#قرآن
#تاریخ
#عبرت
فراخوانى به مطالعه تاريخ
قرآن پيروان خود را به مطالعه تاريخ گذشتگان فرامى خواند و با تكرار و تأكيد زياد به پيروانش دستورمى دهد به سير و سفر بپردازند و از نزديك نشانه هاى تاريخى را مشاهده نمايند تا انديشه آنها بارور شود و سطح فكر و فرهنگشان ارتقا يابد؛ دستور مطالعه آثار تاريخى با تعبيرات مختلفى آمده است:
الف- به صورت امر مستقيم همانند:«قُلْ سيروُا فِى الْارْضِ ...» (پيامبر به مردم) بگو در زمين بگرديد ....
ب- به صورت استفهام كه در معناى امر، همراه با نكوهش ترك سير و مطالعه تاريخ است؛ چون:
«افَلَمْ يَسيروُا فِى الْارْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ»
آيا (مخالفان دعوت تو) در زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانىكه پيشاز آنها بودند چه شد؟
ادامه دارد.....
#تاریخ
#هجرت
#اخلاق_امانت
قريش در دورۀ جاهليت پیامبر را امين مىخواند و اموال و كالاهايش را نزد او به امانت مىگذاشت.و نيز هر عربى كه در موسم حج به مكه مىآمد.
و هنگامى كه امر نبوت و رسالت بر آن حضرت نازل شد،نيز چنين بود.
هنگام هجرت و خوابیدن حضرت امیر در بستر پیامبر،
حضرت به على عليه السّلام فرمود: اینجا بمان هر صبح و شام در ميدان بايست و فرياد بزن:
هان هركس را كه نزد محمد صلّى اللّه عليه و اله امانتى بوده است بيايد و باز ستاند.
عجیبه ها : آنها بعد اعلان رسالت پیامبر با او به دشمنی برخواستند ولی باز به ایشان امانت میسپردند. دشمنش بودند ولی او را امين می دانستند..
امروزه گاهی چنان برخورد هایی می شود که دوستان انسان به او اعتماد ندارند چه برسد به دشمنانش😢
أَنْ يُقِيمَ صَارِخاً يَهْتِفُ بِالْأَبْطَحِ غُدْوَةً وَ عَشِيّاً: أَلاَ مَنْ كَانَ لَهُ قِبَلَ مُحَمَّدٍ أَمَانَةٌ أَوْ وَدِيعَةٌ فَلْيَأْتِ فَلْتُؤَدَّ إِلَيْهِ أَمَانَتُهُ.
بحار ج ۱۹ ص ۳۸
حضرت امیر قسم میخورد!!!
قسم ياد مى كنم كه پيامبر خدا ساعتى پيش از وفات خود، سه بار به من فرمود: ابا الحسن! امانت را، كم باشد يا زياد، به صاحب آن، نيك باشد يا بد، برگردان، اگر چه [آن امانت ]نخ و سوزن باشد.
اُقسِمُ لَسَمِعتُ رسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يقولُ لي قبلَ وفاتِه بساعةٍ ، مِرارا ثَلاثا : يا أبا الحسنِ ، أدِّ الأمانةَ إلَى البَرِّ و الفاجرِ فيما قَلَّ و جَلَّ ، حتّى في الخَيطِ و المِخْيَطِ .
تحف العقول
در مورد امانت تکه تاریخی بسیار جالبی در وقایع جنگ خیبر است....
#داستان #تاریخ
یک نقطه ببین چیکار کرد!
در ایامی که عبدالله بن زبیربه عنوان خلافت بر مکه و مدینه حکومت می کرد یکی از منشی های عبدالملک مروان که مهردار خلیفه بود از شام به زیارت بیت الله رفت و رد آن جا با یک نفر از خواص عبدالله زبیر برخورد نمود و ضمن بحث و گفت و گو بین آن دو، سخنان تند و زننده رد و بدل گردید و رنجیده خاطر از یکدیگر جدا شدند.
💢پس از آن که حجاج بن یوسف با سپاهیان عبدالملک مکه را فتح نمود و عبدالله زبیر را کشت، جمعی از خواص او را دستگیر و زندانی کرد و آنان را به کوفه برد. یکی از دستگیر شدگان همان مردی بود که در گذشته با مهردار خلیفه برخورد تند و خشن داشت.
حجاج از عراق نامه ای به عبدالملک نوشت و درباره زندانیان که همه از خواص عبدالله زبیر بودند کسب تکلیف نمود. عبدالملک به منشی خود دستور داد به حجاج پاسخ دهد که عدد بازداشت شدگان را تعیین کن و نام آنان را یک به یک بنویس.
منشی جواب نامه را تهیه کرد و دستور عبدالملک را به این عبارت نوشت:
◇احصیهم و اکتب اسامیهم،◇نامه پاکنویس شد، به امضای خلیفه رسید، و برای مهر شدن آن را به مهردار عبدالملک دادند. او نامه را با دقت مطالعه کرد و از مضمون آن آگاه شد.
مهردار قبلاً شنیده بود مردی که در مکه با او به تندی سخن گفته هم اکنون با سایر خواص عبدالله زبیر در زندان حجاج است. خواست از این فرصت استفاده کند و برای تشفی خاطر، به گونه ای از او انتقام بگیرد.
فکر شیطانی عجیبی به خاطرش آمد و فوراً آن را به موقع اجرا گذارد.با صدای بلند گفت: در نامه، نقطه ای فراموش شده، آیا اجازه هست آن را بگذارم؟ اجازه داده شد.او نقطه ای روی (ح) احصیهم گذارد و آن را (اخصیهم) نمود؛ سپس نامه را مهر کرد و جزء سایر نامه ها برای توزیع فرستاد.
احصاء در لغت عرب، به معنای شمارش نمودن است و اخصاء به معنای اخته کردن است.
با اضافه یک نقطه معنای دستور عبدالملک این شد که تمام خواص و نزدیکان عبدالله زبیر که در زندان اند اخته کن و سپس اسمهای آنان را یک به یک بنویس.و با وصول این نامه، حجاج بن یوسف این عمل غیر انسانی را تحت عنوان دستور خلیفه به موقع اجرا گذارد. تمام زندانیان را ناقص العضو نمود و همه آنان را با اخته کردن از زندگی طبیعی محروم ساخت.
#داستان #تاریخ
یک نقطه ببین چیکار کرد!
در ایامی که عبدالله بن زبیربه عنوان خلافت بر مکه و مدینه حکومت می کرد یکی از منشی های عبدالملک مروان که مهردار خلیفه بود از شام به زیارت بیت الله رفت و رد آن جا با یک نفر از خواص عبدالله زبیر برخورد نمود و ضمن بحث و گفت و گو بین آن دو، سخنان تند و زننده رد و بدل گردید و رنجیده خاطر از یکدیگر جدا شدند.
💢پس از آن که حجاج بن یوسف با سپاهیان عبدالملک مکه را فتح نمود و عبدالله زبیر را کشت، جمعی از خواص او را دستگیر و زندانی کرد و آنان را به کوفه برد. یکی از دستگیر شدگان همان مردی بود که در گذشته با مهردار خلیفه برخورد تند و خشن داشت.
حجاج از عراق نامه ای به عبدالملک نوشت و درباره زندانیان که همه از خواص عبدالله زبیر بودند کسب تکلیف نمود. عبدالملک به منشی خود دستور داد به حجاج پاسخ دهد که عدد بازداشت شدگان را تعیین کن و نام آنان را یک به یک بنویس.
منشی جواب نامه را تهیه کرد و دستور عبدالملک را به این عبارت نوشت:
◇احصیهم و اکتب اسامیهم،◇نامه پاکنویس شد، به امضای خلیفه رسید، و برای مهر شدن آن را به مهردار عبدالملک دادند. او نامه را با دقت مطالعه کرد و از مضمون آن آگاه شد.
مهردار قبلاً شنیده بود مردی که در مکه با او به تندی سخن گفته هم اکنون با سایر خواص عبدالله زبیر در زندان حجاج است. خواست از این فرصت استفاده کند و برای تشفی خاطر، به گونه ای از او انتقام بگیرد.
فکر شیطانی عجیبی به خاطرش آمد و فوراً آن را به موقع اجرا گذارد.با صدای بلند گفت: در نامه، نقطه ای فراموش شده، آیا اجازه هست آن را بگذارم؟ اجازه داده شد.او نقطه ای روی (ح) احصیهم گذارد و آن را (اخصیهم) نمود؛ سپس نامه را مهر کرد و جزء سایر نامه ها برای توزیع فرستاد.
احصاء در لغت عرب، به معنای شمارش نمودن است و اخصاء به معنای اخته کردن است.
با اضافه یک نقطه معنای دستور عبدالملک این شد که تمام خواص و نزدیکان عبدالله زبیر که در زندان اند اخته کن و سپس اسمهای آنان را یک به یک بنویس.و با وصول این نامه، حجاج بن یوسف این عمل غیر انسانی را تحت عنوان دستور خلیفه به موقع اجرا گذارد. تمام زندانیان را ناقص العضو نمود و همه آنان را با اخته کردن از زندگی طبیعی محروم ساخت.
#حکایت_داستان
#تاریخ
«ابن اثیر»در«کامل»چنین نقل میکند:
روزی«عمر بن خطاب»در بازار گردش
می کرد. «ابو لؤلؤ»که غلام«مغیرة بن شعبه»و نصرانی بود او را ملاقات کرد و گفت: «مغیرة بن شعبه»خراج سنگینی بر من بسته (و مرا وادار کرده همه روز کار کنم و مبلغ قابل توجّهی به او بپردازم) مرا در برابر او یاری کن. «عمر» گفت: خراج تو چه اندازه است؟ گفت: در هر روز دو درهم. گفت: کار تو چیست؟ گفت: نجّار و نقّاش و آهنگرم. عمر گفت: با این اعمالی که انجام میدهی خراج تو را سنگین نمی بینم. شنیدهام تو میگویی اگر من بخواهم میتوانم آسیابی بسازم که با نیروی باد، گندم را آرد کند. «ابو لؤلؤ»گفت: آری میتوانم. عمر گفت: پس این کار را انجام بده. «ابو لؤلؤ»گفت: اگر سالم بمانم آسیابی برای تو درست میکنم که مردم شرق و غرب از آن سخن بگویند.
«ابو لؤلؤ»این را گفت و رفت. «عمر»گفت: این غلام مرا تهدید کرد... چند روز گذشت. «عمر»برای نماز صبح به مسجد آمد و مردانی را گماشته بود که وقتی صفوف منظم میشود تکبیر بگویند. «ابو لؤلؤ»در میان مردم وارد مسجد شد و در دست او خنجر دو سر بود که دسته آن در وسطش قرار داشت. از موقعیت استفاده کرد و شش ضربه بر«عمر»وارد نمود که یکی از آنها را در زیر نافش فرو برد و همان موجب قتل او شد و نیز با خنجرش«کلیب»که در پشت سرش قرار داشت و جماعت دیگری را کشت.
----------
کامل ابن اثیر،
جلد ۳، صفحه ۴۹.
#حکایت_داستان
#تاریخ
مغیره بن شعبه
معاویه.
«فرزند«مغیرة بن شعبه»می گوید همراه پدرم نزد«معاویه»رفته بودیم و پدرم غالبا نزد او میرفت و با او سخن میگفت و هنگامی که باز میگشت عقل و هوش سرشار او را میستود ولی شبی از شبها از نزد«معاویه»بازگشت، در حالی که بسیار ناراحت بود حتّی شام نخورد و بسیار غمگین به نظر میرسید! مدّتی انتظار کشیدم امّا حالش همانگونه بود، گمان کردم ما کار خلافی انجام دادیم. گفتم چرا امشب این چنین ناراحتی؟ گفت: فرزندم«جئت من عند أکفر النّاس و أخبثهم، از نزد کافرترین و خبیث ترین مردم میآیم! »گفتم مگر چه شده است؟ گفت: امشب با معاویه خلوت کرده بودم به او گفتم: «سنّی از تو گذشته است اگر عدالت پیشه کنی و نیکوکاری را گسترش دهی به جاست، تو بزرگ شده ای اگر نسبت به برادرانت از «بنی هاشم»نیکی کنی و صله رحم به جای آوری بسیار شایسته است، زیرا آنها امروز برای تو خطری محسوب نمی شوند و این نیکوکاری ثواب دارد و نام تو به نیکی در تاریخ اسلام باقی میماند. »
«معاویه» (عصبانی شد و) گفت: چه نامی از من باقی بماند! «ابوبکر»مدّتی عهده دار خلافت بود و عدالت پیشه کرد و کارهای مهمّی انجام داد، امّا همین که از دنیا رفت نام او هم از خاطرهها محو شد، تنها مردم میگویند: «ابوبکر چنین و ابوبکر چنان! »سپس عمر به خلافت رسید و ده سال در پیشرفت اسلام در جهان
تلاش و کوشش کرد، او هم که از دنیا رفت نام او هم برچیده شد، جز اینکه میگویند:
«عمر چنین و عمر چنان! »ولی در مورد«ابن ابی کبشه [#] » (پیامبر اسلام) همه روز پنج بار مردم فریاد میکشند: «أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه» (و پیوسته نام او را با عظمت هر چه بیشتر، زنده نگه میدارند) با این حال چه عملی از من باقی میماند و چه نام و خاطره ای در تاریخ از ما وجود خواهد داشت، ای بی پدر!، سپس افزود: «لا و اللّه إلاّ دفنا دفنا، نه به خدا سوگند! هیچ راهی جز این نیست که این نام (نام پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله) دفن شود و از خاطرهها محو گردد»! (این سخن بود که«مغیرة بن شعبه»را که خود مرد منحرفی بود چنان ناراحت ساخت که نه تنها«معاویه»را تکفیر نمود، بلکه او را از کافرترین مردم شمرد! ).
----------
#«علاّمه مجلسی»در«بحار الانوار»در شرح این مطلب که چرا«معاویه»از پیغمبر به«ابن ابی کبشه»یاد کرد میگوید: «مشرکان عرب پیامبر را به این نام مینامیدند و او را تشبیه به«ابن ابی کبشه»یاد کرد میگوید: «مشرکان عرب پیامبر ار به این نام مینامیدند و او را تشبیه به«ابن ابی کبشه»که مردی از طائفه «خزاعه»بود و با طائفه«قریش»در مسأله بت پرستی مخالف بود مینمودند. » (بحار الانوار، جلد ۱۸، صفحه ۲۱۳. )
نقل مطلب از :
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،
جلد ۵، صفحه ۱۲۹.
#حکایت_داستان
#تاریخ
جنگ بدر
از نبردهای بزرگ و نمایان اسلام، جنگ بدر است. کسانی که در این جبهه شرکت کرده بودند، بعدها امتیاز مخصوصی در میان مسلمانان پیدا نمودند. در هر واقعه ای که یک یا چند نفر از مجاهدان بدر شرکت مینمودند و یا به مطلبی گواهی میدادند؛ میگفتند چند نفر از بدریها با ما موافق هستند. در شرح زندگانی اصحاب پیامبرصلی الله علیه و آله، کسانی را که در وقعه بدر شرکت نموده اند، «بدری» مینامند.
در قرآن کریم به بخشی از جریان سوره بعد در سوره های انفال و آل عمران ... اشاره شده است.
#قرآن
#تاریخ
#عبرت
اهتمام قرآن به تاريخ
قرآن به تاريخ اهميت و ارزش فراوانى داده است كه آن را از راههاى مختلفى مى توان به دست آورد از جمله:
نام سوره ها
نامهاى بخشى از سورهها نشان دهنده اهتمام قرآن به تاريخ است. زيرا بيش از يك پنجم سوره هاى قرآن؛ يعنى 25 سوره با نامهايى مشخص شدهاند كه هر كدام كليد واژهاى است براى مقطعى از تاريخ و پيام تاريخى دارد همانند «كهف»، «قصص»، «لقمان»، «انبياء»، «جاثيه»، «احقاف» و «احزاب» و ....
نام سوره هاى قرآن ... از راه وحى تعيين نشده و جزو قرآن هم محسوب نمىشود، بلكه برگرفته از محتوا و برخى از آيات همان سورههاست ولى از آنجا كه اين نامگذاريها در زمان امامان معصوم عليهم السلام انجام گرفته و به تأييد آنان رسيده است مى تواند الهام بخش چنين برداشتى باشد.
ادامه دارد ...
روایت ها و حکایت ها را همراهی کنید
https://eitaa.com/revayathavahekayatha
#حکایت_داستان
#تاریخ
مطلبی که آیت الله بهجت
بیش از صد بار تکرار کرد!
آیت الله مفیدی از شاگردان آیت الله بهجت می فرمایند:
من این قطعه تاریخی را بدون اغراق بیش از صدبار از حاج آقا شنیدم:👇
«فرزند«مغیرة بن شعبه»می گوید همراه پدرم نزد«معاویه»رفته بودیم و پدرم غالبا نزد او میرفت و با او سخن میگفت و هنگامی که باز میگشت عقل و هوش سرشار او را میستود ولی شبی از شبها از نزد«معاویه»بازگشت، در حالی که بسیار ناراحت بود حتّی شام نخورد و بسیار غمگین به نظر میرسید! مدّتی انتظار کشیدم امّا حالش همانگونه بود، گمان کردم ما کار خلافی انجام دادیم. گفتم چرا امشب این چنین ناراحتی؟ گفت: فرزندم«جئت من عند أکفر النّاس و أخبثهم، از نزد کافرترین و خبیث ترین مردم میآیم! »گفتم مگر چه شده است؟ گفت: امشب با معاویه خلوت کرده بودم به او گفتم: «سنّی از تو گذشته است اگر عدالت پیشه کنی و نیکوکاری را گسترش دهی به جاست، تو بزرگ شده ای اگر نسبت به برادرانت از «بنی هاشم»نیکی کنی و صله رحم به جای آوری بسیار شایسته است، زیرا آنها امروز برای تو خطری محسوب نمی شوند و این نیکوکاری ثواب دارد و نام تو به نیکی در تاریخ اسلام باقی میماند. »
«معاویه» (عصبانی شد و) گفت: چه نامی از من باقی بماند! «ابوبکر»مدّتی عهده دار خلافت بود و عدالت پیشه کرد و کارهای مهمّی انجام داد، امّا همین که از دنیا رفت نام او هم از خاطرهها محو شد، تنها مردم میگویند: «ابوبکر چنین و ابوبکر چنان! »سپس عمر به خلافت رسید و ده سال در پیشرفت اسلام در جهان
تلاش و کوشش کرد، او هم که از دنیا رفت نام او هم برچیده شد، جز اینکه میگویند:
«عمر چنین و عمر چنان! »ولی در مورد«ابن ابی کبشه [#] » (پیامبر اسلام) همه روز پنج بار مردم فریاد میکشند: «أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه» (و پیوسته نام او را با عظمت هر چه بیشتر، زنده نگه میدارند) با این حال چه عملی از من باقی میماند و چه نام و خاطره ای در تاریخ از ما وجود خواهد داشت، ای بی پدر!، سپس افزود: «لا و اللّه إلاّ دفنا دفنا، نه به خدا سوگند! هیچ راهی جز این نیست که این نام (نام پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله) دفن شود و از خاطرهها محو گردد»! (این سخن بود که«مغیرة بن شعبه»را که خود مرد منحرفی بود چنان ناراحت ساخت که نه تنها«معاویه»را تکفیر نمود، بلکه او را از کافرترین مردم شمرد! ).
----------
#«علاّمه مجلسی»در«بحار الانوار»در شرح این مطلب که چرا«معاویه»از پیغمبر به«ابن ابی کبشه»یاد کرد میگوید: «مشرکان عرب پیامبر را به این نام مینامیدند و او را تشبیه به«ابن ابی کبشه»یاد کرد میگوید: «مشرکان عرب پیامبر ار به این نام مینامیدند و او را تشبیه به«ابن ابی کبشه»که مردی از طائفه «خزاعه»بود و با طائفه«قریش»در مسأله بت پرستی مخالف بود مینمودند. » (بحار الانوار، جلد ۱۸، صفحه ۲۱۳. )
نقل مطلب از :
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،
جلد ۵، صفحه ۱۲۹.
#حکایت_داستان
#تاریخ
وقتی مردم با امیرالمومنین علی (علیه السلام) بیعت کردند، به وی خبر رسید که معاویه از بیعت امتناع کرده و گفته است:
«اگر مرا بر شام و مناطقی که عثمان منصوب کرده بود باقی گذارد، با وی بیعت خواهم کرد».
لذا مغیره نزد امیرالمومنین (علیه السلام) آمد و گفت: «ای امیرالمومنین، معاویه را که میشناسی که خلیفه پیش از تو وی را به عنوان والی شام منصوب کرده بود تو نیز وی را بر این ناحیه باقی گذار تا امور سامان یابد و سپس در صورتیکه بر تو خروج کرد وی را عزل کن».
امیرالمومنین (علیه السلام) به او فرمود:
تو ای مغیره! آیا ضمانت میکنی که در فاصله نصب و عزل او زنده باشم»؟ گفت: «نه». فرمود: «آیا خداوند در مورد نصب وی به عنوان والی بر حتی دو نفر مسلمان به مدت یک شب، مرا بازخواست نمیکند؟
بحارالأنوار،
ج۳۲، ص۳۸۶.
https://eitaa.com/joinchat/2786197731C88ffbcfb9c
#امام_علی
#تاریخ
#سیره
لیله المبیت👇
در ماجرای ایثار بی نظیر امام علی(ع) در لیله المبیت، هنگامی که در آن شب خطیر، پیامبر(ص) از مکه به سوی مدینه هجرت کرد،. حضرت علی(ع) با خوابیدن در رختخواب او جانش را فدای آن حضرت نمود، کفار قریش اطراف بستر را محاصره نمودند، وقتی که علی(ع) را در آنجا یافتند ابوجهل نسبت جهل به علی (ع) داد، و گفت: رهایش کنید او عقل ندارد، محمد او را جای خود گذاشته و فرار کرده، حضرت امیر در ضمن گفتاری به او فرمود:
«یا اَبا جَهلُ بَلِ اللّهُ قَد اَعطانی مِنَ العَقلِ ما لَو قُتیم عَلی جَمیع حُمَقاءِ الدُّنیا وَ مَجانِینها لَصارُوا بِهِ عُقَلاءً؛
ای ابوجهل! بلکه خداوند از مقام عقل به قدری به من عنایت فرموده که اگر آن را بر همه احمق ها و دیوانگان دنیا تقسیم کنند، همه آنها از عاقلان و خردمندان خواهند شد.●
بحار الانوار.
#امام_علی
#تاریخ
#سیره
معروف است معاویه مبلغ چهارصد هزار درهم به «سمرة بن جندب» (یکى از حدیث سازان) داد، تا اعلام کند که این دو آیه درباره على(علیه السلام) نازل شده است:
«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِى الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیُشْهِدُ اللهَ عَلَى مَا فِى قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ* وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِى الارْضِ لِیُفْسِدَ فِیهَا وَیُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللهُ لاَ یُحِبُّ الْفَسَادَ»
(و از مردم کسانى هستند که گفتار آنان در زندگى دنیا مایه اعجاب تو مى شود، و خدا را بر آنچه در دل دارند، گواه مى گیرند، در حالى که آنان سرسخت ترین دشمنانند. آنان هنگامى که روى بر مى گردانند (و از نزد تو خارج مى شوند) در راه فساد در زمین مى کوشند و زراعت ها و چهارپایان را نابود مى سازند; (با این که مى دانند) خدا فساد را دوست نمى دارد.)
در حالى که این آیه مطابق سخن مفسّران درباره «اخنس بن شریق» منافق نازل شده است، که در عصر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) دست به جنایاتى زد.
وى همچنین اعلام کرد آیه 207
سوره بقره که مى فرماید:
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ»؛
(برخى از مردم جان خویش را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند).
در وصف ابن ملجم (قاتل امیرمؤمنان(علیه السلام)) نازل شده است، (در حالى که این آیه درباره على(علیه السلام) در ماجراى لیله المبیت نازل شده بود).
سمره بن جندب و اخنث بن شریق هر دو در تاریخ حکایات عبرآموز زیادی دارند.
انشالله بخشی از آن را تقدیم میکنم.
https://eitaa.com/joinchat/2786197731C88ffbcfb9c
#داستان #تاریخ
شریح قاضی کیست؟!(۱)
✍شریح بن حارث ابو امیة از قبیله«بنی کنده»بود و اینکه بعضی شریح بن هانی
گفته اند، نادرست است؛
در اینکه آیا او از صحابه بود یا نه در میان مورخان گفتگو است.
در کتاب اسد الغابة آمده است که او زمان پیغمبر اکرم را درک کرد ولی هرگز حضرت را ملاقات ننمود. بعضی گفته اند ملاقات نمود و نزد پیامبر آمد و مسلمان شد سپس عرض کرد: ای رسول خدا من خانواده ای پر جمیعت در یمن دارم؛ پیامبر فرمود: آنها را نزد من بیاور؛ولی هنگامی که آنها را به مدینه آورد پیغمبر اکرم رحلت فرموده بود.
ابن اثیر در اسدالغابة میگوید:
عمر او را قاضی کوفه قرار داد و این منصب تا زمان امیر مؤمنان علی علیه السلام ادامه داشت و حضرت نیز او را به موجب سوابقش در این کار ابقا فرمود؛ولی طبق روایت معتبری که در کتاب وسائل الشیعة آمده به او شرط کرد حکم نهایی را بدون اطّلاع آن حضرت صادر نکند:
(لما ولّی امیر المؤمنین شریحا القضاء اشترط علیه ان لا ینفذ القضاء حتی یعرضه علیه).
این منصب حتی تا زمان حجاج ادامه داشت.
جمعی از مورخان او را فرد باهوش و زیرکی دانسته اند؛ولی این دلیل نمی شود که خطاهای مهمی نیز در امر قضا مرتکب نشده باشد که نمونههای آن نیز در کتب حدیث آمده است.بعدا به مواردی اشاره میشود.
----------
#داستان #تاریخ
شریح قاضی کیست؟! (۲)
فتوای او در مورد امام حسین علیه السلام
در مورد قيام حسين بن على عليه السلام به شريح قاضى نسبت داده شده كه گفته است:
«إنَّ حسين بن على بن أبيطالب قد خرج على أميرالمؤمنين يزيد فدمه هدر»
حسين بن على عليه اميرالمؤمنين يزيد قيام كرده و خونش هدر است.
و در جملۀ ديگر آمده است:
«لقد ثبت عندى انّ حسين بن على خرج عن دين رسولاللّه صلى الله عليه و آله و سلم فهو واجب القتل».
و در عبارت ديگرى هم اين طور آمده:
«لقد ثبت و حقق عندى انّ الحسين بن على خرج على امام المسلمين و اميرالمؤمنين يزيد بن معاوية فيجب على كافّة النّاس دفعه و قتله».
و نيز آمده است:
«خرج الحسين من حدّه فقتل بسيف جدّه».
✍گروهی از پژوهشگران گفته اند: چنین فتوایی از شریح قاضی در منابع و کتاب های حدیثی و تاریخی و مقاتل یافت نشد و شهرت این فتوا مربوط به قرن معاصر است که به نقل از بعضی کتاب های غیر معتبر و فاقد مدرک نگاشته شده و در دوره اخیر رواج پیدا کرده است.
البته ایشان در دربار ابن زیاد در کوفه در مورد هانی بن عروه و مسلم بن عقیل علیهم السلام مرتکب خطایی شد که در پست های بعدی تقدیم میشود.
📖برای اطلاعات جامع و کامل در این مورد به کتاب " تحریف شناسی عاشورا " رجوع شود.
بدی را بدی سهل باشد جزا
اگر مردی احسن الی من اساء.
وقتی امام هادی علیه السّلام مدینه را ترک میکرد؛ بریحه(جاسوس تبعید امام) برای بدرقه آمد و وقتی مقداری از شهر دور شدند به امام گفت:
«میدانم که میدانید که من باعث تبعید شما به عراق هستم. من قسم میخورم که اگر شکایت مرا به متوکل یا یکى از یاران خصوصى او یا پسرانش بکنى من هم خرماهاى تو را قطع میکنم و دوستان تو را میکشم، چشمه و قناتهاى زمینهاى تو را از بین خواهم برد، این کارها را حتما انجام خواهم داد.»امام هادی(علیهالسّلام) متوجه بریحه شد و فرمود:
«اِنَّ أَقرَبَ عَرضِی إِیّاکَ عَلَى الْبارِحَهِ وَ ما کُنْتُ لَأعْرَضَنَّکَ عَلَیهِ ثُمَّ لَأَشکُونَکَ إلَى غَیرِهِ مِنْ خَلقِهِ
شکایتی که از تو بکنم نزدیکتر است و آن به خداست و وقتى که شکایت تو را به خدا بکنم هرگز بخلق خدا از تو شکایت نخواهم کرد.»بریحه به دست و پاى امام افتاد، گریه و زارى کرده و طلب عفو و بخشش کرد، امام على النقى(علیهالسّلام) نیز فرمودند: «قَد عَفَوتُ عَنکَ.
همانا تو را بخشیدم.»
#سیره
#تاریخ
#حکایت_داستان
قادتنا کیف نعرفهم
حضرت حمزه (۱)
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بعد از شهادت حمزه و مثله شدن بدنش از سوی کفار قریش بسیار ناراحت شد و در کنار جسد حمزه ایستاد و فرمود:
«رحمک اللّه ای عم لکنت وصولا للرحم فعولا للخیرات؛
خدا رحمتت کند ای عمو تو بسیار صله رحم بجا میآوردی و بسیار کار خیر انجام میدادی».
----------
جالب اینکه پیامبر اکرم از بین تمامی صفات والای حضرت حمزه به این دو صفت صله رحم و انجام کار نیک اشاره میکند.
#تاریخ
روایت داستانی
الاصابة، ج ۱، ص ۳۵۴.
روایت ها و حکایت ها
https://eitaa.com/joinchat/2786197731C88ffbcfb9c
#تاریخ
#حکایت_داستان
کمک خرج عمو باشیم!
قريش گرفتار خشكسالى و قحطى سختى شد.
پيامبر (ص) به دو عموى خويش حمزه و عباس فرمودند:
مناسب است در اين قحط سال، اندكى از گرفتارى و سنگينى هزينه ابوطالب را متحمل شويم.
آنان پيش ابوطالب آمدند و از او خواستند فرزندانش را به آنان بسپارد تا ايشان متكفل امورشان باشند.
ابوطالب گفت عقيل را براى من بگذاريد و هر كدام ديگر را كه مى خواهيد ببريد و ابوطالب به عقيل محبت شديد داشت.[و گویا در کارها کمکش می کرد]
عباس، طالب را انتخاب كرد و حمزه، جعفر را و پيامبر (ص) على (ع) را انتخاب فرمود.
و به آنان گفت: من كسى را برگزيدم كه خداوند او را براى من و بر شما گزيده است.
"قَدِ اخْتَرْتُ مَنِ اخْتَارَهُ اللَّهُ لِی عَلَیْکُمْ عَلِیّاً"
شرح ابن ابی الحدید ج ۱ ص ۱۳۹
روایت ها و حکایت ها
https://eitaa.com/joinchat/2786197731C88ffbcfb9c
#تاریخ
#حکایت_داستان
تشبیهات ابن ابی الحدید در
مورد حضرت امیر علیه السلام:
اينك من ابن ابى الحديد چه بگويم درباره بزرگمردى كه دشمنانش به فضيلت او اقرار كرده اند و براى آنان امكان منكر شدن مناقب او فراهم نشده است و نتوانسته اند فضايل او را پوشيده بدارند؛ و تو خواننده مى دانى كه بنى اميه در خاور و باختر جهان بر پادشاهى چيره شدند و با تمام مكر و نيرنگ در خاموش كردن پرتو على (ع) كوشيدند و بر ضد او تشويق كردند و براى او عيبها و كارهاى نكوهيده تراشيدند و بر همه منبرها او را لعن كردند و ستايشگران او را نه تنها تهديد كردند، كه به زندان افكندند و كشتند و از روايت هر حديثى كه متضمن فضيلتى براى او بود، يا خاطره و ياد او را زنده مى كرد جلوه گيرى كردند. حتى از نامگذارى كودكان به نام على منع كردند و همه اين كارها بر برترى و علو مقام او افزود.
[تشبیه اول:]
همچون مشگ و عبير كه هر چند پوشيده دارند بوى خوش آن فراگير و رايحه دل انگيزش پراكنده مى شود.
[تشبیه دوم:]
و چون خورشيد كه با كف دستها و پنجهها نمى توان پوشيده اش داشت و چون پرتو روز، كه بر فرض چشم نابينايى آن را نبيند، چشمهاى بى شمار آن را مى بينند.
و ما أقول فی رجل أقر له أعداؤه و خصومه بالفضل و لم یمکنهم جحد مناقبه و لا کتمان فضائله
--------
کان کالمسک کلما ستر انتشر عرفه و کلما کتم تضوع نشره و کالشمس لا تستر بالراح و کضوء النهار إن حجبت عنه عین واحدة أدرکته عیون کثیرة.
#تاریخ
#حکایت_داستان
شجاعت حضرت امیر در بیان
ابن ابی الحدید:
چون على (ع) معاويه را به جنگ تن به تن دعوت كرد تا مردم با كشته شدن يكى از آن دو از جنگ آسوده شوند، عمر و عاص به معاويه گفت: على انصاف داده است. معاويه گفت: از آن هنگام كه خير خواه من بوده اى به من خيانت نكردى مگر امروز. آيا مرا به جنگ تن به تن با ابوالحسن فرمان مى دهى و حال آنكه مى دانى او شجاع و دلاورى است كه سر جدا مى كند.
ترا چنين مى بينم كه به اميرى شام پس از من طمع بسته اى.
باز ماندگان كسانى كه به دست او كشته مى شدند، بر خود مى باليدند كه على (ع) او را كشته است و اين گروه بسيارند. خواهر عمر و بن عبدود در مرثيه او چنين سروده است:
لَوْ کانَ قاتُل عَمرو غَیرَ قاتِلِه
بَکَیتُهُ اَبَداً ما دُمْتُ فِی الْأَبَد
لکِنَّ قاتِلُهُ مَنْ لا نَظیرَ لَهُ
وَ کانِ یدْعی اَبوُه بَیضَةَ الْبَلَدَ
----------
اگر كشنده عمرو كس ديگرى جز اين كشنده اش بود، همواره و تا هر گاه زنده مى بودم بر او مى گريستم.
آرى كشنده او كسى است كه او را مانندى نيست و پدرش مايه شرف مكه بود.
نهج البلاغه ابن ابی الحدید
ج ۱ ص ۲۰
#حکایت_داستان
#تاریخ
جوانمردی علی علیه السلام!
چون لشكر معاويه در جنگ صفين بر آب دست يافتند و شريعه فرات را احاطه كردند، سران شام به معاويه گفتند: ايشان را با تشنگى بكش، همچنان كه عثمان را تشنه كشتند.
على (ع) و يارانش خواستند كه اجازه دهند آب بردارند. گفتند: به خدا سوگند قطره يى آب نخواهيم داد تا از تشنگى بميريد، همچنان كه پسر عفان[عثمان] تشنه مرد.
و چون على (ع) ديد كه بدينگونه ناچار از تشنگى خواهند مرد، با ياران خويش پيش رفت و حملات سنگينى بر لشكريان معاويه كرد و پس از كشتار بى امان آنان و جدا شدن سرها و دستهايشان از بدن، آنان را از پايگاههايشان عقب و شريعه فرات را تصرف كرد و آب در اختيار ايشان قرار گرفت و سپاه و ياران معاويه به صحرا عقب نشينى كردند كه هيچ آبى در دسترس آنان نبود.
ياران و شيعيان على (ع) به او گفتند:
آب را از ايشان باز دار، همانگونه كه آنان نسبت به تو چنان كردند و قطره يى آب به آنان مده و ايشان را با شمشيرهاى تشنگى بكش تا دست در دست تو نهند؛ و ترا نيازى به جنگ نخواهد بود.
فرمود: نه، به خدا سوگند كه من به كردار ايشان، مكافاتشان نمى كنم. براى آنان بخشى از شريعه و آبشخور را بگشاييد و از آن كنار رويد كه در لبه شمشير بى نيازى از اين كار است.
لا وَ اللَّهِ لاَ أُکَافِئُهُمْ بِمِثْلِ فِعْلِهِمْ افْسَحُوا لَهُمْ عَنْ بَعْضِ الشَّرِیعَةِ فَفِی حَدِّ السَّیْفِ مَا یُغْنِی عَنْ ذَلِکَ...
ابن ابی الحدید ج ۱ ص ۲۵
#حکایت_داستان
#تاریخ
کلام ابن ابی الحدید در مورد
حضرت:
اوست كه بيت الاموال را جارو مى كرد و در آن نماز مى گزارد و هموست كه
مى فرمود:
اى زرينه و اى سيمينه، [خطاب به طلا و نقره]كس ديگرى جز مرا فريب دهيد، و هموست كه ميراثى از خود بر جاى نگذاشت و حال آنكه همه جهان اسلام، جز بخشى از شام، در دست او بود.
هُوَ الَّذِی کَانَ یَکْنُسُ بُیُوتَ الْأَمْوَالِ وَ یُصَلِّی فِیهَا وَ هُوَ الَّذِی قَالَ: یَا صَفْرَاءُ وَ یَا بَیْضَاءُ غُرِّی غَیْرِی....
#تاریخ
#حکایت_داستان
فصاحت حضرت امیر در بیان
ابن ابی الحدید:
هنگامى كه محفن بن ابى محفن به معاويه گفت:
از پيشِ در مانده ترين مردم در آداب سخن پيش تو آمده ام، [منظورش حضرت امیر بود]
معاويه گفت:
اى واى بر تو! چگونه او درمانده ترين مردم در سخن گفتن است و حال آنكه به خدا سوگند هيچ كس جز او آداب فصاحت را براى قريش سنت نساخته است.
همين كتابى كه اكنون ما آنرا شرح مى نويسيم[یعنی نهج البلاغه ]بهترين دليل بر آن است كه كس را ياراى برابرى در فصاحت و پهلو زدن در بلاغت با او نيست.
لَمَّا قَالَ مِحْفَنُ بْنُ أَبِی مِحْفَنٍ لِمُعَاوِیَةَ جِئْتُکَ مِنْ عِنْدِ أَعْیَا النَّاسِ قَالَ لَهُ وَیْحَکَ
کَیْفَ یَکُونُ أَعْیَا النَّاسِ فَوَ اللَّهِ مَا سَنَّ الْفَصَاحَةَ لِقُرَیْشٍ غَیْرُهُ.
#تاریخ
#حکایت_داستان
گشاده رویی همراه با هیبت!!
معاويه به قيس بن سعد گفت: خداى ابوالحسن[حضرت امیر] را رحمت كند كه خوش روى و خندان و اهل شوخى و فكاهت بود.
قيس پاسخ داد: آرى كه رسول خدا (ص) هم با ياران خود مزاح مى فرمود و بر آنان لبخند مى زد، ولى ترا چنين مى بينم كه با اين سخن منظور ديگرى دارى و بدينگونه بر على عيب مى گيرى. همانا به خدا سوگند با همه گشاده رويى و شوخى از شير گرسنه هم بيشتر هيبت داشت ؛ و آن، هيبت تقوى بود، نه آنچنان كه سفلگان شام از تو بيم و هيبت مى دارند.
... أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ کَانَ مَعَ تِلْکَ الْفُکَاهَةِ وَ الطَّلاَقَةِ أَهْیَبَ مِنْ ذِی لِبْدَتَیْنِ قَدْ مَسَّهُ الطَّوَی تِلْکَ هَیْبَةُ التَّقْوَی وَ لَیْسَ کَمَا یَهَابُکَ طَغَامُ أَهْلِ اَلشَّام...
ابن ابی الحدید ج ۱ ص ۲۵
روایت ها و حکایت ها
https://eitaa.com/joinchat/2786197731C88ffbcfb9c
#تاریخ
#حکایت_داستان
خوراک حضرت امیر در بیان
ابن ابی الحدید :
او هرگز از خوراكى سير نخورد و از همه مردم در خوراك و پوشش خشن تر بود.
عبدالله بن ابى رافع مى گويد:
يك روز عيد به حضورش رفتم. انبانى سر به مهر آورد و در آن نان جوين بسيار خشكى بود و همان را خورد. من گفتم: اى اميرالمومنين، چرا اين انبان را مهر مى كنى؟ فرمود: بيم آن دارم كه اين دو پسرم چربى يا روغن زيتونى بر آن بمالند.
قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِی رَافِعٍ دَخَلْتُ إِلَیْهِ یَوْمَ عِیدٍ فَقَدَّمَ جِرَاباً مَخْتُوماً فَوَجَدْنَا فِیهِ خُبْزَ شَعِیرٍ یَابِساً مَرْضُوضاً فَقَدِمَ فَأَکَلَ فَقُلْتُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَکَیْفَ تَخْتِمُهُ قَالَ خِفْتُ هَذَیْنِ الْوَلَدَیْنِ أَنْ یَلُتَّاهُ بِسَمْنٍ أَوْ زَیْتٍ.
ابن ابی الحدید ج ۱ ص ۲۶
#تاریخ
#حکایت_داستان
مقایسه سیاست حضرت امیر با
سایر خلفاء:[در بیان ابن ابی الحدید]
دشمنان على مى گويند:
او را راى و تدبيرى نبوده است و اين بدان جهت است كه او سخت مقيد به شريعت بود و هيچ چيزى را كه خلاف شرع بود صلاح نمى ديد و هرگز كارى را كه دين آنرا حرام كرده است انجام نمى داد. خودش كه درود بر او باد فرموده است. اگر دين و تقوى نبود من زيرك ترين اعراب بودم.
خلفاى ديگر آنچه را كه به مصلحت خود مى ديدند انجام مى دادند، خواه مطابق با شرع باشد و خواه نباشد، و ترديد نيشت كسى كه آنچه را به صلاح خود بداند انجام دهد و مقيد به ضوابط شرعى نباشد و آنرا ناديده بگيرد كارهاى اين جهانى او به نظمى كه مى پندارد نزديكتر است و آن كس كه بر خلاف اين باشد كارهاى اين جهانى او در ظاهر به پراكندگى نزديك تر است.
....لَوْ لاَ الدِّینُ وَ التُّقَی لَکُنْتُ أَدْهَی اَلْعَرَبِ.
و غیره من الخلفاء کان یعمل بمقتضی ما یستصلحه و یستوفقه سواء أ کان مطابقا للشرع أم لم یکن.....
ابن ابی الحدید ج ۱ ص ۲۸
روایت ها و حکایت ها
https://eitaa.com/joinchat/2786197731C88ffbcfb9c