eitaa logo
ریحانه 🌱
12هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
603 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_107 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم خ
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ از درس استاد هیچ چیز متوجه نشدم،تمام فکرم به این بود که ظهر مونا جلوی فرهاد را میگیرد و بعد از ان من علاوه بر تنبیهی که میشوم با دانشگاه هم باید خداحدفظی میکردم، رفتارهای پیش بینی نشده فرهاد باعث شده بود لرز به اندامم لیفتد اگر مونا جلوی دانشگاه با فرهاد حرف میزد، فرهاد همانجا واکنش نشان میداد و من مقابل هم کلاسی هایم..... کلاس که تمام شد به مونا گفتم _به روح پدر و مادرم مونا دروغه _ساکت شو گلی ، من ارش و خیلی دوست داشتم ، چرا ارش و از من گرفتی؟ _بخدا دروغ میگه _اره همه دروغ میگن توأم مریم مقدسی سپس از کنارم رفت، التماس فایده ایی نداشت ، خودم کردم که لعنت برخودم باد .کلاسم که تمام شد مونا با عجله از دانشگاه خارج شد قلبم گروپ گروپ میکوبید ، با صدای زنگ گوشی ام بغض به گلویم چنگ انداخت. صفحه را لمس کردم _بیا منتظرم از دانشگاه خارج شدم نزدیک ماشین فرهاد شدم که مونا جلو امدو گفت _الان حالیت میکنم. سپس نزدیک فرهاد رفت فرهاد شیشه را پایین کشید عینکش را برداشت و گفت _چی شده؟ _زنت دوست پسر منو بر زده نگاه فرهاد سرشار از بهت و تعجب شدو گفت _چی؟ _زنت زنگ زده به دوست پسر من ، دوستی مارو بهم زده فرهاد نگاهی به من انداخت و گفت _عسل این چی میگه ؟ با بغض گفتم _به خدا دروغ میگه _اصلا این کیه؟ مونا پرید وسط و گفت _دوستیم مثلا فرهاد با سر به من اشاره کرد بشین تو ماشین سوار ماشین شدم فرهاد هم سوار شد . مونا جلوی پنجره امدو گفت _خیلی پستی گلی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @onix12 در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ 📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @Fafaom در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام🌹 اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
PTT-20210821-WA0006.opus
2.5M
تفسیر آیه ۱۲ سوره فجر🌸 سوگند به سپیده صبح 🌞 همراه میشویم با خالق رمان نرگس در طرح قرانیه فجر👆👆👆 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 گروه پرسش و پاسخ طرح قرآنی سوره فجر👇👇 https://eitaa.com/joinchat/319946886C7e9b146003 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_108 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم ا
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ فرهاد شیشه را بالادادوگفت _یه نگاه به در دانشگاه بنداز با استرس به در نگاه کردم فرهاد با خونسردی گفت _دیدی؟ در پی سکوتم گفت _حالا باهاش خداحافظی کن تا بریم خونه به حسابت رسیدگی کنم بغضم ترکیدو گفتم _اجازه میدی..... حرفم را قطع کرد و گفت _ خفه شو سپس ماشین را روشن کرد و راه افتاد. تمام بدنم داغ بود دستانم میلرزید ارام گفتم _میشه توضیح بدم خونسردی فرهاد بیشتر مرا میترساند _عجله نکن عزیزم، توضیح هم میدی، خاک بر سر من که به تو اعتماد کردم . _داره دروغ میگه فرهاد نگاهش را به سمتم چرخاند و گفت _دوست داری تو خیابون کتک بخوری؟ یه بار بهت گفتم خفه شو ، الان میریم خونه اونجا توضیح بده سرم را پایین انداختم . ماشین را که به داخل حیاط برد بدنم شروع کرد به لرزیدن مونا خدا الهی لعنتت کنه اشک هایم بی امان جاری شد فرهاد پیاده شد من حال کسی را که به کشتارگاه میرفت را داشتم ، در سمت من باز شد، فرهاد از کتفم گرفت پیاده ام کردو گفت _گم شو تو خونه. وارد خانه شدم محبوبه در اشپزخانه بود فرهاد هم وارد شدو گفت _محبوبه خانم شما میتونی بری برای ادامه کار هم اگر لازم شد باهاتون تماس میگیرم. محبوبه از خانه خارج شد فرهاد دست به کمر مقابلم ایستاد. سپس نفس پر صدایی کشیدو گفت _این لباس های مسخره را از تنت در بیار ، چون دیگه بهشون احتیاجی نداری من بی حرکت ایستاده بودم با فریاد فرهاد تکانی خوردم و سریع مقنعه ام را در اوردم دکمه های مانتویم را هم باز کردم فرهاد لباسهایم را از دستم گرفت و به گوشه ایی پرت کرد. سپس کوله پشتی ام را باخشم از دستم گرفت گوشی ام را از داخل کوله ام در اورد و گفت _ حرفه ایی شدی پاک میکنی اره؟ اشکهایم را پاک کردم و گفتم _تو میخوای اتفاقی که تو شمال افتاد و تکرا کنی؟ اول خوب منو بزنی بعد بفهمی اشتباه کردی _خفه شو عسل فقط سوال جواب بده شماره اون ****کو؟ _ندارم _فقط دروغ نگو ، عصبی ترم نکن ، شماره ش کو؟ _ندارم فرهاد ، بخدا ندارم. فرهاد کوله ام را برگرداند محکم تکاندو گفت _معلوم میشه روی زمین نشست کتابهایم را که برداشت یاد کارتم افتادم و لبم را گزیدم . فرهاد ایستاد و با فریاد گفت _عسل این چیه؟ سیلی محکمش مرا به دیوار کوباند. روی کارت را خواندو گفت _بی شرف حروم *زاده لال مونی نگیر جواب بده _کارت خودمه ، حساب بانکی عممه _تو کیفت چیکار میکنه؟ _همینجوری گذاشتم اگر لازمم شد _باشه، اینو میزارم تو جیبم گردش اخر حساب میگیرم، وای به حالت اگر یک ریال خرج کرده باشی، حالا توضیح بده اون دختره چی ضر میزد؟ مظلومانه گفتم _باور میکنی؟ _ حرف بزن تامن بهت بگم راست میگی یا دروغ _از در کلاس رفتم تو دیدم داره گریه میکنه،گفتم چرا گریه میکنی ؟ گفت ... کمی فکر کردم و ادامه دادم _نامزدم تصادف کرده حالش بده بیمارستانه، شارژ موبایلم تموم شده میخوام ببینم زنده س یا نه؟ فرهاد دندان قروچه ایی رفت و گفت _تو هم گوشیتو دادی اون زنگ زد اره؟ سر تایید تکان دادم فرهاد دست به سینه ایستادو گفت _ بعد چی؟ _دیروز تو رفتی میوه بخری بهم زنگ زد . _کی؟ _نامزد مونا _خوب؟ _گفت مونا چرا گوشی ش خاموشه میشه گوشی و بدید بهش ؟ من تو بیمارستانم حالم بده دکتر گفته همراه بیاد بالا سرم ، منم بهش گفتم من خانه م ، به من زنگ نزن شوهرم ناراحت میشه، قطع کردم شمارشو پاک کردم ، صبح که رفتم دانشگاه مونا قاطی کردو گفت ارش دوباره به تو زنگ زده، چرا به من نگفتی ؟ تو چشمت دنبال دوست پسر منه سیلی فرهاد لالم کرد فرهاد با فریاد گفت _تو که گفتی نامزدشه؟ دستم را روی صورتم نهادم و گفتم _ببخشید. _تمام سفارشهای من و به هیچیت گرفتی اره؟ سکوت کردم فرهاد دستش را بالا بردو گفت _ عسل به خدا اگر حرف نزنی میکشمت دستم را برای دفاع جلوی صورتم اوردم فرهاد ادامه داد _مگه نگفتم با کسی دوست نشو سپس ساعد دستم را گرفت دستم را کنار سرم به دیوار چسباند و گفت _گفتم یا نگفتم؟ _بله گفتی _پس دختره چی میگفت _غلط کردم ، دیگه از این به بعد گوش میدم _از این به بعدی در کار نیست دانشگاه بی دانشگاه _باشه دیگه دانشگاه نمیرم. _نمیزارم که بری .چون لیاقت نداری، چون یه اشغالی. تورو چه به درس و اجتماع تو بتمرگ تو خونه سالاد درست کن غذا درست کن ، لباس بشور بی لیاقت 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @onix12 در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ 📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @Fafaom در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام🌹 اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_109 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم ف
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ سپس از مقابلم گذشت و گفت _یه سیم کارت برات خریدم هزار بار تاکید کردم ، شمارتو به هیچ کس نده ، حتی به شهرام و مرجان اونوقت تو رفتی زنگ زدی به یه مرد غریبه؟ اشکهایم را پاک کردم و گفتم _فرهاد، من زنگ نزدم _گوشیتو که دادی اون دختره زنگ بزنه هردو ساکت شدیم فرهاد ادامه داد _حرفهاتو گوش دادم عسل، وای به حالت اگر یه جاشو دروغ گفته باشی. ترس به وجودم افتاد سوئیچش را برداشت و گفت _گفتی از کارتت خرید نکردی دیگه. رمز این بی صاحبت چنده؟ من ساکت ماندم . فرهاد تکرار کرد _عسل، با توام رمز این چنده؟ با سر افکندگی و ترس گفتم _از روش خرج کردم. در پی سکوت فرهاد سرم را بالا اوردم خیره به من مانده بود. نگاهمان که در هم متلاقی شد فرهادبه ارامی گفت _چی خریدی؟ _ساندویچ و بستنی و از این جور چیزها فرهاد فقط به من نگاه میکرد سرم را پایین انداختم وگفتم _بین روز گرسنم میشد از بوفه خرید میکردم . _چرا به خودم نگفتی بهت پول بدم کمی فکر کردم و گفتم _روم نشد . _پس چطور روت میشد هرروز بگی رنگ میخوام ،قلم میخوام ،کتاب میخوام،کوفت و زهر مار میخوام اشک از چشمانم جاری شدو گفتم _ببخشید فرهاد اهی کشید و گفت _اصلا ادم قابل اعتمادی نیستی عسل، واقعا برات متاسفم. وارد اشپزخانه شد کمی اب نوشیدو روی صندلی نشست . شرمندگی سراسر وجودم را گرفت نشستم وسایلم را از روی زمین جمع کردم و برخاستم صحنه ایی که دیدم نفسم را برید فرهاد سرگرم چک کردن گوشی من بود ، وای خدای من...... به سمت اتاق خواب رفتم چند قدم به در مانده بودم که فرهاد گفت _کدوم گوری رفتی؟ از اشپزخانه خارج شدو گفت _این کیه تو بلک لیستت؟ نزدیکم که شد یک گام عقب رفتم فرهاد با فریاد تکرار کرد کیه عسل؟ دهانم قفل شده بود و فقط به او خیره بودم. گوشی خودش را در اورد شماره را گرفت وروی ایفن زد لحظاتی بعد ارش گفت _بله فرهاد گوشی را قطع کردسپس شانه هایم را گرفت و وحشیانه تکانم دادو گفت _این کی بود بیشرف حروم*زاده؟ از ترس زبانم قفل شده بود فرهاد هلم داد به در اتاق خواب خوردم. گوشی ام را کمی زیرو رو کرد و گفت _بیا اینجا اب دهانم را قورت دادم و با لب گزیده شده به فرهاد خیره ماندم _اشغال بیا اس ام اس هاشو بخون _فرهاد به خدا اونطوری که تو فکر میکنی نیست _پس چطوریه؟ اشکهایم جاری شد و با هق و هق گریه گفتم اون زنگ زد به من گفت .... _کی؟ _دوست پسر مونا ، به من گفت چند بار دیدمت سوار ماشین شوهرت شدی ازت خوشم اومد افتخار اشنایی میدی من قطع کردم گذاشتمش تو بلک لیست فرهاد گوشی ام را محکم به سمتم پرت کرد جیغی کشیدم و کنار رفتم دست به کمربندش بردو گفت _پس اون دختره راست میگفت ، دروغ گو این وسط تویی که هر لحظه داری یه حرف میزنی کمر بند را دور دستش حلقه کرد نفسم بند 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_110 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ نگاهی به اطرافم انداختم وارد اتاق خواب شدم و در را بستم چشمم به کلید افتاد در را قفل کردم فرهاد دستگیره را پایین کشید لگدی به در زدو گفت _باز کن درو _غلط کردم فرهاد فرهاد لگدی به در زدو گفت _باز کن درو بیشرف باز کن تا بهت نشون بدم سزای زنی که سرو گوشش بجنبه چیه؟ باهق و هق گریه گفتم _بخدا من فقط بهش گفتم به من زنگ نزن لگد دیگری به در زدو گفت _دروغ گو بیا اس ام اس هاشو بخون، میری بیرون لوندی میکنی اره؟ باز کن درو میشکنم میام تو اونموقع بدتر میزنمت. _اجازه بده بهش زنگ بزنم رو ایفن میگم من چی به تو گفتم دیروز فرهاد با فریاد لگدی به در زدو گفت _خفه شو ، خفه شو ، دهنتو ببند، کثافت ،جلوی روی من باهاش حرف بزنی اشغال پدر*سگ، فکر کردی من بی همه چیزم؟ لگد بعدی اش در را تکان داد وگفت _عسل بخدا میکشمت از در فاصله گرفتم از ترس زبانم بند امده بودسابق هم در شمال من مزه کمربند فرهاد را چشیده بودم. اما الان وضعیت خیلی بدتر بود هم تهمتی که به من زده بودند بیشتر شبیه واقعیت بود و هم شهرام نبود که جلودارش شود. لگد بعدی اش در را باز کرد. کمربندش در دستش بود و چهره اش از عصبانیت سیاه شده بود ملتمسانه گفتم _فرهاد تروخدا اروم باش فرهاد نزدیکم امدو گفت _حروم* زاده میخوای زنگ بزنی بهش؟ عاجزانه گفتم _میخواستم ارومت کنم، _چرا همون دیروز بهم نگفتی؟ _ترسیدم. به خدا.... کلامم را قطع کردو گفت _فقط خفه شو بی پدر و مادر اشک امانم را بریدوملتمسانه گفتم غلط کردم. گه خوردم. ببخشید. هرچی تو بگی دیگه دانشگاه نمیرم و میشینم تو خونه همه تینها که گفتی درسته و سرجاشه اما درسی بهت میدم دیگه جرات نکنی اینکارها رو تکرار کنی . سپس موهایم راگرفت و گفت _یک ماه شد از دانشگاه رفتنت که اینطوری گند زدی؟ موهایم را گرفتم و با صدای لرزان گفتم _من گند نزدم ، من دلم برای مونا سوخت محکم هلم دادبه دیوارخوردم و گفتم _میخواستم بهش کمک کنم پوزخندی زد و گفت الانم بگو اون بیاد کمکت کنه باهق و هق گریه گفتم تروخدد ببخشید _چرا به من نگفتی که بهت زنگ زده ؟ _تو اصلا اجازه میدی من باهات حرف بزنم؟ تو با این بد اخلاقیات داری منو دروغ گو میکنی.دوست داشتم بهت بگم مزاحمم شده که تو ازم حمایت کنی ولی ترسیدم، گفتم الان اگه بهت بگم اینجوری دعوا درست میکنی یا نمیزاری برم دانشگاه. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @onix12 در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ 📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @Fafaom در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام🌹 اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
PTT-20210823-WA0006.opus
2.56M
ببخشید تصیحیح میکنم، حتی در گرفتاری ها و مشگلات هم، گاهی ما در حال امتحان و گاهی در حال انتقام هستیم🖤❤️ تفسیر آیه ۱۳و ۱۴ سوره فجر🌸 سوگند به سپیده صبح 🌞 همراه میشویم با خالق رمان نرگس در طرح قرانیه فجر👆👆👆 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 گروه پرسش و پاسخ طرح قرآنی سوره فجر👇👇 https://eitaa.com/joinchat/319946886C7e9b146003 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_111 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم ن
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ فرهاد با فریاد گفت _عسل بهانه های بیخودی نیار،تو خیلی بیجا میکنی حرف گوش نمیدی بعدم دروغ میگی. بهت گفته بودم تو میدونستی مطابق میل من رفتار نکنی چه بلایی سرت میاد. سپس به سمتم حمله ور شد اولین ضربه کمر بند فرهاد به کتفم خورد ،روی زمین افتادم دستانم را حائل صورتم گرفتم ، من بی وقفه التماس میکردم و فرهاد پیاپی میزد، مدتی که گذشت فرهاد کمربندش را گوشه ایی انداخت و گفت _دانشگاه که کنسل شد، گوشیت هم که خدارا شکر شکست، خدمتکار روهم کنسل میکنم ، میتمرگی تو خونه ضر اضافه هم بزنی مثل یه سگ کتک میخوری فهمیدی ؟ در پی سکوت من فرهاد لگدی به ران پایم زدو گفت _هی... حروم*زاده با تو بودم فهمیدی؟ لابه لای گریه هایم ارام گفتم _بله از اتاق خارج شد بدنم به شدت میسوخت، سرم را روی زمین گذاشتم و از حال رفتم. متوجه گذشت زمان نبودم با صدای اشک الود اشنایی که میگفت _باید ببریمش بیمارستان، حالش خیلی بده،خدا الهی لعنتت کنه فرهاد ، الهی دستت بشکنه صدای جلادم باعث گشودن چشمهایم شد _سزای زنی که دروغ بگه، مخفی کاری کنه و هر غلطی دلش بخواد بکنه همینه. مرجان ارام به من اشاره کرد چشمهاتو ببند نگاهی به فرهاد که پشت به من روی تخت نشسته بود انداختم _چشمانم را بستم . مرجان گفت _پاشو ببریمش بیمارستان _بی خود ،هیچ جا حق نداره بره _داره میمیره فرهاد _نمیمیره نترس _بلند شوکمک کن ببریمش بیمارستان فرهاد بافریاد گفت _از در این خونه حق نداره بره بیرون مرجان جیغ کشیدو گفت _خیلی احمقی، روانی کثافت ، اگر کمک نکنی ببرمش بیمارستان ، زنگ میزنم اورژانس بیاد . داره میمیره، ضربان نبضش خیلی پایینه هردو ساکت شدند.دستی زیر پایم امد دست دیگر زیر شانه ام رفت ناخود اگاه ناله ایی کردم، از زمین که کنده شدم ناله هایم شدت یافت صدای فرهاد امد که به مرجان میگفت _برو لباس هاشو بیار بوی عطر تنفر انگیز فرهاد شامه ام را پر کرد ناخواسته قطره اشکی روی گونه ام غلطید و دوباره از حال رفتم . چشمانم را که باز کردم روی تخت کلینیک بودم سرم در دستم بود، مرجان نزدیکم امد و ارام گفت _خوبی؟ اشک روی گونه ام غلطید،و ارام گفتم _کجاست؟ _رفته دارو بگیره _بگو بره، نمیخوام ببینمش _اروم باش ،گریه نکن سپس اشکهایم را پاک کرد و گفت _چی کار کردی؟ کی بهت اس داده بود؟ ساکت ماندم، مرجان دستی روی موهایم کشیدو گفت _برات چند تا گل سر خریده بودم، اومدم بهت بدم ، دیدم وسایل نقاشی هات گوشه حیاط ریخته فرهاد سیاه شده یه گوشه الاچیق نشسته، چشمهاش پف کرده بود بس گریه کرده بود ، هاج و واج گفتم چی شده فرهاد سرشو گذاشت روی الاچیق و گفت _میبینی مرجان شانس منو؟ اینهمه بهش محبت کردم ، دانشگاه فرستادمش، از گل نازک تر بهش نگفتم ،اینهمه دوسش داشتم هاج و واج گفتم چی شده؟ یه اه کشید و گفت اینم مثل ستاره به من خیانت کرد همونجا زانو هام سست شد و افتادم زمین ، یه سیگار روشن کردو گفت گوشیشو دیدم چه اس ام اس هایی تو بلک لیستش بود، یه دختر از این بی اصل و نصب های ول ، پریده جلو ماشین به من میگه زنت دوست پسر منو بر زده الان کجاست؟ تو خونه چه توضیحی داره؟ سه بار این داستان و برام تعریف کرده ، هر بار یه مدل ، توضیح؟ یه مشت دروغ دول تحویلم میده ، چه توضیحی داره که بده. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁