༺ریحانھ جانــ🌱
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ #گناهوتاوان🌪 #قسمت316 •┈┈••✾💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈• دیب
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵
🔥
♡﷽♡
#گناهوتاوان🌪
#قسمت317
•┈┈••✾💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈•
- واسه تو عادیه عزیزم
نه واسه من که تازه دوماهه دارم با شما کار میکنم
- برای تو هم عادی میشه گلم
چند سال که از کار کردنت بگذره به این روز و این دلهره میخندی ......
- توکل به خدا
اینم حرفیه ...
شاید من زیادی حساس شدم
.................................................
همیشه اولین قدم دشوارترین است .......
وگاهی دلهره آور ترین ........
و گاهی زیباترین روزها همان روزهای پر استرسی است که به آدم ثابت میکنه اگر بخواد میشه و میتونه بر ترس های بی مورد غلبه کرده و قدم در مسیر پیشرفت بذاره !
- جناب پرتو ، خانوم سپهری دست راست شما بود
چی شده نیروی جدید گرفتید ؟
نکنه کلاهبرداری کرده عُذرشو خواستید ؟
مردکِ بی شعور وقاحت را به حدّی رسانده که نه تنها به هر بهانه ای نگاه ناپاکش به سمتِ دیبا سُر می خورد بلکه به امین و معتمدِ شرکتم نیز توهین میکند !
کافی بود ده دقیقه قبل این مزخرفات از دهنش بیرون بیاد تا داغِ این شراکتِ پُر سود رو بزارم روی دلش ....
حیف .....
حیف که قول و قرارها گذاشته شده و با فسخ اونچه روی کاغذ ثبت شده و امضای هر دو طرف زیرش خورده ، باید ضرر و زیان بزرگی رو بپردازم اگر نه همین جا جلوی چشمش برگه ها رو پاره می کردم تا بفهمه عزّت و احترام آدمهای با ارزشِ این مجموعه خیلی بیشتر از این سود و پیشرفت های کاری برام اهمیت داره ....
- خیر جناب !
من اگه هفت آسمونم بگردم نمیتونم آدمی به پاکی و صداقت خانوم سپهری پیدا کنم
البته ....
مثل همیشه معتقدم ، هرکس به چیزی می رسه که لیاقتشو داره !
اون حسابدار شما بود که کلاهبرداری بزرگترین هنرش بود آقای افراشته !!!
رنگ به رنگ شد
فکر نمی کرد تا این اندازه نسبت به اونچه در شرکت و بینِ زیر دستاش میگذره مُطلع باشم !
البته خیلی هم عجیب نیست
وقتی قراره سرمایه ای به این هنگفتی بزارم وسط باید حواسم جمع باشه و داشتنِ یه آدمِ خودی بینِ کارمندای شرکتش ساده ترین سیاستیه که میتونم برای تضمینِ موفقیت خودم به کار ببندم ......
•┈┈••✾•💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈•
ادامه دارد...
بقلم #الههبانو🪶
پرش به پارت اول♡👇
https://eitaa.com/reyhanastory/3740
●|رمان گناه و تاوان مختص مخاطبان کانال👇
|√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√|
⛔️کپي حرام⛔️
🪵
🪵🔥🪵
🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵
🔥
♡﷽♡
#گناهوتاوان🌪
#قسمت318
•┈┈••✾💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈•
- بیچاره بدجور ضایع شد احسان ...
هنوز بُهت و ناباوری که تو صورتش نشسته بود یادم نرفته .....
حقش بود مردکِ مزخرف ....
اصلاً چه اصراری بود باهاش همکاری کنی آخه ؟
از دستِ دیبا هم شاکی بودم
اصلاً وقتی خودش میدید نگاهِ مرتیکه هرز میره باید اتاقو ترک می کرد
- تو چرا وقتی کارِت اونجا تموم شد نرفتی اتاقت ؟
- وا ؟ چرا دعوا داری ؟
تو چیزی نگفتی اگر نه عاشقِ چشم و ابروی افراشته نبودم که بشینم زُل بزنم بهش !!!
- دیباااااا !!!!
فریادی که بعد از تحمل این همه فشار و حالا هم شنیدنِ این حرفها از دهان دیبا به روح و روانم وارد شده بود اصلاً دستِ خودم نبود
شاید اگه میدونستم انباشته شدنِ تاثیرِ همین رفتارهای شتابزده و فریادهای بی دلیل روی هم میتونه بعد از مدتی راه رو برای بدبینی و دلزدگی از این زندگی باز کنه هیچ وقت صدامو بی دلیل بر سر بی گناه ترین آدمِ این ماجرا بلند نمی کردم !
درست یک هفته مونده تارسیدن به روزهای رنگی رنگی و زیبای پائیز .........
روزهایی که خدا قشنگ ترین تابلوهای خلقت رو با ترکیب رنگهای زرد و سرخ و نارجیِ برگ ها برامون به تصویر میکشه .........
امشب به دعوتِ پیمان و البته همراه با مادر شوهرجان اومدیم رستوران
کمی عجیبه !
در طول این مدت فهمیده بودم این برادر بزرگ و بزرگوار خیلی اهلِ اینجور کارها نیست
نهایتِ لطفش همون ناهارِ ظهرِ جمعه بود که یکی دوبار از جیبِ مبارک نصیب ما شده اونم داخل عمارت ولا غیر !
•┈┈••✾•💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈•
ادامه دارد...
بقلم #الههبانو🪶
پرش به پارت اول♡👇
https://eitaa.com/reyhanastory/3740
●|رمان گناه و تاوان مختص مخاطبان کانال👇
|√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√|
⛔️کپي حرام⛔️
🪵
🪵🔥🪵
🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵
🔥
♡﷽♡
#گناهوتاوان🌪
#قسمت319
•┈┈••✾💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈•
- به تو نگفت قضیه چیه ؟
نگاه مهربونش از مسیری که پیمان برای دادن سفارشها رفته بود ، گرفته شد و شانه ای بالا انداخت و گفت :
- نه !
حتماً بعد از شام میگه دیگه ...
- شاید میخواد زن بگیره
- نه بابا !
پیمان و تاهل ؟ پیمان و تعهد ؟ پیمان و زندگیِ مشترک ؟
بعید میدونم ......
هرچی هست ذهنش زیادی درگیره و این یعنی احتمالاً من و مامان از چیزی که میخواد بگه استقبال نمی کنیم و خودش اینو خوب میدونه
- جالبه !
خِیره انشالله
با بازگشت مادرش که برای شستنِ دستها به سرویس بهداشتی رفته بود ، ساکت شد و ترجیح داد صندلی رو براش عقب بکشه
در همین فاصله برادر شوهرِ مشکوک هم از راه رسید !
- خب خب ... خیلی خوش اومدید
دستها را به هم کوبید و این جمله را بر زبان آورد که جوابِ تند و تیز و البته صریح و بی پردهء جهان تاج خانوم رو به دنبال داشت :
- چی شده که دست به جیب شدی ؟
راستشو بگو ...
گند بالا آوردی یا خوابی واسه من و عمارت دیدی که ولخرجی میکنی پسر ؟
لبخندی زد و با بی قِیدی که اصلی ترین شاخصهء رفتارهاش بود گفت :
- هیچ کدوم مادر من
چقدر بدبینی قربونت برم
شام خوشمزه ای بود
در یک رستوران با کلاس و شیک
در کنار آدم هایی که خواه ناخواه جزء مهمی از زندگی ام شده بودند
احسان و عشقِ بی پایانش
پیمان و دلسوزی های زیر پوستی و گاه و بی گاهش
و ....
مادری که گرچه کفهء ناسازگاری ها و آزار و اذیت هاش سنگین تر از کفهء مهربانی هاش بود ولی باز هم همین مادر بودنش باعث میشد فقط دلخور باشم و دلیلی برای نفرت ازش نداشته باشم !
•┈┈••✾•💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈•
ادامه دارد...
بقلم #الههبانو🪶
پرش به پارت اول♡👇
https://eitaa.com/reyhanastory/3740
●|رمان گناه و تاوان مختص مخاطبان کانال👇
|√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√|
⛔️کپي حرام⛔️
🪵
🪵🔥🪵
🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵
🔥
♡﷽♡
#گناهوتاوان🌪
#قسمت320
•┈┈••✾💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈•
- پسرهء بی شعور !
ای خدا من چه گناهی به درگاهت کردم که این بچهء ناخلف شده تاوانش ؟
اوضاع حسابی قمر در عقرب بود !!!
هر اندازه که شام ، خوشمزه و دلچسب بود ، حرفهای پیمان و خبری که داد تلخ و آزار دهنده بود
بلوایی که از همون جا توی رستوران شروع به پا شده بود ، داخل ماشین هم ادامه پیدا کرد و حالا که پا گذاشتیم به عمارت همچنان ادامه داره
- آروم باشید
بفرمائید
لیوان آبی که برای فرونشاندنِ آتشِ خشم و عصبانیتش آورده بودم بی مخالفت از دستم گرفت و جرعه ای نوشید
ظاهراً خودش هم خوب میدونست ممکنه از فشارِ ناراحتی سکته کنه !
- حالا که هنوز اتفاقی نیفتاده مادر من !
- دیگه چی می خواستی بشه ؟
پسرهء بی چشم و رو راست راست زُل زده تو چشمای من و میگه ، اینجا چیزی نداره که به خاطرش عُمرمو هدر بدم
ای تُف تو ذاتِ بی شرفِت !
- مادرِ من ....
ای بابا !
خوبه خودت بهتر از من میشناسیش
نمیدونی نه حرفی رو توی دلش نگه میداره و نه زندگیشو وقفِ اطرافیانش میکنه ؟
بارها نگفته واسه خودش و خواسته هاش بیشتر از هر کسی و هر چیزی ارزش قائله ؟
- ای خدا ... ای خدا
•┈┈••✾•💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈•
ادامه دارد...
بقلم #الههبانو🪶
پرش به پارت اول♡👇
https://eitaa.com/reyhanastory/3740
●|رمان گناه و تاوان مختص مخاطبان کانال👇
|√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√|
⛔️کپي حرام⛔️
🪵
🪵🔥🪵
🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵
🔥
♡﷽♡
#گناهوتاوان🌪
#قسمت321
•┈┈••✾💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈•
اینبار بر خلاف همیشه دلم واقعاً براش سوخت
شاید بدترین اتفاق همین باشه
همین که بچه ای رو با هزار امید و آرزو بزرگکنی و تازه وقتی پیر و فرتوت شدی و نیاز به همراهی و همدلیش داری تنهات بذاره و بره دنبالِ آرزوها و علایقِ خودش !
پیمان عزم سفر داشت !
معلوم بود خیلی وقته دنبالِ کارهاشه و حالا که فقط یک هفته مونده تا تاریخِ پروازش به اون سر دنیا ، مادر و برادرش رو خبر دار کرده تا نتونن جلوشو بگیرن ...
از یه منظر حق داشت به فکر خودش باشه و از یه منظرِ دیگه حق نداشت دلِ مادری که کوچکترین لطفش همون نُه ماه حمل کردن و پرورش دادنش توی شکمش بوده را تنها بذاره ......
چقدر تنها بودند این خانوادهء همه چیز تمام !
پول بود ...
رفاه بود ....
اعتبار و احترام بود .....
و در کنار اینها تنهایی بود که بیداد میکرد !
- حالا اگه احسان خودش بگه چی ؟
- نه قربونت برم ...
این مسیر بازگشت نداره ، بهتره به فکر اعتماد کردن به آدم دیگه ای باشید
هنوز هم به نظرم پروانه بهترین گزینه بود برای سپردنِ این عمارت و گنجی بنام مادر به دستهایش !
ولی حیف که هرچه گفتم قبول نکرد
به احسان هم پیشنهاد داده بودم که گفت اگه خودش مایل باشه حرفی نداره با برگشت دوبارهء دختر نازنین به عمارت
ولی حیف که پروانه عجیب دل بریده بود از این عمارت و آدم های ناسپاسش !
و حالا ما بودیم و گزینه هایی که یکی یکی برای استخدام می اومدن عمارت و یکی یکی میرفتن !
- ضمانت چی ؟
- ضمانت دیگه چه صیغه ایه ؟ آقای پرتو من قراره خدمتکار این خونه و پرستار مادرتون باشم ، گنجِ کوه نور که نمیخواید به دستم بدید !
- بفرمایید خانوم محترم !!!
امروز سومین نفری بود که بعد از دادن آگهی پا به عمارت گذاشته و با احسان ملاقات کرده بود
یکی از یکی مغرور تر و پرتوقع تر .......
حتی بجای دو میلیون که عُرفِ این کار و مسئولیت بود ، به سه میلیون حقوق در ماه هم راضی شده بود ولی آدم هایی که من دیدم هیچ کدوم ظریفتِ تحملِ اطوار و غُر زدن های جهان تاج رو نداشتن به خصوص حالا و با تاثیری که کوچِ نابه هنگام پیمان روی خودش و اخلاقش گذاشته بود ...........
•┈┈••✾•💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈•
ادامه دارد...
بقلم #الههبانو🪶
پرش به پارت اول♡👇
https://eitaa.com/reyhanastory/3740
●|رمان گناه و تاوان مختص مخاطبان کانال👇
|√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√|
⛔️کپي حرام⛔️
🪵
🪵🔥🪵
🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵
🔥
♡﷽♡
#گناهوتاوان🌪
#قسمت322
•┈┈••✾💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈•
رفتارهای عجیب احسان کم بود که این داستان جدید هم به زندگیمون اضافه شد و حساسیت هاشو بیشتر از قبل کرد !
- کجا شال و کلاه کردی ؟
- وا ؟ یعنی چی این حرف احسان ؟
خب دارم میرم خونهء مامانم دیگه
آژانس پایین منتظره
- نمیخواد خودم میبرمت
ای خدا چه گیری افتادم از دست این مادر و پسر !
تازه سه روز از رفتنِ پیمان بعد از بدرقهء تلخی که در فرودگاه داشتیم نگذشته و این حال و روز ماست
خدا به داد برسه ...
انگار مادر بیچاره فوبیای تنهایی گرفته
احسان بدتر از اون
جرات نمیکنه تنهاش بذاره
دوباره پروژهء استخدام یک پرستار امین و دلسوز !
دوباره دغدغه های فرزندی که باید جای خالیِ برادر را هم پُر میکرد
خیلی وقت بود پیش مامان و دنیا نرفته بودم و امروز هم بعد از تماسِ خواهر نازنینم که حسابی دلتنگ شده بود ، قرار شد خودم تنهایی برم و احسان آخر شب برای برگشتن به خونه بیاد دنبالم که نمیدونم چرا لحظهء آخر تصمیمش عوض شد و ترجیح داد بجای آژانس با خودش برم پیش خانوادم
تمام حضورش به ده دقیقه اونم فقط برای احوالپرسی ختم شد و بلافاصله برگشت عمارت
- چه خبر مادر ؟
- سلامتی مامان
میبینی دیگه اوضاع و احوال ما رو !
- عیب نداره عزیزم
این روزا برای همه هست
میگذره
- میگذره ولی به چه قیمتی و بعد از تحمل چه شرایطی
باورت میشه مامان ؟
این چند روزه ، دوسه مرتبه احسانو ، پیمان صدا زده !
- بنده خدا !
آقا پیمان کار درستی نکرد
•┈┈••✾•💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈•
ادامه دارد...
بقلم #الههبانو🪶
پرش به پارت اول♡👇
https://eitaa.com/reyhanastory/3740
●|رمان گناه و تاوان مختص مخاطبان کانال👇
|√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√|
⛔️کپي حرام⛔️
🪵
🪵🔥🪵
🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵
🔥
♡﷽♡
#گناهوتاوان🌪
#قسمت323
•┈┈••✾💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈•
نباید یهویی میرفت
لااقل از قبل آمادش میکرد تا بتونه با این نبودن کنار بیاد
- آخه اینقدر به خودش اجازهء دخالت تو زندگیِ این دو تا بچه رو داده که حتماً ترسیده اگه از قبل بگه ، مادرش با هر مکر و حیله ای که شده منصرفش میکنه
- چی بگم والا ... خدا عاقبت این خانواده رو ختم به خیر کنه
- آبجی !
- جان آبجی ؟
- میای کمکم از این جامدادی های نمدی درست کنیم ؟
- مگه نداری فدات شم ؟ میخوای برات بخرم ؟
- نه آبجی
درسِ کلاسمونه ! باید ببرم مدرسه
- چه جالب ... ما از این درسا نداشتیم ؟
چند لحظه بعد ، قیچی و متر و زیپ و نخ و سوزن به همراه چند تکه نمد رنگی و زیبا جلوی روم بود و خواهری که مشتاقانه نگاهش به دستهای من دوخته شده بود تا با معجزهء هنر و سلیقه با چند حرکت ، یک جامدادی زیبا تحویلش بدم !
خوب بود ........
کم کم با حضور عطیه زندگی دوباره به حال و هوای روزهای قبل از رفتن پروانه و پیمان برمی گشت
اگر چه هیچ کس پروانه نمیشد !
و من اینو زمانی فهمیدم که بعد از گذشت دو ماه از حضور این پرستار مهربون داخل عمارت ، هنوز نتونسته بودم از مقایسهء رفتارهاش با پروانه دست بردارم
•┈┈••✾•💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈•
ادامه دارد...
بقلم #الههبانو🪶
پرش به پارت اول♡👇
https://eitaa.com/reyhanastory/3740
●|رمان گناه و تاوان مختص مخاطبان کانال👇
|√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√|
⛔️کپي حرام⛔️
🪵
🪵🔥🪵
🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵
🔥
♡﷽♡
#گناهوتاوان🌪
#قسمت324
•┈┈••✾💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈•
- دیبا جون به نظرت دکور سالن رو تغییر بدیم چطوره ؟
نه به پروانه که بعد از وصلتم با این خاندان ، مرا نیز چون جهان تاج ، خانم صدا میزد و نه به این دختر سرتا پا شور و شوق زندگی که بی توجه به جایگاه خودش و خودم اینطور صمیمی منو "دیبا جون" صدا میزد !
دوست نداشتم تا این اندازه برای عمارت و ظاهرش تعیین تکلیف کنه
به هر حال من بانوی این خانه و زندگی بودم و او خدمتکاری ساده !
- نه عطیه جان
اینجوری بهتره
ذوقش کور شد و من نمیدونم چرا به جای ناراحت شدن ، در دلم عروسی به پا بود بعد از دیدنِ حس و حالی که پیدا کرد ؟!
- باشه ولی یه تصویری تو ذهنم بود که گمونم بهتر از این ترکیب فعلی از آب در بیاد
- عطیه !!!!
صدای جهان تاج بود که دوباره بعد از مدتی کوتاه افسردگی و ناراحتی ، در قالبِ زورگو و مغرور خودش فرو رفته .........
- من برم ببینم باز چی شده که صدای خانوم بزرگ بالا رفته !
عطیه خیلی خونسرد و آروم بود
نه از داد و فریادهای جهان تاج ناراحت میشد و نه دست و پاشو گم میکرد
تقریباً هم سن و سال بودیم
گاهی با خودم فکر میکردم شاید تجربهء یک شکست در زندگی زناشویی اینقدر رفتارهاشو تحت تاثیر قرار داده و اونو صبور و یا به عبارتی خونسرد کرده !
- احسان !
•┈┈••✾•💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈•
ادامه دارد...
بقلم #الههبانو🪶
پرش به پارت اول♡👇
https://eitaa.com/reyhanastory/3740
●|رمان گناه و تاوان مختص مخاطبان کانال👇
|√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√|
⛔️کپي حرام⛔️
🪵
🪵🔥🪵
🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵
🔥
♡﷽♡
#گناهوتاوان🌪
#قسمت325
•┈┈••✾💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈•
- جان ؟
همونطور که سرش توی لب تاپ بود جوابمو میداد
بعد از قراردادی که با آقای افراشته بسته بود و تعهدی که قبول کرده بود ، حجم کارهاش اونقدر بالارفته که حتی شب ها و روزهای جمعه هم چند ساعتی مجبوره برای کنترل کارها وقت بذاره ....
- ناهار چی میخوری بزارم ؟
صبح جمعه بود و عقربه ها هنوز به ساعت ده نرسیده بودند
- هرچی دوست داری عزیزم
این بی تفاوتی را دوست نداشتم
یک جور بی احترامیِ آمیخته به احترام بود !
- اگه قرار بود به دلخواه خودم بپزم که نظرتو نمی پرسیدم
- گیر نده دیگه دیبا جان !
نمیبینی ذهنم درگیره ؟
- عطیه !!!!
اووووف ...
کُشت بس که این دختره رو صدا زد ...
یا حواسش نبود یا از قصد حتی امروز که جمعه بود راه به راه صداش میزد تا حرص منو در بیاره !
- جانم ؟
چیزی لازم دارید ؟
نگاهی به من که در چهارچوب در اتاقش ایستاده بودم انداخت و دستشو به سمتِ پرده ها دراز کرد
- اینارو ببر بشور ، غبار غم گرفته انگاری !
نگاهی به پرده های ضخیم اتاق انداختم که پروانهء بیچاره قبل از رفتنش اونها رو شسته و نصب کرده بود
- اینا که تمیزن !
هنوز سه ماه نیست پروانه شسته ....
با شنیدن اسم پروانه انگار آتشفشان فوران کرد و با فریادی که زد گدازه هاشو به سمتِ من بدبخت پرتاب کرد ....
•┈┈••✾•💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈•
ادامه دارد...
بقلم #الههبانو🪶
پرش به پارت اول♡👇
https://eitaa.com/reyhanastory/3740
●|رمان گناه و تاوان مختص مخاطبان کانال👇
|√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√|
⛔️کپي حرام⛔️
🪵
🪵🔥🪵
🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵
🔥
♡﷽♡
#گناهوتاوان🌪
#قسمت326
•┈┈••✾💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈•
- چیه ؟ چته دائم اسم اون دختره رو جلوی من میاری هااان ؟
لیاقت نداری دیگه
قدر و قیمتت همین اندازه بود که دَم خورِ پاپتی هایی مثل او دختر باشی
- من که چیزی نگفتم !
حتی بُهت و بُغضِ نشسته در صدام باعث نشد دست از بی احترامی برداره
خدا بگمچکارت کنه پیمان که با رفتنت آشوب به پا کردی
تازه داشت نرم میشد و دست از رفتارهای خصمانه برمیداشت که پسرهء نفهم با این تصمیم آتیش انداخت وسط زندگیمون !
تا بود بهش محل نمیذاشت و حالا که رفته این اَداها رو از خودش در میاره
اصلاً ...
اصلاً اگه تا این حد حضورش براش مهم بود چرا اونو به جای من و احسان اسیر زندگی در این عمارت نکرد ؟
- اصلاً من نمیفهمم چرا احسان تو رو که حتی عرضه نداری ساده ترین وظیفهء یک زن رو به جا بیاری هنوز پیش خودش نگه داشته ؟؟؟؟
دوباره صدای نحسش و اینبار حرفی که با بیرون اومدن از دهانش تیر آخرو برای لبریز شدنِ کاسهء صبرم شلیک کرد !
ایستادن بیش از این جایز نبود
نمیدونم تا کجا قصد داشت به این کارها و حرف ها و رفتارها ادامه بده
به سرعت از جلوی اتاق کنار رفتم و از پله ها سرازیر شدم ......
- چی شد ؟
چرا گریه میکنی دیبا ؟
- نگو نشنیدی که باورم نمیشه !
•┈┈••✾•💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈•
ادامه دارد...
بقلم #الههبانو🪶
پرش به پارت اول♡👇
https://eitaa.com/reyhanastory/3740
●|رمان گناه و تاوان مختص مخاطبان کانال👇
|√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√|
⛔️کپي حرام⛔️
🪵
🪵🔥🪵
🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵
🔥
♡﷽♡
#گناهوتاوان🌪
#قسمت327
•┈┈••✾💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈•
حوصلهء احسان و جانب داری که بی شک مثل همیشه از مادرش میکرد رو نداشتم
از ساختمون خارج شدم و ترجیح دادم به جای گفتن و شنیدن حرفهای بی نتیجه ، ذهن و نگاهمو به سبزیِ چمن های باغ بسپرم که حتی در اواخر پاییز هم سرسبزی خودشونو از دست نداده بودند ........
سعی کنید زیاد بنویسید
همه چیز را بنویسید
تایپ و پرینت بماند برای بعد ؛
مثلا
زندگی خود را مکتوب کنید
از روی کاغذ زندگی کنید
هر روز بنویسید
و هر شب بخوانید و غلط گیری کنید
نوشتن اعجاز می کند
خداوند به قلم و هر آنچه می نویسد قسم خورده است
اول نوشتنِ هدف
و دوم فقط تلاش برای رسیدن به هدف !
آره ...
بد نیست به جای حرص خوردن و واگویه کردنِ حرفهای بی معنی که از جهان تاج شنیده بودم ، یه کاری کنم که اگه دلم از غم خالی نمیشه حداقل ذهنم از توهین هایی که شنیدم خالی بشه
بابا عادت داشت رادیو گوش کنه به خصوص شبهایی که بی خواب میشد و برنامه های نیمه شب که لبریز از آرامش بود رو گوش میداد
الان هم من به یاد همون روزا و شبا ، درست ساعت دو نیمه شب که خواب با چشمهام بیگانه شده ، هندزفری رو زدم به گوشی و موج رادیو را تنظیم کردم
مُجری راست میگفت
نویسندهء این متن زیبا راست تر میگفت
سر رسیدی که احسان برای تبلیغات شرکت چاپ کرده و یکی هم به من داده بود از کشو میز بیرون کشیدم و خودکاری هم از کیفم درآوردم
" به نام عشق "
" ۲۸ آبان ..... "
" دلم امروز بیشتر از همیشه گرفت ... شکست ... داغون شد ....
حتی رفتاری که اون شب احسان با من و احساسم داشت و اثرش تا ابد از پشت دستم محو نمیشه اونقدر دلمو به درد نیاورد که سکوتِ امروزش در برابر مادرِ نامهربان و پرتوقعش به درد آورد ........
احسانم !
عزیز لحظه های زندگیم !
کاش دوست داشتن تو مرهم بود بر تمومِ کنایه های مادرت
کاش عشق تو میتونست بی توجهیِ امروزتو بپوشونه ولی حیف .... "
غرورم جوری جریحه دار شده بود که احساس میکردم حتی کلمات رو گم کردم
جز همین گلایهء کوچیک چیزی به ذهنم نیومد تا دلمو اندکی خالی کنه
دفترو بستم و داخل کشو درست جایی زیرِ لباس هام قرار دادم تا وقتی دیگه و حالی دیگه .....
این زندگی چیزی نبود که من میخواستم یا آرزوشو داشتم ولی اگه تا الان اسیر دست تقدیر بودم تصمیم داشتم با طلوع صبح فردا زندگی رو از نو بسازم
گاهی با اجبار و گاهی با اختیار ....
گاهی با مُدارا کردن و گاهی با مقابله کردن ....
باید یه فکر اساسی برای محکم کردنِ پایه های زندگیِ زناشوییم بکنم ......
•┈┈••✾•💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈•
ادامه دارد...
بقلم #الههبانو🪶
پرش به پارت اول♡👇
https://eitaa.com/reyhanastory/3740
●|رمان گناه و تاوان مختص مخاطبان کانال👇
|√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√|
⛔️کپي حرام⛔️
🪵
🪵🔥🪵
🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵
🔥
♡﷽♡
#گناهوتاوان🌪
#قسمت328
•┈┈••✾💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈•
یه صبح دیگه ......
یه صدایی توی گوشم میگه ......
ثانیه های تو داره میره......
امروزو زندگی کن ، فردا دیگه دیره......
یه صبح تازه دوباره از راه رسید
همون شنبه ای که برام آغاز تغییرات بود !
تغییر در نگرش و ویرایشِ زندگیم !
تغییر در برخورد و رفتارم با اطرافیان !
تغییر در خودم و وجودم و تمایلاتم !
برای ساختن باید یکبار هم که شده ویران شد و از نو شروع کرد ......
سعی داشتم اینبار با صدای آهنگِ زیبا و پر انرژی که از گوشیم پخش میشد احسان رو بیدار کنم
- بیدار نمیشی عزیزم ؟
مثلِ پسر بچه های لوس و مامانی متکا را بین زانوهاش گرفته بود و رها نمیکرد !
- بده ببینم این بیچاره رو هم داغون کردی !!!
- وابده دیبا .....
یه ربع دیگه پا میشم
- نه قربونت !
یه ربع میشه نیم ساعت .....
نیم ساعت میشه یکساعت .....
آخرشم وقتی دیر رسیدی سر قرار با آقای افراشته غُرزدن هات نصیب من میشه
کاش زودتر اسمِ این رقیبِ تازه رفیق شده را به زبان می آوردم تا هوشیار بشه
- چرا زودتر نگفتی آخه ؟؟؟
این جمله را درحالی که به سرعت از تخت پایین پرید و خودشو پرت میکرد داخل سرویس بهداشتی به زبون آورد !
- جون به جونت کنن طلب کاری مهندس پرتو !!!
•┈┈••✾•💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈•
ادامه دارد...
بقلم #الههبانو🪶
پرش به پارت اول♡👇
https://eitaa.com/reyhanastory/3740
●|رمان گناه و تاوان مختص مخاطبان کانال👇
|√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√|
⛔️کپي حرام⛔️
🪵
🪵🔥🪵
🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥