ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_17 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم فر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
#پارت18_19
رمان زیبای عسل
با پسرها کافه میره بعد هم میگه اینها دوستای اجتماعیمن،برو همون......
_ترو خدا دهنتو ببند
_به حرفام فک کن من خوبیتو میخوام
دستم را روی سینه ام نهادم خدایا از چاله در اومدم افتادم تو چاه
شهرام ادامه داد
_الان لباس های روستا تنشه، ببرش خرید یه لباس درست حسابی براش بخر ستاره رو لوله میکنه میزاره تو جیبش
_بعد اگر یکی دعوتم کرد مهمونی با این منگول برم اره؟ نمیگن اینو از کدوم طویله پیدا کردی؟تو مرجان و گرفتی چون خوشگل بود؟
_اون فرق داره ازدواج من مال 17سال پیشه، بعد هم مرجان خیلی خوبه ، پاکه، نجیبه،متینه، ابرو داره، ستاره یه سیلی بهش زد فقط بهش گفت خیلی بی شخصیتی، همین، مگه نه؟ ستاره چیکار کرد غربتی بازی، جیغ و داد ، فحش ، اخرهم شکایت، دستش به جایی بند نشد وگرنه باز داشتش هم میکرد
_مرجان هم مقصر بود
_چه تقصیری داشت؟
_اون به ستاره بی محلی میکرد ستاره ناراحت میشد
_بی محلی میکرد چون ستاره باهاش سر جنگ داشت
از زبان فرهاد
توی حیاط قدم میزدم و به زندگی فکر میکردم
حرفهای شهرام شبیه حقیقت بود ،شهرام راست میگفت ستاره متانت نداره،ستاره کار خیلی بدی کرد،هرچقدر بهش گفتم ابروی منو نبر به خاطر من گذشت کن اهمیتی نداد
اما به هر حال دوست نداشتم زندگیم خراب شه، ستاره رو دوست
داشتم ،کسی رو هم ندارم که بفرستم بره وساطت کنه، ستاره چیزی متوجه نشد همش حدس و گمان بود،اگر یه ادم دلسوز داشتم میرفت وساطت میکرد درست میشد .....
اما من که کسی و ندارم، فقط شهرامه ،اونم که با ستاره دشمنه، اینم از پیشنهادش
طلاقش بده
اره طلاقش بدم ،بعد هم گلجان و بگیرم، یه دختره دهاتی رو چون خوشگله بگیرمش
خدایا بدادم برس اسم این دختره تن و بدنم را میلرزونه، چیکارش کنم؟
فرهاد سرش را مابین دستانش گرفته و گوشه الاچیق نشسته بود با صدای زنگ موبایلش ان را از جیبش در اورد با دیدن اسم ستاره مثل برق گرفته ها پرید و گفت
_جانم
ستاره با خشم گفت
_ چطور تونستی به من خیانت کنی؟
_چه خیانتی ستاره؟
_خفه شو اسم منو نیار
_تو اشتباه میکنی چیزی نشده که،یه تار مو این همه داستان داره
_به نظرت واقعا قضیه یه تار .....
_ستاره جان به خدا من عاشقتم
_خفه شو دهن کثیفتو ببند ، خوب گوشهاتو باز کن یک بار بهت فرصت میدم که مثل بچه ادم،پاشی بیای محضر، سکه هامو سگ خورد،مال خودت ،طلاق منو بدی وگرنه فرهاد به خداوندی خدا
شکایت میکنم، وکیل میگیرم،اون مو یه متری رو گیر میارم، پای اونم وسط میکشم ، پدرتو از تو گورش بیرون میکشم،تف تو شرفت میکنم، ابروتو میبرم ،میرم شمال سراغ عمو جونت،بعد طلاقمو میگیرم
اسم شمال که امد تنم لرزید شمرده شمرده گفتم
_عجله نکن ستاره ، بخدا هیچی .....
_توضیح نده، من همونی رو قبول دارم که دیدم، ضرت و پرت هات به درد قبر ننت میخوره
_ستاره درست حرف بزن ها
ستاره با فریاد گفت
_ درست حرف نزنم چه .... میخواهی بخوری؟ یه لا قبای پاپتی، کنار خونواده من ادم شدی،یادت نره که بابای من تورو به نون و نوا رسوند
فرهاد با چشمان از حدقه بیرون زده گفت
_چرا چرند میگی؟
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم #پارت
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_20
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
ستاره با فریادو لحن تهدید گفت
_ پامیشم میام اونجا حیثیتتو میبرم ها
فرهاد با کلافگی گفت
_ برو بابا روان پریش دیوونه، تو هیچیت نیست دنبال بهونه ایی منو دک کنی.
با قطع شدن ارتباط تیز از جا جستم و دوان دوان به سراغ گلجان رفتم روی تخت نشسته بود دستش را کشیدم و گفتم
_ ستاره داره میاد اینجا برو توی اتاق پدر مادرم صدات در نیاد درو هم روی خودت قفل کن ، هر اتفاقی که افتاد پاتو از اتاق بیرون نزار
وارد اتاق شدم در را قفل کردم سپس صندلی را پشت در نهادم خوشبختانه بالای در شیشه بود و از همه مهمتر پرده داشت اماده شده بودم تا همه چیز را ببینم
لحظاتی گذشت صدای زنگ ایفن بلند شد فرهاد به سمت ایفن رفت و شاسی رازد ستاره وارد خانه شدو با فریاد گفت
_اومدم اینجا فحش بدم ببینم کی جلودارمه؟
فرهاد مقابلش ایستاد و گفت
_ اروم باش باهم صحبت کنیم
_روان پریش ها نمیتونن اروم باشند
سپس به سمت اتاق خواب رفت و گفت _بفرما، بیا اینجا ،صبح روسریش بود، الان گل سرش روی تخته
فرهاد با دیدن کش موی گلجان قلبش ایستاد
سعی کرد خود را نبازد و گفت
_من نمیدونم شاید مال مریمه
اره مال مریمه ،اینجا روی تخت خواب تو گل سر کلفتت چیکار میکنه؟
سپس پوزخندی زدو گفت
_نکنه کنیزته؟
فرهاد با صدای نسبتا بلندگفت
_ ستاره داری زیاده روی میکنی ها ....قبلا اون روی سگ منو دیدی ها
ستاره به حالت چندش گفت
_ روی سگت؟ داری منو تهدید میکنی؟ اره روی سگتو یادمه بعدشم یادمه پارس میکردی که ببخشمت. یادمه مثل سگ وایساده بودی جلو خونمون
فرهاد در حالی که به نفس نفس افتاده بود دستش را بالا برد سپس دندان هایش را با خشم بهم سایید و گفت
_ دهنتو ببند ازت خواهش میکنم
از اتاق خارج شد ستاره هم بدنبال او روانه شد و گفت
_ هی بی بته... اهای بی خانواده .....
فرهاد از راه رفتن ایستاد سرش را بین دستانش گرفت ستاره ادامه داد
_با توام صدقه خور بابام
فرهاد همینطور که بر میگشت کشیده محکمی به صورت ستاره کوبید ستاره نقش بر زمین شد سپس خودش را جمع و جور کرد برخاست و گفت
_تو صورت من میزنی ؟من همینو میخواستم حالا اون پدر پدر سگتو از قبر بیرون میکشم
فرهاد یقه ستاره را گرفت اورا به ستون چسباند و گفت
_ ازت خواهش کردم دهنتو ببند
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_20 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ست
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_21
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
سپس با خونسردی اورا رها کرد لباسش را مرتب کرد و گفت
_ برو عشقم، برو هر کار صلاحته بکن توافقی تمومش کن شکایت کن فقط برو
برم؟
_همینطوری خشک و خالی?
_حق و حقوقت چقدره؟
_گدا گشنه من دنبال پول نیستم مثل تو که یه دنگ کارخونه رو بالا کشیدی
_دنگتونم پس میدم
هر دو ساکت شدند فرهاد ادامه داد
_دنبال چی هستی عزیزم ،سر هیچ و پوچ اوقات منو خودتو تلخ میکنی
_فرهاد هیچ و پوچ؟ همین کش مو چیه رو تختت؟
_من نمیدونم این مریم چه غلطی کرده تو این خونه کسی و اورده واسه نظافت کمکش
_این شال و کش مو مال نظافتچیه؟
_لابد، چه میدونم؟
ستاره مکثی کرد و گفت
_یعنی تو خبر نداری ؟ یعنی هیچی نمیدونی؟
_چیو بدونم ستاره هیچی نیست خیالت راحت
_خیلی خوب،حرفتو باور میکنم اما فرهاد اینو بدون من اشتباه نمیکنم نتونستم ثابت کنم
سپس کیفش را برداشت و از خانه خارج شد
فرهاد از پنجره رفتن فرهاد ر ا نگاه کرد و سپس بالبخند روی کاناپه لمید وگفت
_خدایا شکرت
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_21 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم سپ
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_22
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
کلید را در چرخاندم و از اتاق خارج شدگ فرهاد با دیدن من لبخندش رفت و استرس صورتش را گرفتو با لحن توهین امیزی گفت
_میمردی اون کش موی لعنتی تو جمع میکردی کثافت؟ نکنه از قصد اینکارا رو میکنی؟
بغضم را فروخوردم و ارام گفتم
_ببخشید اقا فرهاد .....
فرهاد سری تکان داد و گفت
_چیه؟
_ من اصلا کش مو ندارم
چشمان فرهاد گرد شدو گفت
_چی؟
_من یه کلیپس دارم اونم تو دستمه
_پس اون مال کی بود؟
_نمیدونم روی تخت هیچی نبود
فرهاد لبش را گزیدوسپس خیره به گلجان ماند
از نگاه خیره فرهاد استرس وجودم را گرفت لحظه ایی به یاد خانه ارباب افتادم دستانم شروع به لرزیدن کرد
فرهاد برخاست نزدیکم امد با نزدیک شدن فرهاد به خودم ناخواسته یک قدم به عقب رفتم بغضم ترکید به دیوار چسبیدم
فرهاد نزدیک تر امدو گفت
_چت شد؟
سیل اشک امانم را برید دستانم را روی صورتم نهادم و ارام و ملتمسانه گفتم
_برو عقب، خواهش میکنم به من نزدیک نشو
فرهاد از گوسه لباسم گرفت مرا به طرف اتاق خواب کشاند. تمام بدنم میلرزید. خاطره ان روز و تعرضش به من جلوی چشمانم امد.
مرا داخل اتاق خواب انداخت و گفت
هرچی وسیله داری اینجا جمع کن ببر تو اتاق پدر و مادرم.
بدنم میلرزید و دست و پایم راگم کرده بودم. کیفم را برداشتم روسری و مانتویم را هم در دست گرفتم و از اتاق خارج شدم.
وسط خانه که رسیدم. ناخواسته چشمانم بسته شد و دیگر هیچ چیز نفهمیدم
صداهای اطرافم را بصورت ناواضح میشنیدم صدای اشنایی به من قوت قلب داد
شهرام به ارامی گفت
_ببریمش بیمارستان
_میترسم ستاره تو کمین خونه باشه
_از روزی که اومده اینجا این دفعه چندمشه که بیحال میشه باید ببریش دکتر
ببرمش دکتر چی بگم؟ فک کنم شدت استرسش بالاست که اینطوری میشه
میترسونیش؟
حالم ازش بهم میخوره، خودش میترسه
_خیلی دختر مظلومیه ، بلا رو تو سر این اوردی. اگر اذیتش کنی اهش میگیرت
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_22 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم کل
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_23
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
با پاشیده شدن حجم زیادی اب روی صورتم هینی کشیدم چند قطره اب به گلویم رفت چشمانم را باز کردمو شهرام را دیدم که فرهاد را محکم تکان دادو گفت
_ این چه وضعشه
_بهوش اومد
با دستم صورتم را خشک کردم قسمت بالاتنه پیراهن گلدار پرچینی که به تنم بود خیس شده بود و با ترس دست به یکی کرده بودندو به اندامم لرزه انداخته بودند
شهرام گفت سردته
ارام سرم را تکان دادم
شهرام رفت و با یک پتو بازگشت سپس رو به فرهاد گفت لباساشو خیس کردی برو براش لباس بیار
_از کجا بیارم؟
_ستاره لباس نداره اینجا؟
_لباس زنمو بدم به این بپوشه
چشم غره شهرام فرهاد را ساکت کرد شهرام ادامه داد
_برو از لباسهای مامان بیار
فرهاد با صدای بلند گفت
_ چی؟
شهرام با کلافگی گفت
_پس برو براش بخر
فرهاد برخاست و از خانه بیرون رفت با رفتن او ناخواسته بغضم ترکید شهرام ارام گفت
_ من که نبودم چیشد؟
تمام اتفاقات را مو به مو برای شهرام تعریف کردم
شهرام سر تاسفی تکان داد
عاجزانه گفتم
_آقا شهرام
شهرام خیره در چشمانم گفت
_جانم
_منو از اینجا ببر ،خواهش میکنم، التماست میکنم
_اخه کجا ببرمت ؟
_منو ببر خونت
_به زنم چی بگم دختر ؟
_بگو خدمتکاره، من همه کارهاتونو انجام میدم
شهرام با دلسوزی خندیدو گفت
_ خدمتکار به این خوشگلی رو مرجان قبول نمیکنه
با هق هق گریه گفتم
_داداشت وحشیه ، داد و بیداد میکنه ، من ازش میترسم ، لا اقل به من یکم پول بده برم شمال خونه عمه م میمونم بیرون نمیام که عموتون منو ببینه بفهمه برای اقا فرهاد مشکل بشه
_یکم صبر کن دختر راه برای رفتن تو از این خونه من زیاد بلدم ولی فکر های بهتری برات دارم
_چه فکری
_یکم صبر کن ایشالا درست میشه
_من ازش میترسم، الان بر میگرده، تا نیست بیا بریم، من خیلی ازش میترسم.
من باهاش صحبت میکنم، غلط میکنه سر تو دادو بیداد میکنه
دستانم را مقابل شهرام گرفتم و گفتم
_ ببین من از ترس همش دارم به حودم میلرزم
شهرام نگاهی به دستان سرخ و متورم شده من انداخت و گفت
_ چیشده
ومن در گریه ساکت ماندم
شهرام پوفی کرد و برخاست با ورود فرهاد از گریه ساکت شدم مشمایی که دستش بودرا به سمتم پرت کرد مشما محکم توی صورتم خورد
شهرام با خشم نزدیک اورفت محکم به شانه اش کوبید و گفت
_چته؟
در پاسخ سکوت فرهاد با خشم و تهدید گفت _چرا این رفتارها رو میکنی؟ جای انگشتهات روصورتش ورم کرده. چون بی کس و کاره؟ باشه، من کس و کارش میشم ، فرهاد به خدا قسم یه بار دیگه اذیتش کنی میرم همه چیزو به مرجان میگم، میام میبرمش خونم و خیلی کارها به سرت میارم
شهرام سر چرخاندو گفت
_ برو لباسهاتو عوض کن
از جا برخاستم شهرام گفت
_ نگاش کن، دلت میاد ، این دختر ده سال از تو کوچکتره.....
سپس ارام ادامه داد
_ این یه بچس لعنتی
وارد اتاق خواب شدم مشما را باز کردم یک بلیز و شلوار تنگ سفید با یک کتحریر و یک شال ابی اسمانی داخلش بود با دیدن لباس ها درد فراموشم شد، اکثر مواقع عمه کتی لباسهای کهته خودش را برای من کوچک میکرد. و من با دیدن ان بلیز و شلوار و شال نو انقدر ذوق کردم که همه چیز انگار فراموشم شده بود. بلیزو شلوارم را پوشیدم کاملا اندازه تنم بود با یاداوری اینکه من باید مقابل این دو مرد ظاهر شوم گونه هایم داغ شد سریع کت حریر را پوشیدم و شالش را روی سرم انداختم استرس وجودم را گرفت نگاهی به لباس خودم انداختم خیس بود ،ان را برداشتم و اویزانش کردم تا خشک شود با صدای شهرام استرس وجودم را گرفت
_گل جان بیا
لبم را گزیدم صدا دوباره تکرار شد
_گل جان؟
فرهاد با کلافگی گفت
_ ولش کن بزا همون جا بمونه
شهرام در را باز کردو گفت
_بیا شام.....
خیره به من ماند
از شرم سرم را پایین انداختم و ارام گفتم
_شام نمیخورم
شهرام کمی جلو امد و من ناخواسته عقب رفتم شهرام ارام خندیدو گفت
_ این لباس ها چقدر بهت میاد ؟
_ دوسشون ندارم
_خیلی خوب شدی که
در پاسخ سکوت من گفت
_ بیا بریم شام بخوریم
_شام منو بیار اینجا ،خواهش میکنم
_چرا؟
_ازش میترسم
_من اینجام، مراقبتم ،بیا بریم
ناچار به دنبال او روانه شدم از اتاق خارج شدم فرهاد نگاهی به من انداخت و سپس رویش را برگرداند سر میز شام نشستم هنوز یکی دو لقمه نخورده بودم که با باز شدن در ورودی ساختمان هر سه با ترس نگاهمان به ان سمت چرخید با دیدن ستاره فرهاد سرش را لای دستانش گرفت...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_23 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم با
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_24
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
شهرام برخاست لای در گاه در ایستاد ستاره گفت
_ به به جمعتون جمعه ،خوش میگذره بهتون؟
سپس وارد اشپزخانه شدو گفت
_ ایشون سو تفاهم هستند اقا فرهاد
نزدیک گلجان شدشالش را از سرش کشید نگاه ملتمس گلجان روی شهرام افتاد ستاره موی بافته شده گلجان را به ارام گرفت و گفت
_ اینم موهاش
سپس وحشیانه موهای گل جان راکشید گلجان جیغ بلندی کشیدو سپس دستش را به انتهای موهایش گرفت در پی کشش دست ستاره نقش بر زمین شد شهرام نزدیک اوامد و گفت
_ولش کن
سپس تکانی به ستاره دادوگفت
_باتوأم ولش کن
ستاره گلجان را رها کرد و روبه فرهاد گفت
_ چقدر هم خوش سلیقه ایی
فرهاد برخاست از اشپزخانه خارج شد گل جان خودش را جمع و جور کرد و ایستاد ستاره به سمت اوچرخید سیلی محکمی به صورت او کوباند شهرام بازوی ستاره را گرفت اورا به سمت مخالف هل داد ستاره محکم به یخچال خورد و گفت
_ چته؟
_ دوست دختر ته اینطوری حمایتش میکنی؟
_نخیر انسانه
ستاره از اشپزخانه خارج شدگوشی اش را در اورد فرهاد در چند قدمی اوایستاده بود ستاره شماره ایی گرفت و گفت
_الو سلام، خسته نباشید ،شبتون بخیر، یه دعوای خانوادگی اینجا رخ داده، یه خانم که مورد اخلاقی دارند تو منزل همسر من هستند ،ادرس؟
شهرام پرید گوشی را از ستاره گرفت و قطع کرد ستاره با جیغ گفت
_گوشیمو بده
شهرام به سمت فرهاد رفت و گفت
_اینو جمعش کن
_دیگه هیچی برام مهم نیست بزار زنگ بزنه پلیس بیاد ستاره دنبال اینه منو بندازه بازداشت دلش خنک شه بزار بندازه
شهرام فرهاد را دورتر بردو گفت
_احمق الان پلیس بیاد اینجا این دختر رو هم میبره ازش میپرسن از کجا پیدات شده اینم میگه به من تجاوز شده
چشمان فرهاد گرد شدو گفت
_چیکار کنم؟
_نمیدونم جمعش کن زنگ بزن باباش
_ابروم شهرام؟
_ سرشو گرم کن من گلجان و میبرم
_میبری کجا؟
_ابها که از اسیاب افتاد زنگ میزنم بیا بیرون فقط خواهش میکنم دردسر درست نکن روش دست بلند نکن صبور باش
شهرام رو به ستاره چرخید ستاره گفت _مشورت کردید باهم، حالا گوشی منو بهم بده.
_یکم اروم باش ستاره
_اروم باشم ؟ داداش بی ناموست نامزد منه،این دختره هرزه کیه تو خونشه
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_24 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم شه
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_25
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
اشک از چشمان ستاره جاری شدو گفت:
گردن هم نمیگرفت ظهر با نقشه اومدم خونش کش موی خودمو گرفتم تو دستم میگم این چیه رو تختت ؟ رنگش پرید سپس با ادای فرهاد ادامه داد
_من نمیدونم مال مریمه کسی و اورد واسه نظافت شاید مال اونه داشتم میرفتم دسته کلیدشو برداشتم میدونستم امشب اینجا یه خبرهایی هست
سپس با جیغ گفت
_ فرهاد خدا الهی ازت نگذره
چند قدم نزدیک شهرام شدو گفت:
_تو که برادر بزرگشی دیگه چرا؟ زن و بچتو ول کردی اومدی هرزه بازی؟بجای اینکه نصیحتش کنی بگی داداش من نکن، تو متاهلی توهم اومدی پی کیف و حال خودت؟
سپس رو به گلجان ادامه داد
_خوب گوش هاتو باز کن هرزه هرجایی زندگی منو خراب کردی دودمانتو به باد میدم ، آبروی نداشتتو میبرم کاری میکنم هرزه گی یادت بره
گلجان با حالت بغض گفت
_من با زندگی شما کاری نداشتم ستاره خانم
سپس سیل اشک از چشمانش جاری شد
ستاره باجیغ گفت
_ آبغوره نگیر پس اینجا چی میخوای؟ چرا اینجایی؟
فرهاد باخشم نزدیک اشپزخانه شدو روبه گلجان گفت
_ دهنو ببند حق نداری دیگه یک کلمه حرف بزنی
ستاره باخشم روبه فرهاد گفت
_چرا نمیزاری حرف بزنه؟
_ستاره دنبال چی هستی؟
_دنبال حقم
_حقت چقدره؟
_حقم شش ماه عقدتو بودنه
_الان چیکار کنم تو راضی بشی؟
ستاره کشیده محکمی به صورت فرهاد کوباند وگفت
_ برو بمیر
فرهاد دستش را روی صورتش کشیدوگفت
_ بخدا اینطوری که تو فکر میکنی نیست.
ستاره با فریاد گفت
_ پس چجوریه؟
روبه گلجان:
_یه حرفی بزن لعنتی با شوهر من چه نسبتی داری؟توروبه روح مرده هات قسم میدم
قسم ستاره برای گلجان سنگین امد و گفت
_من...
فرهاد با عربده گفت
_خفه شو
سپس وارد اشپز خانه شدو گفت...
_ بهت گفتم حق نداری حرف بزنی
گلجان از ترس نزدیک شدن فرهاد به خودش، به دیوار پناه برد
ستاره هم وارد اشپز خانه شدو گفت
_ چرا نمیزاری حرف بزنه؟
شهرام که ترس گل جان را دید وارد اشپزخانه شد دست گلجان را گرفت و گفت
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_25 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم اش
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
_دنبال من بیا
سپس گلجان را کشید و از اشپز خانه خارج کرد
ستاره گفت
_ کجامیبریش؟
_میبرم برسونمش خونشون
ستاره با پوزخند گفت
_ پس مسئول ببرو بیارش شمایی؟
فرهاد کمی جدی گفت
_ستاره حرف دهنتو بفهم
_دروغ میگم مگه؟ میبرش ،میارش، مواظبه کسی اذیتش نکنه، بالاخره کاسبیه دیگه باید مواظب مالش باشه
فرهاد به حالت حمله از اشپزخانه خارج شد شهرام سد راه فرهاد شدو گفت
_ ولش کن
_ولم کن شهرام بزار ادمش کنم
ستاره با پررویی گفت
_ ولش کن ببینم میخواد چه ... بخوره؟
فرهاد با فریاد گفت
_میخوام دیه دندوناتو به حق و حقوقت اضافه کنم
ستاره دست گل جان را گرفت و گفت
_ یه لحظه بیا
شهرام هراسان سمت انها رفت وگفت _ولش کن با این کار نداشته باش
ستاره تلخ خندیدو گفت
_حامیش اومد،
سپس باپوزخندگفت
_ حرف هم بزنم بهتون برمیخوره
شهرام رو به ستاره گفت
_خانوم شما الان حق کاملا باهاته، اما داری بددهنی میکنی من هم دارم میرم مواظب خودت باش
_نخیر شما حق نداری جایی بری اون گوشی منو بده میخوام به پدرم زنگ بزنم بیاد ببینه دامادش چیکاره س
فرهاد با کلافگی گفت
_ شهرام گوشیشو بده بزار هر غلطی دلش میخواد بکنه
ستاره رو به فرهاد گفت
_غلط هارو همه رو مادرت قبل مرگش کرده چیزی مال من نگذاشته
فرهاد به سمت ستاره یورش برد و مشت محکمی به گونه اش کوباند ستاره نقش زمین شد
شهرام بافریاد فرهاد را هل دادو گفت _چیکار میکنی اشغال ؟ مگه نگفتم خودتو کنترل کن ؟چقدر باید گند کاری های تورو جمع و جور کنم؟ اینها دنبال همینن بزنیش بره شکایت کنه
_بزار بره شکایت کنه شکر اضافه خورد
سپس روبه ستاره گفت
هبلند شو گورتو گم کن برو بیرون.
ستاره برخاست و با حالت تهدیدگفت
_فرهاد بیچاره ت میکنم، جلوی این دختره هرزه منو زدی؟بدبختت میکنم ، نمیزارم اب خوش از گلوت پایین بره
چیکار میخوای بکنی؟ میخوای شکایت کنی؟
سپس گوشی اش را دراوردو گفت
_بیا این گوشی زنگ بزن پلیس بیاد زنگ بزن بابای بی همه چیزت بیاد
ستاره با جیغ گفت
_ بی همه چیز بابای خودته که تورو پس انداخته کثافت بی چشم و رو
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁