🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥
🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵
🔥
♡﷽♡
#گناهوتاوان🌪
#قسمت343
•┈┈••✾💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈•
حیف که دوستش داشتم اگر نه الان وقت یه حال گیریِ اساسی بود ، نه ؟
- فرقی نداره
- اِ .... نه بابا !
از کی تا حالا به این نتیجه رسیدی ؟
سرم به سمت شیشهء بخار گرفتهء ماشین برگشت تا لبخند محوی که با شنیدن این لحن و کلام روی لبهام شکل گرفته بود از دیدش مخفی بمونه
ولی عجیب زرنگ بود این مرد مغرور اما مهربون !
- تا من میرم یه خِیری به این بنده خدا برسونم تو از فرصت استفاده کن و با خیال راحت بخند عزیزم
نیازی به این همه خودداری نیست !!!
الان حق ندارم بهش بگم مارمولک ؟
خودش حالم رو گرفته و حالا مسخره میکنه !
چند ثانیه بیشتر طول نکشید تا با دستهای پر برگشت
بخار از روی لبوی خوش رنگ و لعاب همون اندازه برخاسته بود که باقلاهای گلپر زده داغ به نظر میرسیدن !
- بگیر که یخ کردم
امشب چه سرد کرده لامروت!
دستم بی اختیار به سمت ظرف باقلا کشیده شد که با زرنگی اونو عقب کشید و با زبان بی زبانی منو به صرف لبو دعوت کرد !
حالا چجوری بگم خیلی لبو دوست ندارم آخه ؟؟؟!!!
- بخور که داغش میچسبه
راست می گفت میچسبد اما نه داغیِ لبو بلکه داغی که با خوردنِ باقلاها روی دلم گذاشت ......
مرد شکمویِ من !
- بده ببینم
وقتی احسان فهمید دارم الکی با لبوهای ریز شده ور میرم خودش فهمید چه خبره
دستشو دراز کرد تا ظرف را از دستم بگیره که گفتم :
- می خورم
- یعنی من نخورم ؟
- چرا ...چرا ...
بگیر
خوب بود که بی نق زدن منو به خواستهء خودم رسوند
واقعاً خوشمزه بود
- خب حالا که شیرینی و ترشیِ آشتی کنون صرف شد بریم سر اصل مطلب !
یا خدا !
اصل مطلب دیگه چی بود؟
- بریم
- ببین دیبا جان !
گمونم دیگه تا حالا باید فهمیده باشی اگه مجبور نبودم با افراشته ادامه نمیدادم
فهمیده بودم ولی این موضوع چه ربطی به من داشت ؟
- و ....... بیشتر از اون اگه .......
اگه مجبور نبودم اجازه نمیدادم بیای دفتر تا دائم چشمش روی اندامت بچرخه !
- احسان !!!
•┈┈••✾•💔❤️🔥❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🔥💔•✾••┈┈•
ادامه دارد...
بقلم #الههبانو🪶
پرش به پارت اول♡👇
https://eitaa.com/reyhanastory/3740
●|رمان گناه و تاوان مختص مخاطبان کانال👇
|√• https://eitaa.com/joinchat/3462529219Cca315c0791 •√|
⛔️کپي حرام⛔️
🪵
🪵🔥🪵
🔥🪵🔥🪵🔥
🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥🪵🔥