eitaa logo
༺‌‌ریحانھ جانــ🌱
1.8هزار دنبال‌کننده
153 عکس
18 ویدیو
0 فایل
♡﷽♡ ❤🍂اینجا داستانهای خواندنی داریم... 🍬روزانہ؛ 🍯 دو پارت رمان آنلاین #گناه 🚫 کپی رمان حرام 🚫 #جمعه و #ایام_شهادت پارت نداریم ❤🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ 🌪 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• به سرعت از پیش چشم ترانه دور شدم و بعد از ورود به اتاق که امروز بی حضور خانم سپهری ، زیادی کسل کننده شده بود ، در را پشت سرم بستم ..... دیگه بیشتر از این تاب و توانِ خودداری نداشتم روی صندلی نشستم و سرمو روی میز گذاشتم درد حقارتی که امروز بی گناه بر من تحمیل شده بود قطره قطره از چشم هام می چکید و من هیچ تلاشی برای متوقف کردنش نمی کردم مگه چقدر توان داشتم ؟ چقدر تجربه ؟ چقدر صبر و تحمل ؟ در دلم احسان رو گرفته بودم به بادِ ناسزا .... پسره بی شعور ! یعنی اگه خانوم سپهری جونت هم بود باهاش همین رفتارو میکردی ؟ بارها دیده بودم چطوری از مدیر مالیِ شرکتش در برابر همه دفاع میکنه حسادت که شاخ و دم نداشت ! اینم یه نمونه بود ، گرچه میدونستم بی مورده ولی دست خودم نبود ! کاشکی خانوم سپهری اینقدر خوب نبود ! اگه میتونستم از اخلاق و رفتار و شخصیتش یا کار و امانتداری که در شغل و حرفهء خودش داشت کوچکترین ایرادی بگیرم دلم نمی سوخت ولی حیف ...... •┈┈••✾•💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• ادامه دارد... بقلم 🪶 پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/reyhanastory/3740 ●|رمان گناه‌ و تاوان مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🪵 🪵🔥🪵 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ 🌪 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• - دیبا ! گریه میکنی ؟ صدای ترانه بود که بی خبر از همه جا ، حالا با دیدنِ من و حال و روزم با تعجب این سوالو می پرسید سرم از روی میز بلند شد و آغوش خواهرانهء این دوست عزیز به روی من و چشم لرزانم گشوده ..... - ترانه !!! - جانم عزیزم چی شدی تو ؟ چرا اینجوری کرد آخه ؟ - مرض داره عقده ای !!! هین بلندی کشید که بیشتر منو به خنده انداخت وسط گریه و زاری از رفتار ترانه به خنده افتادم - چته تو ؟ - دیوونه شدی ؟ به گوشش برسه که اخراجی دختر - به درک ! به جهنم ! در حالی که با عصبانیت این کلمات رو خطاب به همسرم بر زبون جاری میکردم کیف و چادرم رو برداشتم و رو به ترانه که هنوز حیرت از رفتارهای من بزرگترین علامت تعجب نشسته در چهرهء همیشه خندانش بود از اتاق بیرون زدم ! - کجا سرتو انداختی پایین داری میری ؟ - مرخصی ! مشخص نیست ؟ در حالی که روی میز منشی خم شده بودم و برگه مرخصی رو پر می کردم این حرفها رو هم زدم - به جون خودم اخراجت میکنه دیبا این امروز اعصاب نداره ها ! - منم ندارم قربونت ! رئیسه که باشه نعوذبالله خدا که نیست من رفتم - رسماً دیوونه شدید هردوتاتون ! لبهام‌میخندید وقتی رو به ترانهء از همه جا بی خبر بوسی در هوا فرستاده و از دفتر خارج میشدم ولی فقط خدا میدونست که در دل خون گریه میکنم بابت پشت سر گذاشتنِ لحظاتی که در اون اتاق و با دیدن اون رفتار مسخره از طرفِ نازنین همسر بی شعورم بر من گذشته بود ! •┈┈••✾•💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• ادامه دارد... بقلم 🪶 پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/reyhanastory/3740 ●|رمان گناه‌ و تاوان مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🪵 🪵🔥🪵 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ 🌪 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• میدونستم از دوربین اتاقش حالِ خرابم رو دیده و شاید حالا این رفتن و دور شدن از فضایی که احسان در اون حضور داشت تنبیه خوبی بود براش تا بفهمه همهء آدمها شخضیت و حُرمت دارن به خصوص کسی که از همه به تو مَحرم تر و نزدیکتره ..... روی نیمکتِ سردِ پارک نشستم و از همین جا نگاهم به شیشه های دفتر که درست به همین سمت باز میشه دوخته شده حالا که از دفتر بیرون زدم کجا برم؟ اصلاً کجا رو دارم که برم ؟ پیش مامان و دنیا ؟ نه نمیشه .... آخه پیش خودش فکر نمیکنه این وقت روز چرا سر کار نیستم ؟ گوشی در دستم لرزید و دیدنِ باکس پیامک یعنی یک نفر الان به یادم بوده ! انگشتم روی صفحه لغزید و باز شدن پیام مساوی شد با دیدنِ احسان که درست پشت پنجره ایستاده بود ! " کجا رفتی دیبا ؟ " نمیدونم از این فاصله برقِ خشم رو از نگاهم میخوند یا نه ولی ترجیح دادم رفتاری شبیه به خودش نشون بدم شاید ادب شد !!! " قبرستون! " " وقتی مثل آدم ازت سوال میپرسم توقع دارم مثل آدم جواب بدی !!! " •┈┈••✾•💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• ادامه دارد... بقلم 🪶 پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/reyhanastory/3740 ●|رمان گناه‌ و تاوان مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🪵 🪵🔥🪵 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ 🌪 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• همان چند استیکر عصبانیت کافی بود تا بفهمم الان کافیه نافرمانی کنم تا دود از گوشاش بزنه بیرون ولی انگار من هم امروز دیوانه شده بودم ! " من آدم نمی‌بینم ! " میدونستم از بی احترامی نفرت داره ولی نمیدونم چرا دلم‌میخواست با همون رفتاری که منو آزار داده بود حالشو بگیرم نفوذ شیطان در روح آدمیزاد که میگن همینه دیگه ؟! پیام کوتاهی به پروانه دادم و بدون باز کردن پیام احسان که به سرعت برام ارسال شد ، گوشی رو خاموش کرده و داخل کیف انداختم ! تنها جایی که دلم میخواست برم ، پیش بابا بود و بس ! به پروانه پیام دادم که اگه میتونه بیاد به آدرسی که میدم فرصت خوبی بود تا بعد از مدتها سری به بهشت زهرا بزنم تازه وقتی از روی نیمکت بلند شدم و سر خیابون دستمو برای تاکسی تکون دادم یادم اومد وقتی چمخاله بودیم احسان مردانه قول داد بعد از بازگشت به تهران اولین کار دیدار با بابای عزیزم باشه !!!!! ولی حیف که ما آدمها بی اندازه فراموشکاریم!!! •┈┈••✾•💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• ادامه دارد... بقلم 🪶 پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/reyhanastory/3740 ●|رمان گناه‌ و تاوان مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🪵 🪵🔥🪵 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ 🌪 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• " آرامگاه ابدی پدری مهربان و همسری فداکار داود شریف ! " سلام بابایی ! خوبی ؟ تنهایی خوش میگذره ؟ گلبرگلهای سرخ رنگ یکی یکی از ساقه جدا میشد و روی سنگ سرد و سیاهِ مزارش کنار هم قرار می گرفتند ...... ببخشید که دیر اومدم خودت میدونی دیگه .... تاهل و هزار تا مسئولیتِ ریز و درشت ! خودم از این حرف گنده تر از دهانم به خنده افتادم چه تضادِ زیبایی ساخته بودند این لطافتِ سرخ و سرسختیِ سیاه رنگ در کنار یکدیگر ! خوش به حالت بابا ! راستی مامان و دنیا هم خوبن قلبِ مامان کوک میزنه ! یادته همیشه وقتی ناراحت بود یه بوسه میکاشتی روی پیشونیش و می گفتی" کوک کردنِ سازِ دلت کار خودمه ! " ؟ خوش به حال مامان هیچ وقت نشنیدم بهش بگی عاشقتم ، دوستت دارم ، دیوونتم ! ولی جوری هواشو داشتی که عاشقی و محبت و دیوونگی از تمامِ حرکاتت می ریخت ! قلبی که وعدهء طراحی کردنش رو به خودم داده بودم ، حالا با قرار گرفتنِ آخرین گلبرگِ آتشین کنار همرزمانش کامل شد ..... •┈┈••✾•💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• ادامه دارد... بقلم 🪶 پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/reyhanastory/3740 ●|رمان گناه‌ و تاوان مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🪵 🪵🔥🪵 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ 🌪 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• آروم تر شده بودم خیلی خیلی آروم تر تازه میفهمم اینکه میگن ، در زمان شادی و غم بیاید کنارِ مرده ها یعنی چی ! دنیا با تمام بزرگی و عظمتش اونقدر ارزش نداره که به خاطر خودت دل بشکنی و دیگران رو آزار بدی ! - اینجایی دیبا؟ پروانه بود که بالاخره از راه رسید ! - چرا خاموشی دختر ؟ - سلام پروانه خوبی ؟ گرمای دستش در این سرمای گزنده زیادی دلچسب بود - فدات شم بذار اول یه فاتحه بخونم نشست ..... به رسمِ ادب روی دوپا نشست و به رسمِ قدیمی ها با سنگ کوچکی چند ضربه به قبر بابا زد ! چه با حال بود این دخترِ خودساختهء دوست داشتنی ! - خب ! حالا بگو ببینم چه گندی زدی که از ترسِ شوهر جان پناه آوردی به باباجانت ؟ چه خوب بود که پروانه حتی نصیحت و سرزنش هایش نیز در قالبِ شوخی و مزاح بود .... - به جون خودم هیچی ! - تو که راست میگی .... اینجای آدم دروغگو !!! با یک دست نوک بینیِ خودشو نشون میداد و با دستِ دیگه از داخل کیفش نایلونِ تغذیه را خارج می کرد ! - بگیر عزیزم داشتم واسه ناهار کتلت سرخ میکردم ، دو تا لقمه گرفتم که گشنه نمونیم .... - خدا خیرت بده عجیب گرسنه بودم - نوش جونت ! خب حالا بگو ببینم چی شده که از دستِ زنده ها فرار کردی و پناه آوردی به اسیرانِ خاک ؟! •┈┈••✾•💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• ادامه دارد... بقلم 🪶 پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/reyhanastory/3740 ●|رمان گناه‌ و تاوان مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🪵 🪵🔥🪵 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
༺‌‌ریحانھ جانــ🌱
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ #گناه‌وتاوان🌪 #قسمت337 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• آروم
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ 🌪 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• کم کم ، همان گرمای ملایمِ ظهرِ پاییزی هم بی جان میشد و این یعنی وقتِ رفتن است ! - حالا میخوای چیکار کنی؟ بعد از دو ساعت حرف زدن تازه از خودم می پرسید قصد دارم چکار کنم ! - اگه میدونستم که از تو نمی پرسیدم نابغه ! - ببین دیبا ! تو خیلی بیشتر از من آقا احسان رو میشناسی با خوب و بدش آشنایی ولی اونقدر که من فهمیدم تحتِ هیچ شرایطی نمیتونی به عشق و محبتش نسبت به خودت شک کنی - میدونم ! - پس لال شو و بچسب به زندگیت ! - وا ! چرا اینجوری حرف میزنی ؟ خندید زیبا و خواستنی - خب مگه دروغ میگم عزیزم ؟ به خدا دخترای دیگه آرزوشونه جای تو باشن ..... از ثروت دنیا بی نیاز شدی ! از محبت و عشق و علاقهء شوهرت بی نیاز شدی ! نه غم و غصهء قسط و وام و اجاره خونه داری و نه دغدغهء صاحبخونه و سر سال و پایان مهلت اجاره ! اونوقت بخاطرِ یه برخوردِ ساده اومدی اینجا نشستی واسه من روضه میخونی ! - اگه زندگی زیر نگاهِ بخیلِ جهان تاج قسمتت نشده بود ، باور میکردم از تهِ دلت این حرفها رو میزنی پروان ! خوب می دونست منظورم چیه ! صابونِ مادرشوهر جانم بیشتر از هر کسی به تنِ این دختر بینوا خورده بود ! •┈┈••✾•💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• ادامه دارد... بقلم 🪶 پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/reyhanastory/3740 ●|رمان گناه‌ و تاوان مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🪵 🪵🔥🪵 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥0
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ 🌪 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• - آره ! میفهمم چی میگی ولی .... حفظ کردن این زندگی کار خودته دیبا ! بچسب به زندگیت عزیزم فکر کن .... فکر کن یک بار هم شوهرت مشکلاتِ بیرون از خونه رو آورده داخل خونه ! دنبالِ تلافی نباش ! اینارو من نباید بهت بگم دختر خوب ! - احسان خیلی عوض شده ! - آدما عوض میشن ! اصلاً عجیب نیست ... دعا کن هیچ وقت عوضی نشه ! - از همین میترسم پیمان که رفت ! ما موندیم و جای خالی که پر کردنش افتاده روی دوشمون .... از روی نیمکت بلند شد و در حالی که با دستش مانتوشو میتکوند حرف آخرو زد - من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال ! •┈┈••✾•💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• ادامه دارد... بقلم 🪶 پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/reyhanastory/3740 ●|رمان گناه‌ و تاوان مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🪵 🪵🔥🪵 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ 🌪 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• کف پاهایم حتی از داخلِ کفش هم یخ زده ! دیگه خبری از برگ های خزان زدهء پاییزی و صدای خش خشِ دل انگیزشون زیر کفش ها نیست ! حرف زدن با پروانه و درد دل کردن کنار بابا ، آرامم کرده بود ولی هنوز غم داشتم دلم خودمو می خواست ! دیبای قبل از ورود به این عمارت ! دیبای شاد و سرزنده ! دیبایی که جز تهیهء داروهای مادرش هیچ اجباری در زندگی نداشت ! ساعت از پنج گذشته و این یعنی یک ساعت وقت باقی مونده تا رسیدن احسان به خونه ! اما در این روزهای کوتاه زمستانی و تاریکیِ هوا ، توقف پشت درهای بستهء عمارت بزرگترین اشتباهه ..... دستم هنوز زنگِ خونه رو لمس نکرده بود که با صدای بوقِ ماشینی از جا پریدم و بعد چراغ هایی که وقتی خاموش شدند فهمیدم متعلق به ماشینِ احسانه ! معلوم نیست از کی اینجا ایستاده ولی خوب بود که با این کار ثابت کرد دوست نداره اختلاف ما پا به عمارت بذاره ! دوبار با چراغ علامت داد و این یعنی " بیا سوارشو تا اون روی سگم بابا نیومده دخترهء خودسر ! " •┈┈••✾•💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• ادامه دارد... بقلم 🪶 پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/reyhanastory/3740 ●|رمان گناه‌ و تاوان مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🪵 🪵🔥🪵 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ 🌪 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• آروم آروم به سمت ماشین رفتم و بعد از پایین کشیدن دستگیره و باز شدنِ در ماشین ، با گرمای مطبوعی که به صورتم خورد تازه فهمیدم چقدر یخ کردم ! - سلام ! - سلام گرچه زیادی آروم جواب داد ولی اونقدر معتقد بود که جواب سلام رو واجب بدونه اخم های گره خورده .... رنگ سرخ چشم ها ...... پنجه هایی که دائم به خرمن موها چنگ میزدند ..... و در کمال ناباوری دستی که روی دستم نشست ! عصبی بودن از تمام حرکاتش هویدا بود ولی وقتی دستِ گرمش ، سرمای نفوذ کرده در دستم رو احساس کرد بی توجه به دلخوری که بینمون پیش اومده بود لب به سخن باز کرد ..... هرچند تند و گزنده ولی این توجه زیر پوستی عجیب به دلم نشست - هیچ معلومه داری چه غلطی میکنی ؟ دستات یخ کرده ! دریچهء بخاری را به سمت من تنظیم کرد و دست چپم رو گذاشت روی دنده ! درست زیر دستش و گرمای همیشگیِ اون ..... گمانم پای احساس آدم ها همیشه در برابر عقل و منطق میلنگه درست مثل من که بعد از پشت سر گذاشتن این همه دغدغه و ناراحتی ، حالا با این توجه کوچولو آروم شدم ! - کجا رفتی ؟ چرا گوشی رو خاموش کردی ؟ چشم ها رو بسته بودم و سرم به صندلی تکیه زده بود تا خستگی رو از خودم دور کنم که صدای آروم ولی عصبیش هوشیارم کرد حالا که کار خودمو کرده بودم حق نداشت بدونه کجا رفتم ؟ - گفتم ! نشنیدی ؟ بهشت زهرا پیش .... بابام ! و این سکوت یعنی کمی آتش خشمش فروکش کرده - تنها ؟ با چه جراتی ؟ اصلاً با چه اجازه ای ؟ اووووف .... دوباره بازخواست کردن شروع شد خدا را شکر که شاهد امینی مثل پروانه با من بود اگر نه ..... - پروانه اومد با اجازهء خودم و دلی که ناحق شکستی با جراتی که نادیده گرفته شدن از طرف تو !!! به من داده بود •┈┈••✾•💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• ادامه دارد... بقلم 🪶 پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/reyhanastory/3740 ●|رمان گناه‌ و تاوان مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🪵 🪵🔥🪵 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ 🌪 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• بعضی چیزها خوبند وقتی منهای بعضی چیزهای دیگر می شوند ! مثل نوزاد منهای گریه های بی دلیلِ شبانه ..... مثلِ آدمیزاد منهای غرور و خود بزرگ بینی های عالمانه ...... مثل جهان تاج منهای اصالتی که باعث شده بود خودشو در لاکِ خانزاده بودن فرو ببره و از دنیا و آدم هاش غافل بمونه ...... مثل عمارت منهای جهان تاج بانوی از دماغ فیل افتاده ...... و بهتر از همهء اینها احسان منهای عمارت و این همه تفاوت با جامعه ای که در اون زندگی می کردیم !!!! - باقلا دوست داری یا لبو؟ صدای احسان بود بعد از یک ربع رانندگی در سکوت بالاخره طاقت نیاورد و به بهانهء خوردن لبوهای خوش رنگ و باقلاهای خوش طعم سر صحبت رو باز کرد •┈┈••✾•💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• ادامه دارد... بقلم 🪶 پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/reyhanastory/3740 ●|رمان گناه‌ و تاوان مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🪵 🪵🔥🪵 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵 🔥 ♡﷽♡ 🌪 •┈┈••✾💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• حیف که دوستش داشتم اگر نه الان وقت یه حال گیریِ اساسی بود ، نه ؟ - فرقی نداره - اِ .... نه بابا ! از کی تا حالا به این نتیجه رسیدی ؟ سرم به سمت شیشهء بخار گرفتهء ماشین برگشت تا لبخند محوی که با شنیدن این لحن و کلام روی لبهام شکل گرفته بود از دیدش مخفی بمونه ولی عجیب زرنگ بود این مرد مغرور اما مهربون ! - تا من میرم یه خِیری به این بنده خدا برسونم تو از فرصت استفاده کن و با خیال راحت بخند عزیزم نیازی به این همه خودداری نیست !!! الان حق ندارم بهش بگم مارمولک ؟ خودش حالم رو گرفته و حالا مسخره میکنه ! چند ثانیه بیشتر طول نکشید تا با دستهای پر برگشت بخار از روی لبوی خوش رنگ و لعاب همون اندازه برخاسته بود که باقلاهای گلپر زده داغ به نظر می‌رسیدن ! - بگیر که یخ کردم امشب چه سرد کرده لامروت! دستم بی اختیار به سمت ظرف باقلا کشیده شد که با زرنگی اونو عقب کشید و با زبان بی زبانی منو به صرف لبو دعوت کرد ! حالا چجوری بگم خیلی لبو دوست ندارم آخه ؟؟؟!!! - بخور که داغش میچسبه راست می گفت میچسبد اما نه داغیِ لبو بلکه داغی که با خوردنِ باقلاها روی دلم گذاشت ...... مرد شکمویِ من ! - بده ببینم وقتی احسان فهمید دارم الکی با لبوهای ریز شده ور میرم خودش فهمید چه خبره دستشو دراز کرد تا ظرف را از دستم بگیره که گفتم : - می خورم - یعنی من نخورم ؟ - چرا ...چرا ... بگیر خوب بود که بی نق زدن منو به خواستهء خودم رسوند واقعاً خوشمزه بود - خب حالا که شیرینی و ترشیِ آشتی کنون صرف شد بریم سر اصل مطلب ! یا خدا ! اصل مطلب دیگه چی بود؟ - بریم - ببین دیبا جان ! گمونم دیگه تا حالا باید فهمیده باشی اگه مجبور نبودم با افراشته ادامه نمیدادم فهمیده بودم ولی این موضوع چه ربطی به من داشت ؟ - و ....... بیشتر از اون اگه ....... اگه مجبور نبودم اجازه نمیدادم بیای دفتر تا دائم چشمش روی اندامت بچرخه ! - احسان !!! •┈┈••✾•💔❤️‍🔥❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🔥💔•✾••┈┈• ادامه دارد... بقلم 🪶 پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/reyhanastory/3740 ●|رمان گناه‌ و تاوان مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🪵 🪵🔥🪵 🔥🪵🔥🪵🔥 🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥