌شود، پیکر او هم به دست دشمنان می‌افتد. از روز‌های ابتدایی ما امید داشتیم که پیکرش برگردد هرچند همه اعضای خانواده متفق القول بودیم که حاضر نیستیم یک ریالی از بیت‌المال به خاطر بازگرداندن پیکر برادرم پرداخت شود. چون اصل روح اوست که حالا پیش خداست. پیکرش برای ما ارزشمند بوده و هست که با آمدنش بر سر مزارش می‌توانیم خود را تسلی دهیم، ولی پدرم اعلام کرد که به خاطر این آرامش حاضر نیستیم عزت خود را از دست بدهیم. البته دوستانش به خانواده قول داده بودند که اگر بتوانند و شرایط مهیا باشد، مبادله را انجام می‌دهند و خواست خدا این بود که مبادله صورت بگیرد. همسر شهید پورهنگ از سفات اخلاقی جالب برادر شهیدش چنین می‌گوید: همه خاطراتم از حاج اصغر آمیخته به خنده و شوخی بود. همیشه دنبال خوب کردن حال دیگران بود. یک ویژگی که خیلی در او پررنگ بود مسئولیت پذیریش بود. محال بود مسئولیت قبول کند و آن را به سرانجام نرساند. در روز‌های آخر هم منطقه که فرماندهان دستور به آزاد شدنش را داده بودند، را به یاری رزمندگان دیگر به طور کامل آزاد کرد و بعد به شهادت رسید و این یعنی آخرین ماموریت خود را هم تکمیل کرد و بعد رفت. الان هم که پیکر ایشان بازگشته است احساس می‌کنم بخشی از این وظیفه و مسئولیت باعث بازگشت پیکرش بود، زیرا او مقبولیتی در بین مردم دارد که با این بازگشت وظیفه‌اش به سرانجام خواهد رسید. و اما … تکفیری‌ها سر از بدن او جدا کردند و بدن شهید را به‌اسارت بردند تا اینکه بعد از گذشت تقریباً 20 روز از آن اتفاق، رزمندگان مدافع حرم پیکر پاک او را با 2 اسیر جبهه‌ النصره تبادل کردند و شهید پاشاپور در اولین شب از ماه رجب و مصادف با پنجم اسفند سال 1398 به کشور بازگشت. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا