رأی سلبی و بحران زندگی
اگر رای دادن را بازی در زمین قدرت بدانیم که قرار است نیروهای سیاسی متکثر را تجمیع و به یک نیروی فعال کنش سیاسی تبدیل کند؛ آنگاه این باید روشن باشد که به چه چیز رای می دهیم و مرزگذاری ما چیست؟و چه چیز را قرار است قوام بخشیم و از چه چیز قرار است روی گردان شویم؟ اما آنچه تا حدودی در این انتخابات با آن روبرو بودیم امری است با عنوان «رأی سلبی» رای سلبی در حقیقت رای در جهت نفی دیگری است اما اینکه این نفی چه چیز را اثبات می کند یا مبهم است و یا اهمیت ندارد چراکه تنها سلب اهمیت دارد؛ نفی دیگری.
در یک دو قطبی سلب دیگری اگر از یک جهت باشد چندان مشکلی ندارد چرا که یک طرف رأی ایجابی دارد. اگر دو طرف رأی سلبی دهند یعنی یک طرف رای به نفی دیگری و دیگر نیز رأی به نفی طرف مقابل بدهد می توان از یک بحران گفتگو کرد. این بحران، بحران عدم چشم انداز، بحران عدم امری ایجابی است که بتواند انسان ها را گرد خود جمع کند. این بحران سبب ازهم گسیختگی هرچه بیشتر جامعه و عدم چشم انداز و در نهایت ناامیدی مردم می شود.
مسئول این بحران در کشور کیست؟ به نظر می رسد بزرگترین متهم نهاد علم است که با عدم فراهم کردن ایده زندگی ما را در بحران انسداد زندگی فرو برده است. نکته مهم است که این بحران با گفتارهای سیاسی جبران نمی شود نهاد علم و به تبع نخبگان باید قانع شوند که ایده ای ایجابی برای بازتولید اقتصاد، فرهنگ و جامعه و در نهایت زندگی وجود دارد. در غیر این صورت باید منتظر بازتولید یأس و سرخوردگی باشیم البته قابل درک است که شاید نتوان به سرعت به یک ایده تمام رسید اما حداقل باید حوزه های مختلف با ایده های خرد و کارآمد زندگی و امید را در جامعه جاری کنند.
@RevolutionaryIdea
یک ذهن غرب زده
برای ارتباط با ذهنیت جامعه روشنفکری مشاهده و شنیدن مناظرات «آزاد» لازم است. معدودی از مناظرات قابل دیدن و شنیدن است و البته غالبا از مباحث جدی علمی خالی است.
جالب است که روشنفکرهای ما در این زمانه نیز تقریباً همان روشنفکرهای غرب زده اواخر قرن دوازده و اوایل قرن سیزده شمسی هستند. تنها پیشرفتی که کرده اند این است که کتاب های ترجمه شده بیشتری خوانده اند و با مفاهیم غربی بیشتری آشنا شده اند.
روشنفکران ملقمه ای از مفاهیم غربی در چنته دارند که غالباً نیز از مکتب ها و مشرب های متنافر غربی عاریت گرفته شده اند تا جامعه خود را با آنها توصیف کنند. سهم جامعه و تاریخ و فرهنگ ایران با تمدن هزارساله جز منفی ترین مفاهیم ابداعی در غرب که برای توصیف جامعه خودشان بافته اند، نیست.
باید بر این جامعه روشنفکری گریست که نه تنها جامعه و تاریخ و فرهنگ خود را نمی شناسند بلکه حتی نمی توانند غرب را نیز چنانکه که خود غربیان توصیف کرده اند بشناسند نتیجه این توصیف های دور از واقعیت های ایران و ایرانی تشویش خاطر، و انسانی به هم ریخته بی هویت و آشوبناک است که از همه چیز ناراضی است و هیچ نقطه اتکایی برایش باقی نمانده است.
برای این انسان های درمانده و بی هویت که حتی توان خلق یک مفهوم برای جامعه خود ندارند چه باید کرد؟ چه دارویی می تواند بیماری بی هویتی و بی معنایی زندگی را درمان کند؟
#روشتفکری
#مهرآیین
@RevolutionaryIdea
انتشار گزارش کامل نشست *مابعدالطبیعه و امر سیاسی* در روزنامه فرهیختگان:
🔸 *فلسفه در افق وجود پیامبر سیاست دارد*
مساله نسبت فلسفه و سیاست، معمولا تحت عناوینی چون فلسفۀ سیاست یا فلسفۀ سیاسی، به رابطه یکسویه فلسفه با سیاست منتهی میشود که در آن، فلسفه بهمثابه مکاتب و نظامهای متافیزیکی، عهدهدار تبیین مبانی و غایات سیاست میشود.
حال آنکه طرح «فلسفه و سیاست» نهتنها مدعایی پیرامون سیاست است، بلکه میتواند ادعایی درباره فلسفه نیز به میان آورد.
به همین جهت است که دکتر داوریاردکانی نیز که در رجوع به فلسفه فارابی، درپی طرح *پرسش فلسفی امروز ما* بوده، در طرح ایده *تاسیس فلسفه اسلامی در فارابی* ، توجه فارابی به سیاست را در مرکز تاملات خود قرار میدهد.
چهبسا که معاصرت فلسفه اسلامی در طرح مسأله نسبت میان فلسفه و سیاست، امکانپذیر شود.
متن حاضر گزارش نشست *مابعدالطبیعه و امر سیاسی* است که به مناسبت انتشار اولین شماره *نقدنامه علوم انسانی* برگزار شده است.
شماره اول «نقدنامه علوم انسانی»، کتاب *فارابی، موسس فلسفه اسلامی* اثر *دکتر رضا داوریاردکانی* را مورد بازخوانی و نقد و بررسی قرار داده است.
در این نشست که آبان سال گذشته توسط شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی در دانشگاه تهران برگزار شده است، سه نفر از اساتید برجسته فلسفه، *دکتر سیدحمید طالبزاده* ، *دکتر سیدمحمدرضا بهشتی* و *دکتر محمدتقی طباطبایی* به نقد و بررسی مقالهای از دکتر طالبزاده در این شماره از نقدنامه پرداختهاند.
🌐 https://farhikhtegandaily.com/page/254211
@RevolutionaryIdea
انسان غربی آنچه شد و آنچه هست برآمده از جمع ایمان انجیلی و اندیشه یونانی است. برای فهم خویش و نورانداختن به راه نایافته آینده ما ناچاریم اورشلیم و آتن را بفهمیم (اشتروس، فلسفه سیاسی: 4).
مسئله از منظر باشلار :
اول اینکه تفکر رابطه¬ای میان سوژه و ابژه نیست. این طور نیست که سوژه بتواند به ابژه فکر کند و به حقیقت دست یابد. جهان خارج منتظر نیست که سوژه او را کشف کند. تفکرْ حل مسائل مشخص و تکین است. مسائل نیز تحقیق درباره ذات اشیاء نیستند؛ بلکه تنها کاری که مسئله می¬کند آن است که «شناخت موضوعش را مهم می¬کند». پس نقطه مهم در شناخت، مسئله است و تنها مسئله تکین است که اهمیت دارد و هم سوژه و هم ابژه توسط مسئله متعین می¬گردند.
دوم اینکه باشلار نمی¬خواهد جایگاه مسئله را در حد سوژه در سنت عقل¬گرایی بالا ببرد بلکه مسئله خود نوعی سرگردانی و کنجکاوی است شاید بتوان گفت که یک وضعیت اگزیستنسیال است. بنابراین تفکر نوعی مسئله¬مند کردن و به پرسش کشیدن خود پرسش¬هاست؛ کاری که آلتوسر در مواجهه مارکس و اسمیت نشان می دهد.
باشلار معتقد است که مسئله¬مندی عملی است بر همان جوهر زندگی متعارف که بهترین مفهوم برای آن ساختارمندسازی است. بنابراین مسئله¬مندی سعی می¬کند مفاهیم جدید را در نسبت با مفاهیم قبل همبسته کند یعنی یک رابطه تکاملی و منفی شبیه آنچه دیوئی می¬گفت برای مفاهیم قائل است.
علم نه به این جهت مهم است که مفاهیم، ابژه¬ها و سوژه را در یک همبستگی تام منظم می¬کند؛ بلکه اهمیت علم بدان جهت است که پرسش¬ها را جابه¬جا می¬کند.
#باشلار
#علم
#مسئله
@RevolutionaryIdea
هوسرل و فرگه
دکتر ضیا موحد
در نسبت ميان "حيث التفاتي" (intentionality) و " زبان معنايي" (intensional language) براي خود من مسئله مهمي بوده است . واژه intensional ( معنا) را اولين بار ويليام هميلتون در قرن نوزدهم در مقابل extentional ( مصداق) وضع كرد.
دكتر موحد در توضيح اين واژه افزود : گوتلوب فرگه ( 1925-1848) معتقد بود ما دو نوع زبان داريم : ( الف) زبان مصداقي *( extensional language) ، و ( ب) زبان معنايي (intensional language) **. صدق وكذب زبان هاي مصداقي وابسته به مصداق آنهاست ، در حالي كه در زبان معنايي چنين نيست .
وي در ادامه ، مشخصات " معنا" (sense) از نظر فرگه را (1) عيني بودن، (2) از " معنا" به " مصداق " يك راه وجود دارد ، اما از " مصداق" به " معنا" بي نهايت راه وجود دارد ، و (3) " معنا" امري مجرد است ، برشمرد و گفت : تعريف " معنا " بسيار دشوار است . فرگه معتقد است : " معنا ، نحوه ارائه موصوف است " . "معنا" ، بيشتر به معناي تابع ( function) - به معناي رياضي - است و ذاتا خاصيت اسنادي دارد .
دكتر موحد درباره زمينه تاريخي نسبت ميان "حيث التفاتي" (intentionality) و " زبان معنايي" (intensional language) گفت : بحث "حيث التفاتي" در پديدارشناسي (phenomenology) #هوسرل (1938-1859) و بحث " زبان معنايي" در سنت فلسفه تحليلي( analytic philosophy) - كه به يك اعتبار از #فرگه آغاز مي شود - مطرح شده است . سالها اعتقاد بر اين بود كه ميان #فلسفه تحليلي و فلسفه هاي بر اروپا ( continental) ارتباط و پيوندي وجود ندارد ، اما پژوهشهاي اخير نشانگر آن است كه ميان اين دو سنت فلسفي - به ويژه #پديدارشناسي و فلسفه تحليلي- پيوندهايي ( link) وجود دارد . " دگفين فولسدال" ، يكي از فيلسوفان تحليلي كه آشنايي خوبي هم با " پديدارشناسي" دارد تفسيرهايي از انديشه هوسرل ارائه كرده كه رفته رفته به عنوان تفسير رايج و مقبول در ميان پژوهشگران پذيرفته شده است .
وي در توضيح "حيث التفاتي" از ديدگاه هوسرل گفت : هوسرل اين بحث را از استاد خود " برنتانو" ( 1917-1838) اخذ كرده است . به نظر برنتانو عمل و فعل آگاهي همواره به سوي شيء ( به معناي وسيع آن كه شامل : رويدادها، معاني، و ... مي شود) توجه دارد ، يعني رويدادهاي ذهني هميشه متعلقي دارند ، در حالي كه رويدادهاي فيزيكي اين گونه نيستند . بر اين ديدگاه ايراداتي وارده شده است كه از جمله مي توان به اين مورد كه : اگر آگاهي هميشه متوجه چيزي است ، در مورد چيزهايي كه مصداق ندارند ، مانند اسب بالدار چه بايد گفت ؟ برنتانو براي اين انتقاد پاسخي ندارد ، اما شاگرد او " ماينونگ" ( 1920-1853)در پاسخ به اين انتقاد مي گويد : اشياء بر دو گونه اند برخي وجود دارند و برخي وجود ندارند و اسب بالدار از جمله اشيايي است كه وجود و مصداق ندارد . در پاسخ به اين انتقاد، بعدها فيلسوفان تحليلي به ويژه راسل در مقاله اي به نام " وصفهاي خاص " به اين مسئله پرداخته و مباحثي را مطرح كرد كه توسط ديگر فيلسوفان تحليلي پي گرفته شده و از مباحث زنده امروز در سنت فلسفه تحليلي است.
هوسرل با توجه به انتقادات وارده بر قول برنتانو صورتبندي جديدي از "حيث التفاتي " ارائه كرد و گفت : " آگاهي چيزي است كه ، تو گويي آگاهي ، آگاهي از چيزي است " . در انديشه هوسرل به ساختاري كه ذهن ما به تجربه مي دهد noema گفته مي شود كه بحث بسيار دقيق ، پيچيده و دشوار فهم است . noema ساختار مجردي دارد . از هر noema به يك شيء خارجي - مانند از " معنا" به " مصداق" - فقط يك راه وجود دارد ، در حالي كه از يك شيء به noema - مانند از " مصداق " به " معنا" - بي نهايت راه وجود دارد . همراه ساختار ذهني ، اعمال و افعال ذهني اي وجود دارند كه به آنها noesis گفته مي شود . به نظر فولسدال noema در انديشه هوسرل همان " معنا " است و تمامي خواص معنا را در بر دارد intension وجه زباني است و از زبان شروع مي كند و intention از ذهن آغاز مي كند .
دكتر موحد در پايان سخنان خود گفت : با توجه به سخنان فولسدال مي توان گفت كه نظر فرگه بيشتر وجه زباني دارد و فلسفه هوسرل فلسفه " معنا " ست . در ميان فيلسوفان متاخر، جان سرل و ديويدسون به ارتباط ميان اين دو مبحث توجه نشان داده اند .
دکتر ضیا موحد
@RevolutionaryIdea
پارسیا و حقیقت گویی در یونان
در یونان باستان حقیقت¬گویی با واژه #پارِسیا عجین بود. این واژه به معنای بیان کردن همه¬چیز است؛ همه-چیزی که باور شخص است. اما این نکته را نباید از نظر دور داشت که این #حقیقت_گویی ریتوریکال نیست؛ یعنی از فنون خطابه در آن بهره برده نشده است. بنابراین در حقیقت¬گویی اگر میان عامل گفتن حقیقت و میان فاعل معتقد به حقیقت تمییز بگذاریم، این دو در پارسیا یکی است. بنابراین کُنائی سخنی در پارسیا به این صورت است که «من فردی هستم که به آنچه می¬گویم معتقد هستم». نکته دیگر آن است که در پارسیا تعهد به یک نهاد اجتماعی وجود دارد و پارسیا از عقیده¬ای سخن می¬گوید که ممکن است برای او خطرآفرین باشد. البته در پارسیا باید میان بیان ورّاجی¬گونه و حقیقت¬گونه تمییز قائل شد. پارسیا به دنبال همه¬چیز حقیقت¬گونه است. حقیقت¬گوی یونانی باور قلبی و اعتقاد درونی خود را نسبت به امری که حقیقت است بیان می¬کند. او حقیقت را بیان می¬کند بدون آنکه تردیدی در حقیقت بودن آن داشته باشد. یقین فرد حقیقت¬گو یقین روان¬شناختی نیست بلکه این یقین ناشی از ظهور حقیقت برای اوست. او حقیقت را می¬یابد.
پارسیا در یونان با مفهومی دیگر عجین است؛ خطر. مثلاً اگر فردی از آفتابی بودن آسمان به مردم اطلاع دهد آیا او پارسیاستس (حقیقت¬گو) است؟ روشن است که خیر. «تنها زمانی می¬توان گفت که فرد از پارسیا استفاده می¬کند . . . که خطر یا مخاطره¬ای او را به سبب گفتن حقیقت تهدید کند». در سنت یونانی میان حقیقت¬گویی و راست¬گویی فرق وجود دارد. کسی که راست می¬گوید لزوماً حقیقت¬گو نیست. راست¬گفتنی حقیقت¬گویی است که خطری متوجه فرد شود که البته این خطر الزاماً خطر جانی نیست؛ این خطر می¬تواند حتی موقعیت شغلی و یا رفاقت شما را تهدید کند.
@RevolutionaryIdea
ساخت فرهنگ انقلابی
درهمتنیدگی علم و استعمار در جهان معاصر
محمد محمدی نیا
ما نیامده ایم که بود و نبودنمان هیچ تأثیری بر جامعه، بر تاریخ بر زندگی و بر آینده نداشته باشد.
ما آمدهاییم که با دشمنان آزادی دشمنی کنیم و برنجانیمشان و همدوش مردان با ایمان تفنگ برداریم و سنگر بسازیم و همپای آدمهای عاشق به خاطر اصالت و صداقت عشق بجنگیم.
ما آمده ایم که با حضورمان جهان را دگرگون کنیم نیامده ییم تا پس از مرگ مان بگویند :از کرم خاکی هم بی آزارتر بود و از گاو مظلوم تر.
ما بايد وجودمان و نفس کشیدنمان و راه رفتنمان و نگاه کردن مان و لبخند زدن مان هم مانند تیغ به چشم و گلوی بدکاران و ستمگران برود.
#نادر_ابراهیمی
@RevolutionaryIdea
RCDIR_Volume 4_Issue 7_Pages 54-75 (1).pdf
1.03M
RCDIR_Volume 4_Issue 7_Pages 54-75 (1).pdf
ساخت فرهنگ انقلابی
RCDIR_Volume 4_Issue 7_Pages 54-75 (1).pdf
نقد و بررسی نظریه سرکوبگری تمدن فروید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرگ آگاهی
مایز ما و دیگران است...
#آوینی
نسبت امت های مختلف در بیان فارابی
أمّا إن نقلت الملّة من أمّة كانت لها تلك الملّة إلى أمّة لم تكن لها ملّة، أو أخذت ملّة كانت لأمّة فأصلحت فزيد فيها أو< أ >نقص منها أو غيّرت تغييرا آخر فجعلت لأمّة أخرى فأدّبوا بها و علّموها و دبّروا بها، أمكن أن تحدث الملّة فيهم قبل أن تحصل الفلسفة و قبل أن يحصل الجدل و السوفسطائيّة، و الفلسفة< التي >لم تحدث فيهم عن قرائحهم و لكن نقلت إليهم عن قوم آخرين كانت هذه فيهم قبل ذلك، أمكن أن تحدث فيهم بعد الملّة المنقولة إليهم.
#فارابی
@RevolutionaryIdea
یهود در مکان سرگردان است و شیعه در زمان .... اگر بتوان این گزاره را توجیه الهیاتی کرد، تحلیل های عمیقی از نسبت ما و رژیم صهیونیستی می توان ارائه کرد...
#قنبریان
#رژیم_صهیونیستی
@RevolutionaryIdea
سرنوشت به سراغمان میآید...!
علیرضا شفاه
ماجرای ۷ اکتبر برای ما یک حادثه بود. در خبرها گفته شد که هیچکس در ایران خبر نداشت که این عملیات به وقوع خواهد پیوست. تنظیمات سیاسی، ملی و حتی نظامی ما به گونهای نبود که ما همگامِ با حادثه باشیم. این حادثه زمان را برای همه در دنیا و مخصوصاً برای ما بیش از بقیه گسست و پاره کرد. ما با یک گسستی در زمان مواجه شدیم. ما خودمان برنامههایی داشتیم برای مواجهه خودمان، اما این برنامهها روی یک پیوستار منظم حرکت میکرد.
اندیشهای در تنظیم و حکمرانی وجود دارد که گمان میکند حکمرانی به معنای رعایت کردن نظمها، مراقبت از آرامش صحنه و مراقبت از این است که هر چیزی مثل یک چرخدنده سرجای خودش به آرامی کار کند. در این معنا حکمرانی یعنی رگولاتوری، حکمرانی یعنی سیاستگذاریهای معقول و دقیقی که مثل ساعت کار میکنند و هرچقدر ما با این نظمها بیشتر همراه باشیم حکمران موفقتری هستیم.
حادثهای مانند ۷ اکتبر به ما و به همه یک مطلب بسیار مهم میگوید و آن این است که حکمرانی پیش از هر چیزی استقبال از بینظمی است نه استقبال از نظم. آمادگی برای حادثهها است نه مراقبت از روال پیوستهی امور. ما سالهاست که نمیتوانیم مبدأ نظم کشور خود باشیم. مبدأ نظم بودن غیر از منظم بودن است. ما یک لحظه و حیاتی داریم که نظمها را کشف میکنیم.
ما وقتی تحریم شدیم هم از این نپرسیدیم که نظم تازه را چگونه باید به وجود بیاوریم. هنوز در مراکز کارشناسانهی ما از این سؤال میشود که ما چطور میتوانیم دوباره در نظم اقتصادی جهان نقشی داشته باشیم؟ ملتها دو دستهاند. آنها که آمادهی حادثهای -که حتی میدانند برایشان اتفاق میافتد- نیستند و اینها مجبورند نظمهای موجود را کشف کنند و درجایی بنشینند. و کشورهایی که میدانند برای انسان، حادثه اتفاق میافتد و با یادآوری هرروزهی آن حادثه نحوی از زندگی را آغاز میکنند.
نظمی که ما در آن زندگی میکردهایم تا همین لحظه، نظمی متناسب با ملت ایران نیست. تمام علوم مخصوصاً علوم دقیقه، وابسته است به آمادگی دانشمندان برای دیدار با امری که قابل محاسبه نیست. دانشمندان وقتی با بزرگترین مجهولات روبرو میشوند دستگاههای محاسباتی را پایهگذاری میکنند. میخواهم بگویم این مطلب بنیانهای فلسفی دارد.
ملتی که شجاعت مواجهه با سرنوشت خود را دارد، موفق میشود نظمهای قدرتمندی را شکل دهد و زندگیِ مرفهی داشته باشد. هر اندازه ما گرفتار امرِ موجود و بالفعل باشیم، قدرت اقتصادیِ ما تضعیف خواهد شد. مهمترین چیزی که امام خمینی (ره) پایهگذاری کرد این بود که تمام اسلام یعنی قدرتِ سیاسی. این مسئله به لحاظ فلسفی بسیار عمیق و قابل بحث است. درکِ عمومی ما از دینداری خلاف این نگاه است. ما دربارهی اینکه چطور ممکن است استقبال از قدرت، خودِ پرستش خدا باشد، خط دراماتیک درستی نداریم.
@RevolutionaryIdea
در بابِ ایده و شعار
ما هنوز فرق ایده و شعار را نمی دانیم فکر می کنیم وقتی مدام بگوییم چنین باید و چنین نباید امور طبق باید و نبایدهای ما سامان می یابد. اگر چنین فکر می کنیم خب روشن است که بیراه می رویم وقتی اندیشمندی از ایده اش برای اموری سخن می گوید آیا در حال شعار دادن است؟! بعید است. شعار خواست و طلبی است ناظر بر یک ایدئولوژی یا سلیقه یا میل که نیکو پنداشته می شود و هوس آن در سر است و شاید در اکنون نیز هیچ امکانی برای آن فراهم نباشد اما ایده امکانی است که در زندگی حاضر اما در اجمال است و هنوز به زبان نیامده است. اگر قرار است ایده ای در کار باشد نمی شود کارهای گذشته را انجام داد اما تنها ایده تغییر کند؛ ایده شعار نیست. به این جمله هگل دقت کنید:
ایده همانا فعالیت وضع کردن خویش در مقابل خویش است تا برای خود باشد و در این دگر با خود یگانه شود. (دانشنامه فلسفی هگل)
اما چرا شعار جای ایده را برای ما می گیرد؟ چون ایده ناظر به امکان اکنون است فعالیتی پیچیده از وضع خویش در مقابل خویش است و دگرگون کردن اکنون و شعار کاری سهل و آسان حتی اگر با صلابت و اقتدار بیان شود تنها بیان خواست ها و امیال.
#ایده
#شعار
#حکمت_برای_زندگی
@RevolutionaryIdea