eitaa logo
روایت‌نویس
196 دنبال‌کننده
77 عکس
6 ویدیو
0 فایل
قراره از اتفاقات درونی و بیرونی‌ام روایت بنویسم. همراه باشید و نقطه‌نظرات را هم بفرستید اینجا👇 @sajjad_esm72
مشاهده در ایتا
دانلود
حضرت فرمودند هرکسی به زیارتم بیاید سه جا به دیدارش می‌آیم... @revayatnevis
زنان همه جا نقش‌شون ویژه بوده و هست... از اول که پرچم اومد زنان مدام می‌خواستن بیان جلو برای تبرک گرفتن ولی نمی‌شد. آخر هم چند نفری نتونستن جلوی خودشون رو بگیرن و اومدن جلو... حالا پرچم و خادمان رفتن قسمت خواهران... @revayatnevis
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه گوشه نشسته بود تنهایی و توی حال و هوای خودش بود... خوشا به حال این مادر... @revayatnevis
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسن سرکار (ابویی) سرکار قالی بوده و در بیشتر محلات و روستاهای مهریز، دار قالی برپا می‌کرده ۴۰سال مؤذن مسجد امام‌زاده بوده و الان با واکر به سمت خادمین امام رضا علیه السلام می‌رود ۵، ۶سال است که مشهد نرفته ولی دلش برای پرچم حرم پر می‌کشد... @revayatnevis
شرف المکان بالمکین... آقای رییسی‌؛ شهید رییسی. جایگاه و شانیت ریاست جمهوری رو بالا بردی. فقط همین روایت‌ها و تصاویر ارتباط واقعی‌ت با مردم شهر و روستا رو کسی داشته باشه برده! توی انتخابات به طعنه می‌گفتن هرکسی اومد، مردم آرزوی رییس جمهور قبلی رو میکنن!! آقای رییس جمهور بعدی؛ هرکسی هستی کارت سنگینه. ببین با کی قراره مقایسه بشی!!! خستگی ناپذیری مردمی دو ویژگی بارز شهید رییسی بود. @revayatnevis
دهه شصت رو که درک نکردیم... اما توی این سال‌ها خیلی چیزها را دیدیم. و اما آخرینش... شهید بهشتی و شهید رجایی را در شهید رییسی دیدیم. اما مهم تر از همه این‌ها مردم ایران؛ هنوز که هنوز است پای‌بند به آرمان‌ها و معتقد به جمهوری اسلامی در سال ١۴٠٣ هستیم و این روزها شاهد پیوند مردم و مسئولین در بالاترین سطح پیوند مردم و روحانیت این‌ها واقعیات جامعه ما هستند... @revayatnevis
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام چند سالی هست توی اربعین این نوحه رو گوش می‌دیم امسال می‌خواهیم بریم کنار دسته پاکستانی‌ها... البته اونا اومدن پیش ما و ما رفتیم عیادت... @revayatnevis
چند روزی بود شنیدیم زائران عزیز پاکستانی که با چه مشقتی روزها توی راه هستن تا برن اربعین، کربلا، زیارت... اتفاقی براشون افتاده سال‌های قبل که قسمتم شده‌بود برم، یک سال توی کربلا دیدم‌شان و هم‌صحبت شدیم، می‌گفت یک ماهی توی راه هستن. از بس سخته و گرون، میان عراق زیارت ائمه و بعد هم مشهد و قم و برمی‌گردن پاکستان. یک سال دیگه دم ورودی شهرمون، مهریز، همشهری‌ها موکب زده‌بودن برای پذیرایی ازشون. یه سال دیگه یادمه شروع مراسم هیئت بود، گفتن اتوبوس‌شون خراب شده، می‌خوان ببرن‌شون اسکان تا موقعی که درست بشه. حالا که مراسم دارید، چند دقیقه بیان؟ با کمال میل پذیرفتیم، اومدن و چه عزاداری زیبای پاکستانی کردن!! اما امسال... چند روز پیش بود که شنیدم اتوبوس زائران پاکستانی‌ها که هنوز داشتن می‌رفتن کربلا چپ کرده و احتمالا تعداد زیادی کشته (شهید) و زخمی شده‌باشن. ٢٨نفر شهید شدند و تعدادی زخمی و چندتایی هم بدحال... دوست داشتم کاری انجام بدم اما چیزی به ذهنم نرسید و این حس و حال خیلی‌ها بود. ایده خاصب نرسید و خیلی‌ها یا کرببا بودن یا کاری نکردن. زیارت‌شون مردمی بود و باید مردمی هم کاری می‌شد. بالاخره تصمیم گرفتیم حداقل کار رو انجام بدیم یعنی بریم بیمارستان شهیدبهشتی تفت و بهشون سر بزنیم... اولش با همین سرزدن شروع شد، بعد گفتیم دست خالی که زشته، گل بگیریم براشون و بعد هم پیشنهاد اومد پرچم مشترک درست کنیم، زائر امام حسین (ع) بودن و یکی از رفقای مداح هماهنگ شد و خلاصه کم‌کم تکمیل‎‌تر شد... . بریم برای ملاقات @revayatnevis
وارد بیمارستان شدیم، گفتن مستقیم برید ته راهرو سمت چپ و بعد سمت راست... . اولین راهنمای جالب رو دیدیم. بخش رز (بیمار بین‌الملل) قبلا جایی به چشمم نخورده‌بود. هرکسی می‌دید این جمع نزدیک به 15نفر جوان بعضا گل به دست و با پرچم ایران و پاکستان، برایش جالب بود ولی احتمالا همه می‌دانستند قضیه از چه قرار است. @revayatnevis
اولین اتاق، پیرمردی بود که رفتیم عیادتش. نگاه به جمعیت می‌کرد و پرسنل بیمارستان گفت صبر کنید تا مترجم بیاد. یکی از رفقای افغانستانی را هم برده‌بودیم جهت احتیاط ولی خودش از اول هم گفت،‌ برام سخته زبان اردو چون زیاد مسلط نیستم. بالاخره خود پیرمرد هم صدا زد حسن و چیزی نگذشت حسن آمد. با لهجه ترکیبی از فارسی و پاکستانی شروع کرد به ترجمه حرف‌ها... این‌ها جوانانی هستند طلبه و دانشجو، شما زائر امام حسین (ع) بودید و اینجا هم یزد هست، حسینیه ایران! اتفاقی هست که افتاده. عزیزانی که فوت شدن قطعا پیش امام حسین (ع) هستند و شما هم اجر زیارت دارید. کاری از دست ما برمیاد حتما بگید. شما مهمان ما هستید. برامون دعا کنید. این خلاصه حرف‌هایی بود که تقریبا برای همه باید گفته می‌شد و گفته‌شد. مترجم گفت دستش شکسته بوده و تازه از اتاق عمل بیرون آمده. برای همین هنوز توی حالت بیهوشی هست. و به قول یکی از دوستان که درگوشی گفت احتمالا هنوز توی شُک حادثه!! @revayatnevis
اتاق دوم یک خانم بود. وقتی همان روز حادثه، لیست اسامی‌شون منتشر شد خیلی برایم جالب و عجیب بود. کلا عراقی‌ها، افغانستانی‌ها و پاکستانی اسامی ترکیبی جالبی دارند. مثلا در بین اسامی این‌ها بود: صنم مادر، محبت‌علی، کنیز زهرا، خورشیدعلی و... . چه ترکیب‌ها و معانی جالبی! اسم خانم را آقای مترجم گفت: «ایشون کنیز زهرا هست»! با هربار گفتن این اسم، حس خوبی به آدم میده؛ کنیز زهرا! مترجم گفت پاهایش شکسته. گل بهش هدیه دادیم و با پرچم مشترک دو کشور هم عکس گرفتیم. پ.ن: تا اونجا بودیم دنبال ویلچر بودند اما دلیلش را نفهمیدم. اتاق بعدی که رفتیم، شنیدم که گفتند،‌مرخص شد! الحمدلله... . @revayatnevis
اتاق بعدی راشد علی بود. اینجا اتاقش بزرگتر بود و جو روضه خوانی داشت. مترجم گفت: «داداشش رو صبح خبر دادند که چون بدحال بوده متاسفانه شهید شد و من نگفتم بهش اما حوالی ظهر توی واتساپ عکسش رو دیده که شهید شده...» مداح شروع کرد به خواندن. هرچند راشد فقط صلوات و سلام بر امام حسین رو متوجه می‌شد. همین است که گفتند «حب الحسین یجمعنا» و یا بهتر از آن «الحسین یجمعنا» ! @revayatnevis
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نفر بعد رو گفتن حالش کمی بدتر از بقیه است؛ گردنش شکسته و تازه از اتاق عمل بیرون آمده. خیلی شاید نتونه حرف بزنه و حرکت کنه! رفتیم داخل. مرد میانسال با گردن‌بند ثابت خوابیده‌بود. اینجا مترجم عوض شد. حیدر حسنین آمد که با یکی دیگر از اهالی پاکستان از قم آمده‌بودند. روضه خوانی شد و آن طرف اتاق هم دوتا ایرانی بستری بودند. همه گریه می‌کردند. حیدر حسینین گفت: «اینجا پرستارها، دکترها هیچ چیز کم نذاشتن؛ خیلی خوب رسیدگی کردن دستشون درد نکنه!» @revayatnevis
بیرون که آمدیم پرسیدیم تمام شدند گفتند نه؛ یکی دیگر هست توی آی، سی، یو. این جمعیت رو نمیشه برد ولی دو سه نفر مشکلی نیست. مترجم اولی، حسن برگشت و همراهی‌مان کرد و دو سه نفر رفتند داخل. موقع رفتن که پرسیدیم از مترجم، گفت: «بله ساکن تفت هستم و پاکستانی!» @revayatnevis
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اثر هنری شاید در وهله اول، یک تابلوی نقاشی یا تصویر عکاسی شده را توی ذهن مجسم کند. نوحه‌ها و نواها هم قطعا جزو آثار هنری هستند. شاید توی ذهن خیلی‌ها، مداحی و خواندن، صرفا داشتن صدای خوش، انتخاب یک شعر و اجرای آن با سبکی مناسب باشد. حتما هست ولی قطعا ماندگار نیست؛ به عمق جا نمی‌نشیند و اثرگذاری ندارد. منبع جوشانی دارد و آن عالَم الهام است و خلوص و توسل و تضرع! که همه این‌ها به درگاه سرچشمه اصلی آن یعنی خداوند و ائمه اطهار علیهم‌السلام است... خدا نگذرد از آنانی که این جهان هنری را یعنی خواندن، چه در نوع عالی آن یعنی مداحی و چه خوانندگی را در مواردی به صرف اجرا کردن تنزل دادند و از محتوا تهی کردند. پ.ن: کلیپ بالا را حتما ببینید و با عمق وجود درک کنید که چگونه اثری ماندگار می‌شود و فراگیر و اثرگذار. حقیقتا برخی نواها، سبک‌ها و اشعار و به طور کلی آثار هنری، آدم را می‌برد به عوالم هیجانی که گذرا هم نیست و در جان انسان می‌ماند. این،نمونه‌ای از نحوه برنامه‌ریزی، تفکر و وقت گذاشتن برای تولید یک اثر برای اباعبدالله‌الحسین علیه‌السلام است. آن‌هم از شاعران که توی اجراها کمتر نقش آن‌ها دیده می‌شود. خیلی ذوق کردم که کاش موقعیتی بود تا خیلی از این نواها، روایت تولیدش را استخراج می‌کردم. می‌تواند روی نسل جدید اثر گذار باشد و الگوساز. @revayatnevis
طبس، حبس نفس اومدیم طبس برای روایت روایت معدن معدن زغال سنگ معدن‌جو از اولش خوف و رجا بود که برم یا نه... یکی برای همراهی جور میشد و چند دقیقه بعد لغو چاره‌ای نبود و باید راه رفتنی رو رفت. ساعت ۴صبح از مهریز حرکت کردم و رسیدم یزد برای برداشتن تجهیزات و همکارمون، ساعت شد ۵. این سفر خوف و رجا شروع شد. جاده طبس رو قبلا یا با اتوبوس رفته‌بودم یا با قطار... همین اولش که پیچیدم داخل مسیر، عقربه بنزین دوتا خونه جا داشت ولی ترس جاده و هوای گرگ و میش، اجازه خطر کردن رو نمی‌داد. دو زدم برای بنزین زدن و افتادم دوباره توی جاده. جاده‌ای که تا کیلومترها نه پمپ بنزین بود نه استراحتگاه!! اول جاده، هوا پر از دود کارخانه‌های دور و بر بود. افتادیم توی جاده‌ای که دو طرفه بود و خطرناک خصوصا ماها که عادت نداشتیم. با همه این سختی‌ها، نزدیکای ساعت۹ رسیدیم طبس... @revayatnevis
ره‌نمایی امامزاده طبس اول شهر طبس، امامزاده‌ای بود به اسم حسین ابن موسی الکاظم علیه‌السلام. صبحونه خوردیم و من رفتم داخل صحن امامزاده برای سرویس و آبی به سر و صورت زدن! تشییع جنازه بود. بعد از سرویس، رفتم نزدیک‌تر. خاکسپاری تموم شده‌بود. مدام دو دل بودم که نکند خاکسپاری یکی از کارگران معدن باشه!؟ آخه جمعیت زیادی نبودن ولی گریه اکثریت و ناخوش احوالی‌شون این احتمال رو می‌داد. شرایطی نبود که بشه سوال کرد. خلوت‌تر شد دیدم مادری در حالیکه زیر پر و بالش رو گرفتن داره می‌گه: «جوادم. جوادم مادر» اومدم سر قبور شهدا و آقای لباس مشکی‌ای دیدم که چشماش از اشک ریختن قرمز بود. تسلیت گفتم و ازش پرسیدم چی شده که فوت شده؟ گفت کارگر همین معدنی بوده که... چند سالش بوده؟ ٢٧سال. چند سال توی معدن بوده؟ ۵،۶سال حدودا... متاهل هم بوده؟ بله دیگه ادامه ندادم؛ مجدد تسلیت گفتم و رفتم. @revayatnevis
در مسیر معدن از هماهنگ نشدن یک همراهی اهل طبس ناامید شده‌بودم ساعت نزدیکای ١١ بود. من در حال چرت زدن توی امامزاده بودم که صدای الله اکبر اومد. بلند شدم دیدم جنازه دیگه‌ای رو برای وداع آوردن داخل امامزاده و بعد سوار آمبولانس کردن. یکی از همراهیانش به دیگری گفت ساعت ۳بیایید حتما. معلوم شد مال یکی از روستاهای طبس هست... قبلش هم از خادمای امامزاده طبس شنیده‌بودم که از این کارگران فوت شده، فقط سه چهار نفر اهل طبس بودن؛ اونم بیشترشون مال روستاهای اطرافش. بعد نماز ظهر هماهنگ شدیم اول جاده معدن پروده و رفتیم به سمت مجتمع معادن زغال سنگ طبس... ساعت از ۲ بعدازظهر گذشته‌بود و وجود این همه اتوبوس پشت سرهم عجیب بود؛ اونم توی جاده‌ای که تابلو زده‌بود اختصاصی معدن ولی شبیه به جاده‌ای که مخصوص معدن‌داران هست، نبود؛ آسفالت‌های کنده‌شده و طبق معمول هم‌چنان دو طرفه و خطرناک! @revayatnevis
مجوز سخت ورود به معدن بعد از طی جاده‌ای طولانی که شاید ٢٠ دقیقه‌ای طول می‌کشید، رسیدیم به یه ورودی؛ ماشین سواری جلو که رسید، محافظ ورودی رو داد بالا اما به ما که رسید، بن‌بست شد. نیروی حراست آمد جلو و شروع کرد به پرسیدن که کی هستید و چی کار دارید و مجوز میخواد برای ورود!! شروع کردیم به زنگ زدن و از آدمای مختلف درخواست کمک کردن. نیروی حراست می‌گفت قبلش هم بوده ولی از امروز صبح حساسیت بیشتر شده. خانواده کارگران از دیروز چند بار اومدن. یکی شان بد و بیراه می‌گفت، یکی گفت چه کاره‌ای می‌خوام خودم برم عزیزم رو دربیارم از زیرآوار و.... داغدار بودند و نگران؛ طبیعی هم بوده ولی همه فقط حراست رو می‌دیدند و او را مقصر می‌دونستند و هرچه عقده داشتند سر او خالی می‌کردند! خیلی زنگ زدیم تا از این خان هم رد بشیم. بالاخره مجوز ما هم صادر شد که بریم. گفت با چی می‌خواهید گزارش بگیرید؟ گفتیم گوشی، گفت هلی شات که ندارید؟ گفتیم نه بابا.... و سوار شدیم بریم داخل @revayatnevis
خان دوم معدن؛ مجوز وارد مجتمع که شدیم، همان ابتدای مسیر مرد میانسالی رو دیدیم کیف به دست و عرق ریزان با صورتی آفتاب سوخته. همه هم‌نظر بودیم که کارگر است، تا جایی که هم‌مسیریم برسونیمش. سوار شد و رفیق طبسی‌مان شروع کرد طبسی صحبت کردن که کدوم معدن می‌ری؟ معدن‌جو!! عه... خوب. چه اتفاقی افتاده؟ هفته پیش کارگرها می‌گفتن که بوی گاز میاد و شدید هم هست ولی کسی توجهی نکرد! حالا این اتفاق افتاده، نترسیدی دوباره بیایی؟ خانواده ترسی ندارن؟ چرا. الان که همه جا پلمپ هست و کسی پایین نميره غیر از نیروهای امدادی. ما هم فعلا بالا کار می‌کنیم. رسیدیم، پیاده شد. قبلش آدرس بلوک c رو داد که کمی جلوتر بود. رسیدیم به بلوک c. خیلی اوضاع و جو حساس بود و امنیتی. کسی رو بدون هماهنگی راه نمی‌دادن. با یکی از مهندسان صحبت و هماهنگ شده‌بود. تماس گرفتیم گفت دفتر مرکزی هستم. از دور پیدا بود اوضاع آشفته هست. چند دقیقه‌ای وایسادیم اما خبری نشد. هم‌نظر شدیم بریم دفتر مرکزی تا اجازه ورود اینجا صادر بشه. البته دوتا تیم فیلمبردار از دور پیدا بودن و به ذهنم رسید شاید مجوز رو سخت بدن که بریم داخل... @revayatnevis
متن قضیه در حاشیه آن رفتیم دفتر مرکزی. وقتی پرسیدیم مهندس فلانی اینجا هست؟ گفت نه بلوکc رفته. دوباره دور زدیم بریم بلوکc که دیدیم یه کارگر دیگه داره پیاده میره. سوارش کردیم و بحث دوباره شروع شد: کارگر بلوکc هستی؟ بله داری میری سرکار؟ نه یکی از اقوام‌مون زیر آوار مونده دارم میرم خبر بگیرم ازش. راسته که میگن از هفته پیش بوی نشت گاز میومده و توجهی بهش نشده؟ اینکه بله. یه چیز بدتر بگم؟ فاصله بلوکc تا بلوکb نزدیک ۲کیلومتره. بیست دقیقه میشه تا پیاده برم. اول اتفاق برای بلوکc افتاده و یکی دو ساعت شده بعد بلوکb دچار حادثه شده. چقدر طول میکشه تا خبر بدن کارگرا از بلوکb خارج بشن؟ اون بلوک که دیگه نمیشه گفت اتفاقی بوده!! پیاده هم میرفتن می‌تونستن جون چندتا رو نجات بدن. تلفن بوده میشده تماس گرفت و... پیاده شد و ماهم منتظر مهندس بودیم. دوباره سرصحبت رو باز کردیم که کسی دیگه هم از دوست و آشناهات هستن اونجا؟ جواب داد همه شون دوست و رفقام هستن. دو ساله باهم بودیم، زندگی کردیم!! پرسیدیم کارگرا چقدر حقوق می‌گیرن؟ گفت بین ۸میلیون تا ٢٠میلیون، ٢٢،٣ میلیون!! کسی چهارتا بچه داشته باشه، ١٨تومن بهش میدن!! به دوستان گفتم، این همه ثروت داشته‌باشی، این همه معدن و زغال سنگ و... مگه چقدر از سودت کم میشه به این زحمت‌کشا بیشتر حقوق بدن؟! حق اینا خوردن داره واقعا!!؟ اونم توی این کار سخت و طاقت فرسا که خیلیاشون از شهرهای دیگه هم میان و غریبن!! هنوز منتظر مهندس بودیم. چهارنفر دیگه اومدن. سربازها و نیروهای نظامی حساس شده بودن ولی چون فیلم نمی‌گرفتیم کاری نداشتن ولی به همین یادداشت کردن‌ها هم باز تذکر میدادن. بحث دوباره شروع شد. گفتن یکی از هم‌شهری‌هاشون رو امروز دفن کردن اما یکی دیگه‌شون هنوز زیر آوار هست!! حالشون خوب نبود و چون کارگر معدن نبودن زیاد سوال نکردیم ازشون. مشورتی کردیم دیدیم ماندن اینجا فایده نداره. اصلش صحبت با کارگران بود که انجام شد، مهندس هم احتمالا درگیره و داره غروب میشه بهتره برگردیم. @revayatnevis
اقتدار ایرانی این روزها، هرچه که هست و هر تدبیر پشت پرده‌ای هست، حدس‌هایی می‌زنم اما نمی‌دانم. اینجور و را یک‌دست ندیده‌بودم. اینجور نقطه‌زن و به‌موقع! عملیات موشکی سپاه نماز جمعه نصر حرف‌ها و سفرهای پزشکیان در مسیر قطر سفر عراقچی به لبنان و حالا حرکت شجاعانه و ابتکاری قالیباف احتمالا باید هم ما و هم بقیه منتظر نقطه‌زنی‌های بعدی باشند ان‌تنصروا الله دارد انجام می‌شود به امید ینصرکم... @revayatnevis