eitaa logo
محتوای روایتگری راویان
3هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
468 فایل
🌟 محتوای روایتگری راویان 🌟 📚 بازخوانی خاطرات شهدا 🎖 تشریح عملیات‌های دفاع مقدس 📖 معرفی کتاب و خاطرات ارزشمند 🗓 پرداختن به مناسبت‌های مهم ✍️ محتوای روایتگری 📩 ارتباط با ادمین : @Revayatgar_admin وابسته به موسسه روایت سیره شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
✍بسمه تعالی اینجانب بنده گناهکار درگاه خداوند😓 از شما امت شهید پرور تقاضا دارم ک مطیع محض ولایت حضرت امام خامنه ای (مدظله ) نه در حرف بلکه در عمل، اینگونه نباشید که به خاطر حرف این و ان و عده ای منحرف حرف ولی در روی زمین بماند یا اگر حرف ولی را مخالف با میل شخصی دیدیم به آن عمل نکنیم.👌 حال که دست بنده از دنیا کوتاه است و زمان ظهور حضرت ولیعصر (عج) را ندیدم، اگر ایشان را دیدید و زمان ظهور را درک کردید سلام بنده را به ایشان اعلان فرمایید در پایان از همه بستگان ، دوستان ، همسفران و کسانی که با آنها معاشرت داشتم طلب حلالیت دارم. محمد رضا فخیمی ۹۴/۹/۱۸ 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
🔹تکاورنیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی 🔹تاریخ تولد : ۱۳۶۷/۳/۱۵ 🔹محل تولد : تهران 🔹تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۹/۲۹ (مصادف با شهادت امام حسن عسگری «ع») 🔹تاریخ رجعت پیکر : ۱۳۹۴/۱۰/۶ 🔹محل شهادت : سوریه ، حلب 🔹محل دفن: آستان مقدس امامزاده علی اکبر چیذر 🔹صفات بارز اخلاقی : مهربان، شوخ طبع، صبور، خنده رو، ماخوذ به حیا، فداکار، مسولیت پذیر، مشتاق در انجام کار خیر، صادق و بی ریا ... گرامیباد 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
قسمتی از شهید مدافع حرم حضرت زینب (س) ✨بسم الله الرحمن الرحیم اکنون که این نامه را می خوانید من درقید حیاط نیستم.و خواسته من از شما این است. 1-اگر جا بود من را در امام زاده علی اکبر (ع)خاک کنید. 2-در مراسم من زن ها با چادر حضور داشته باشند 3-برای مداحی اگر حاج محمود کریمی قبول کنه بیاد. این شهید درسال 1391عقد کرده بود و قرار بود که در اسفند ماه ازدواج کنه ولی دوماه قبل از ازدواج به درجه رفیع شهادت نائل آمد. جالبه بدونید این شهید گرانقدر اش رو روی کارتون فشنگ نوشته بود. 💠شـادی روحـش 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۰ آذر ماه سالروز یلدای خونین کرمانشاه با ۱۵۰ شهید و ۴۹۰ مجروح / بمباران خوشه‌ای سال ۶۵ توسط رژیم بعث عراق . 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
20.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ببینید #پیشنهاد_دانلود گزارشی از ۶۴۰ شهید و جانبازی که در یکشنبه ۳۰ آذر ۱۳۶۵ همزمان با شب یلدا در #بمباران شهر #کرمانشاه به درجه رفیع شهادت نائل شدند. #شهدای_بمباران 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
شب‌هاے طولانے فقط در بود! وقتے از عملیات مےآمدند، و رفیقے را جا گذاشته بودند.. مگر صبح مےشد آن ؟؟ اصلاً عجیب بود، آن ... 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
حمید داودآبادی نوشت: انار خوران شب یلدا ! اصلا جبهه همه چیزش متفاوت بوده! حتی انارخوری در شب یلدا ! در این شبهای سرد که دور کرسی ، آهان ببخشید اشتباه گفتم: دور مودم و وای فای نشستیم و هرکدام سرمان به دوستان مجازی خودمون گرمه، یاد اونا بخیر که بدون اینکه بدونیم یا بهمون پیامک بدن، یا توی شبکه های مجازی عکس سلفی "من و ترکش یهویی" بذارن! توی سخت ترین و سردترین و زیر آتش خمپاره، یاد ما بودند! یادشون بخیر شادی اونایی که رفتند و سلامتی اونایی که هنوز هستند و میسوزند و میسازند، تا عاقبت بخیر بشن! صلوات 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
61 در جبهه چگونه بود ؟! خاطرات شب يلدا محمد قبادى در سال ١٣٦١ : سال ٦١ بود، كه ما تو جبهه هاى جنوب در منطقه چنانه براى عمليات  خودمون را آماده مي كرديم. من كه تو قسمت  تسليحات بودم با فرمانده گردان شهيد ساربان نژاد و فرمانده هاى دسته ها شهيد صراف نژاد و شهيد رضا عزتى و سردار بيگلوئى قرار گذاشتيم در چادر تبليغات كه دوستان ما آقايان ملالو و ذوقى مسؤل آنجا بودند به مناسبت شب يلدا جمع بشيم . بعد از اينكه نماز مغرب و عشاء را خوانديم و طبق معمول  همه شب زيارت عاشورا خوانده شد ، به چادر هايمان رفتيم و منتظر شديم على بى غم  كه مسؤل تداركات بود شام را از قرارگاه بياورد. اونشب شام نون و خرما بود، خوب يادم نيست بجز اينها سبزى يا پنير بود يا نبود. هر كس شام خود را گرفته بود و به چادر ها ميبرد. من با يكى از دوستان به نام عباس صفادل كنار چادرمون  پياز كاشته بوديم و خيلى خوب سبز شده بود، من مقدارى از آن پيازچه ها را چيدم و در روغن سرخ كردم  و چند تا تخم مرغ كه از قبل در چادر نگهدارى كرده بوديم را نيز اضافه كردم و سپس خرماها را نيز به آن افزودم و غذاى بسيار لذيذى شد كه به اتفاق خورديم . اون شب همه بعد از خوردن شام  با فرمانده گردان و بقيه به چادر فرماندهى و سپس تبليغات رفتيم تا شب يلدا كنار هم باشيم. خيلى عجيب بود كه حتى يك لحظه هم از اينكه از خانواده دور هستيم ناراحت نبوديم. وقتى در چادر جمع شديم هر كدام از بچه ها از عمليات هايى كه در آن شركت كرده بودند تعريف ميكردند از شكار تانكها با آر پى جى هفت تا زدن هواپيماهاى دشمن توسط دوشكا ... بسته هاى كوچكى كه از طرف كمك هاى مردمى كه آجيل فرستاده بودند را باز كرديم  و از كمپوت ها به عنوان ميوه شب يلدا براى يكديگر تعرف ميكرديم . آن شب يكى از طلبه ها هم به نام محمود قربانى مهمان ما بود كه از قضاء بچه محله ما نيز بود. از شب قبل قرار شده بود بچه ها را براى آشنايى منطقه در شب  براى مقدمات عمليات آماده كنيم، من كه در طول روز با فرمانده گردان، شهيد ساربان نژاد و مسؤل دسته ها شهيدان رضا عزتى و عادل صراف نژاد و شهيد محمد مظهرى كه مسؤل تعاون بود و چند نفر ديگر براى شناسائى منطقه رفته بوديم و كاملأ از نقطه صفر و نقطه قرمز عبور كرديم و تا نقطه رهائى منطقه را رصد كرده بوديم و با برنامه ريزى قبلى و آمادگى لازم منتظر شديم همه بخوابند ، بدون اينكه خودمان بخوابيم ،حال آنكه بسيار فعاليت كرده بوديم ولى خستگى را نميفهميديم ، بچه ها را بيدار كرديم و به ستون يك در حالى كه بيسم چى در جلو و عقب و من كه آن شب به عنوان بلد چى گردان  بودم در كنار فرمانده گردان  براى شناسائى منطقه به حركت افتاديم و تا صبح پياده روى كرديم در ميان افراد كه متاسفانه نامشان را فراموش كردم پيرمرد هفتادو پنج ساله و نوجوان چهارده ساله به چشم ميخوردند كه همگى از روحيه اى برخوردار بودند كه انسان در كنار آنها اصلأ احساس خستگى نميكرد. وقتى از مناطق شناسائى بازگشتيم دقيقأ صبح شده بود كه نماز صبح را به جماعت خوانديم و به چادرها رفتيم و همه خوابيديم كه ميتوانم بگويم كه آن شب يكى از بهترين شب يلدا هايم بود كه از خواندن شاهنامه خبرى نبود و هيچ كس براى كسى فال حافظ باز نكرد، در آن شب از انار و هندونه خبرى نبود، در آجيلى كه مردم فهيم ما برايمان فرستاده بودند از تخمه نيز خبرى  نبود ولى نامه هايى  كه لابلاى آجيل ها بود  ما را سخت سرگرم كرده بود و روحيه مان را مضاعف ميكرد . ما چيزى نداشتيم كه وصيت كنيم ، بخاطر همين وصيت نامه ها شبيه به هم بودند ، من دقيقأ يادم هست كه من وشهيد عادل صراف نژاد كه متولد عراق بود و در خانه نيز عربى صحبت ميكردند وصيت نامه هاى خود را به هم نشان داديم و او نيمى از وصيت نامه مرا به وصيت نامه خود اضافه كرد و من نيز نيمى از وصيت نامه او را به وصيت نامه خود اضافه كردم. حقيقتأ يادش بخير، لحظات مثل باد ميگذشت و ما نيز احساس ميكردم هر لحظه سبكبالتر ميشويم. دارايى همه معلوم بود، هيچ كس قفل و بست نداشت، هيچ كس از ديگرى چيزى پنهان نداشت. چيزى نداشتند كه قصه آن را بخورند ، يك پلاكى از گردنشون آويزون بود يا قرآنى تو جيب داشتند يا وصيت نامه اى . هيچ گاه احساس تنهايى نمى كردند.  همه ميخنديدند، نميدونم به چى؟ فقط ميدونم همه عاشق بودند. نميدونم عاشق چى بودند، فقط ميدونم خودشونو متعلق به اين دنيا نميدونستند. اونا اينو فهميده بودند كه شايد تا لحظاتى ديگر زنده نمانند. آنها نفس ميكشيدند تا بمانند، ولى نه در قفس ....... براى آنها ديگر يلدا و نوروز معنا نداشت . آنها افسانه رستم و اسفنديار را به و تبديل كردند. آرى چنين بود قصه شب يلدائى ما، يادش بخير. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
سلسله جلسات نهج البلاغه خوانی با موضوع جهاد و شهادت استاد: حجت الاسلام والمسلمین مهدوی ارفع زمان:شنبه ها همراه با نماز ظهر و عصر مکان :نمازخانه مؤسسه روایت سیره شهدا 🌹اخبار راوی روحانی🌹 🆔 @ravayatgarnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا