PTT-20210823-WA0006.opus
2.56M
ببخشید تصیحیح میکنم، حتی در گرفتاری ها و مشگلات هم، گاهی ما در حال امتحان و گاهی در حال انتقام هستیم🖤❤️
تفسیر آیه ۱۳و ۱۴ سوره فجر🌸
سوگند به سپیده صبح 🌞
همراه میشویم با خالق رمان نرگس در طرح قرانیه فجر👆👆👆
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
گروه پرسش و پاسخ طرح قرآنی سوره فجر👇👇
https://eitaa.com/joinchat/319946886C7e9b146003
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_111 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ن
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_112
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
فرهاد با فریاد گفت
_عسل بهانه های بیخودی نیار،تو خیلی بیجا میکنی حرف گوش نمیدی بعدم دروغ میگی. بهت گفته بودم تو میدونستی مطابق میل من رفتار نکنی چه بلایی سرت میاد.
سپس به سمتم حمله ور شد اولین ضربه کمر بند فرهاد به کتفم خورد ،روی زمین افتادم دستانم را حائل صورتم گرفتم ، من بی وقفه التماس میکردم و فرهاد پیاپی میزد، مدتی که گذشت فرهاد کمربندش را گوشه ایی انداخت و گفت
_دانشگاه که کنسل شد، گوشیت هم که خدارا شکر شکست، خدمتکار روهم کنسل میکنم ، میتمرگی تو خونه ضر اضافه هم بزنی مثل یه سگ کتک میخوری فهمیدی ؟
در پی سکوت من فرهاد لگدی به ران پایم زدو گفت
_هی... حروم*زاده با تو بودم فهمیدی؟
لابه لای گریه هایم ارام گفتم
_بله
از اتاق خارج شد بدنم به شدت میسوخت، سرم را روی زمین گذاشتم و از حال رفتم.
متوجه گذشت زمان نبودم با صدای اشک الود اشنایی که میگفت
_باید ببریمش بیمارستان، حالش خیلی بده،خدا الهی لعنتت کنه فرهاد ، الهی دستت بشکنه
صدای جلادم باعث گشودن چشمهایم شد
_سزای زنی که دروغ بگه، مخفی کاری کنه و هر غلطی دلش بخواد بکنه همینه.
مرجان ارام به من اشاره کرد چشمهاتو ببند
نگاهی به فرهاد که پشت به من روی تخت نشسته بود انداختم
_چشمانم را بستم .
مرجان گفت
_پاشو ببریمش بیمارستان
_بی خود ،هیچ جا حق نداره بره
_داره میمیره فرهاد
_نمیمیره نترس
_بلند شوکمک کن ببریمش بیمارستان
فرهاد بافریاد گفت
_از در این خونه حق نداره بره بیرون
مرجان جیغ کشیدو گفت
_خیلی احمقی، روانی کثافت ، اگر کمک نکنی ببرمش بیمارستان ، زنگ میزنم اورژانس بیاد . داره میمیره، ضربان نبضش خیلی پایینه
هردو ساکت شدند.دستی زیر پایم امد دست دیگر زیر شانه ام رفت ناخود اگاه ناله ایی کردم، از زمین که کنده شدم ناله هایم شدت یافت صدای فرهاد امد که به مرجان میگفت
_برو لباس هاشو بیار
بوی عطر تنفر انگیز فرهاد شامه ام را پر کرد ناخواسته قطره اشکی روی گونه ام غلطید و دوباره از حال رفتم .
چشمانم را که باز کردم روی تخت کلینیک بودم سرم در دستم بود، مرجان نزدیکم امد و ارام گفت
_خوبی؟
اشک روی گونه ام غلطید،و ارام گفتم
_کجاست؟
_رفته دارو بگیره
_بگو بره، نمیخوام ببینمش
_اروم باش ،گریه نکن
سپس اشکهایم را پاک کرد و گفت
_چی کار کردی؟ کی بهت اس داده بود؟
ساکت ماندم، مرجان دستی روی موهایم کشیدو گفت
_برات چند تا گل سر خریده بودم، اومدم بهت بدم ، دیدم وسایل نقاشی هات گوشه حیاط ریخته فرهاد سیاه شده یه گوشه الاچیق نشسته، چشمهاش پف کرده بود بس گریه کرده بود ، هاج و واج گفتم
چی شده فرهاد
سرشو گذاشت روی الاچیق و گفت
_میبینی مرجان شانس منو؟ اینهمه بهش محبت کردم ، دانشگاه فرستادمش، از گل نازک تر بهش نگفتم ،اینهمه دوسش داشتم
هاج و واج گفتم چی شده؟
یه اه کشید و گفت اینم مثل ستاره به من خیانت کرد
همونجا زانو هام سست شد و افتادم زمین ، یه سیگار روشن کردو گفت
گوشیشو دیدم چه اس ام اس هایی تو بلک لیستش بود، یه دختر از این بی اصل و نصب های ول ، پریده جلو ماشین به من میگه زنت دوست پسر منو بر زده
الان کجاست؟
تو خونه
چه توضیحی داره؟
سه بار این داستان و برام تعریف کرده ، هر بار یه مدل ، توضیح؟ یه مشت دروغ دول تحویلم میده ، چه توضیحی داره که بده.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_112 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ف
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت113
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
اینها رو که گفت یادت افتادم بلند شدم _اومدم تو صدات کردم جواب ندادی ترسیدم ، فهمیدم بلایی سرت اورده ، اومدم تو اتاق خواب دیدم افتادی یه گوشه
هق هق گریه ام شدید شدو گفتم
_مرجان خانم، بخدا دروغه .
_میگه بهت اس اگ اس داده؟
_اره داده ولی من .....
با ورود فرهاد نفسم بند امد فرهاد نگاهی به من انداخت، رویم را برگرداندم وبه جهت مخالف نگاه کردم ، فرهاد ارام گفت
_مرجان باعث شد بیارمت کلینیک وگرنه میخواستم بزارمت همون گوشه جون بدی ،اشغال حروم*زاده، بی لیاقت.
مرجان جلو رفت و گفت
_تو برو خونه فرهاد ، زنگ زدم شهرام بیاد ، برو استراحت کن من میبرمش خونه خودمون
_بی خود کرده، حالش که جا اومد برمیگرده تو خراب شده خودش
_تو برو داداش من، برو استراحت کن ، اروم که شدی بیا خونه ما
در باز شد شهرام وارد اتاق شدو گفت
_سلام
با دیدن شهرام از خجالتم ملحفه را روی صورتم کشیدم ، دوست نداشتم کسی در این شرایط مرا ببیند .
صدای مرجان امد که گفت
_شهرام سوئیچتو بده به من، فرهاد و ور دار ببر ، پرستار گفت بهوش اومد میتونید ببریدش، من عسل و میبرم خونه .
شهرام ملحفه را از روی صورتم کنار زد و ارام گفت
_خوبی
چشمانم را بستم ، تا نبینم دیگران چطور شاهد حقارتم هستند .
با صدای فرهاد چشم گشودم
_نترسید حالش از هممون بهتره
شهرام با خشم گفت
_میشه لال شی؟
_نه نمیشه.
_تو چرا اینقدر وحشی شدی فرهاد ؟ این چه کاریه؟
حقشه.
_چرا مگه چیکار کرده؟
صدای فرهاد بالا رفت و گفت
_گه خوری اضافه کرده.
_صداتو بیار پایین
فرهاد با صدای گرفته گفت
_همه کار براش کردم، گفت دانشگاه برم ،گفتم چشم، گفت وسایل میخوام ،گفتم چشم ، اتاق کار خواست، گفتم چشم، امکانات خواست ، اونم چشم ، دیدم نمیتونه هم کار خونه کنه هم به درساش برسه، اینم خدمتکار، مرجان تو شاهد بودی مگه اونروز جلسه نداشتم به تو زنگ زدم گفتم تو به جای من برو من باید برم دنبال عسل؟ یادته
مرجان سر تایید تکان داد
فرهاد تکرار کرد
_قرار کاریمو با شرکت الوند به خاطر اینکه برم این بی لیاقتو ببرم دانشگاه بهم زدم کلا معامله بهم خورد یادته؟
مرجان دوباره تایید کرد فرهاد ادامه داد
تو گفتی فرهاد نمیشه که این وضعیت ، کارخونه ضرر کرد ، گفتم اشکال نداره ، عسل واجب تره یادته یا نه؟
در پی سکوت جمع فرهاد مظلومانه گفت
_اونوقت من ازش چی خواستم؟
مکثی کردو گفت
_بهش گفتم میری دانشگاه با کسی دوست نشو، همین.
شهرام تچی کردو گفت
_چرا؟
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت113 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ای
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_114
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
فرهاد عصبی شدو گفت
_اصلا به هر دلیلی ، من شوهرش هستم یانه؟ این باید حرف منو گوش کنه یانه؟ ببینم تو به زنت بگی فردا نرو ارایشگاه ، بیای ببینی رفته چه حالی بهت دست میده؟ چرا همتون از من شاکی میشید و میگید فرهاد مقصره ، چرا کسی به عسل نمیگه که بیخود کردی به حرف شوهرت وگوش نکردی، چرا بهش نمیگید اون مرتیکه که اونهمه اس ام اس فدایت شوم برات فرستاده کی بوده؟
شهرام ارام گفت
_خوب کی بوده عسل؟ جوابشو بده
بدنبال سکوت من فرهادگفت
_لاله بلد نیست حرف بزنه
شهرام جدی تر گفت
_عسل، خوب بگو دیگه ،اینم حق داره بالاخره
ارام گفتم
_دوست پسر دوستم
شهرام ابرو بالا دادو گفت
_دوست پسر دوستت به تو اس ام اس فدایت شوم فرستاده؟
من سر تایید همراه با خجالت تکان دادم
شهرام اخم کردوگفت
_شماره تورو که کسی نداره، چطوری بهت اس ام اس داده
لبم را گزیدم، دوست داشتم زمین دهن باز کند مرا ببلعد که من اینهمه شرمنده همه نباشم.
ارام گفتم
_دوستم گوشیش شارژ نداشت،از من خواست گوشیموبدم بهش که به دوستش زنگ بزنه، داشت گریه میکرد دلم سوخت.
شهرام لبش را گزید و گفت
_نباید اینکارو میکردی، تو میدونستی با اینکارت فرهاد عصبی میشه مگه نه؟
سر مثبت تکان دادم شهرام ادامه داد
_پس با آگاهی اینکارو کردی؟
بغض راه گلویم را بست، اشک روی گونه ام غلطیدو گفتم
_دوستم قسم خورد گفت بخدا زنگ نمیزنه
فرهاد نزدیک تختم شدو گفت
_ترو دیده؟
لبم را گزیدم وگفتم
_نه بخدا
فرهاد ادامه داد
_مرتیکه اس داده عاشق چشمهای دریاییتم مو طلایی
شهرام سری تکان دادو گفت
_شاید دوستش براش تعریف کرده که عسل چه شکلیه
فرهاد پوزخندی زدو گفت
_بیایید خوش بین باشیم.
همه ساکت شدند فرهاد کنار پنجره رفت یک نخ سیگار روشن کردو رو به مرجان گفت
_اون درو ببند الان پرستاره میاد گیر میده به سیگارمن
مرجان در رابست ، شهرام نزدیکم امدوارام گفت
_خیلی اشتباه کردی عسل اما فرهادهم نباید روی تو دست بلند کنه .
زیر چشمی فرهاد را نگاه کردم و ارام گفتم
_میخواستم بهش بگم ، بخدا ترسیدم
فرهاد سیگارش را ازپنجره بیرون انداخت و رو به من گفت
_خفه شو، تو اگر ترس حالیت بود نمیزاشتی شماره ت بیفته دست غریبه، تو اگر ترس میفهمیدی با کسی دوست نمیشدی
شهرام لبش را اویزان کردو گفت
_این قضیه با کسی دوست نشو چیه؟
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
PTT-20210824-WA0020.opus
2.17M
تفسیر آیه ۱۵ سوره فجر🌸
سوگند به سپیده صبح 🌞
همراه میشویم با خالق رمان نرگس در طرح قرانیه فجر👆👆👆
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
گروه پرسش و پاسخ طرح قرآنی سوره فجر👇👇
https://eitaa.com/joinchat/319946886C7e9b146003
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_114 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_115
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
هردو ساکت شدیم شهرام گفت
_فرهاد داستانش چیه؟
_بهش گفتم میری دانشگاه با کسی دوست نشو
_چرا؟
فرهاد به زمین خیره شد سکوت و خیرگی شهرام به برادر کوچکش نشان از این بود که منتظر پاسخ است فرهاد ادامه داد
_چون دوست ندارم با کسی حرف بزنه
شهرام با ارامش گفت
_ولی تو حق نداری حق معاشرت و از کسی بگیری
فرهاد سرش را بالا اوردو گفت
_چرا این حق و دارم، چون از اول باهاش شرط کردم دانشگاه میری نباید با کسی دوست نشی
_اخه این نمیشه که
_این نتیجه دوست پیدا کردنشه دیگه. من یه چیزی میدونم که میگم.
در باز شد پرستار وارد اتاق شدو گفت
_بهوش اومدی عزیزم
سپس فشار م را گرفت و روبه جمع گفت
_همه بیرون ، میخوام معاینه کنم
فرهاد و شهرام از اتاق خارج شدند.مرجان همچنان ایستاده بود پرستار رو به مرجان گفت
_شماهم تشریف ببر بیرون
مرجان کمی این پا و ان پا کرد و رفت
پرستار در را بست و گفت
_این خانم چه نسبتی باهات داره؟
_جاریمه
_به ما گفت برادرت کتکت زده، این درسته؟
سکوت کردم پرستار گفت
_کی زدت؟
ارام گفتم
_شوهرم
_میخوای زنگ بزنم پلیس بیاد ازش شکایت کنی؟
با بهت گفتم
_شکایت؟
_بله عزیزم شما میتونی ازش شاکی بشی ،
سپس مکثی کردو گفت
_به پلیس زنگ بزنم ؟
اهی کشیدم وگفتم
_نه
_میخوای یه نامه بهت بدهم که کلینیک مورد ضرب و شتم قرارگرفتنتو تأیید کرده؟
فکری کردم و گفتم
_اون نامه به چه دردی میخوره؟
_اگر یه روزی قصد شکایت از شوهرتو داشته باشی مدرک داری که این بلارو سرت اورده.
فکری کردم و گفتم
_نه ممنون خانم
_به هر حال این کمک از دست من ساخته بود
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_115 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ه
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_116
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
شهرام با اصرار مرا به خانه خودشان برد خوشبختانه ریتا با خاله اش مشهد بود.فرهاد به خانه خودمان رفت و من روی تخت ریتا دراز کشیدم مرجان وارد اتاق شدو گفت
_بهتری؟
_اره
تمام واقعیت را از سیر تا پیاز برای مرجان تعریف کردم، مرجان کمی به من خیره ماند و گفت
_تو که اخلاق فرهاد و میدونی خوب حرف گوش بده دیگه .
_بنظرت راضی میشه من دوباره برم دانشگاه
_نمی دونم ، یه هفته صبرکن عصبانیتش اروم شه ببینیم چی میشه.
باصدای تق تق در مرجان گفت
_بیاتو
شهرام وارد اتاق شدو گفت
_بهتری عسل
مؤذب بودم دوست داشتتم شهرام از اتاق بیرون برود، ارام گفتم
_ممنون
مرجان همه چیز را برای شهرام تعریف کرد ، شهرام نفس صدا داری کشید و گفت
_به نظر من اینبار تو مقصری عسل، فرهاد حق نداره تورو بزنه ، ولی حق داره عصبی و ناراحت باشه.
_اقا شهرام، به نظر شما فرهاد راضی میشه من بازم برم دانشگاه
شهرام فکری کرد و ساکت ماند ، من بی قرار ادامه دادم
_راضی میشه
_یه چیزی میگم ناراحت نشو عسل ، من واقعیتو بهت میگم ، فرهادی که من میشناسم محاله دیگه اجازه بده تو بری درس بخونی ، تو خیلی اشتباه کردی باید حرفشو گوش میدادی.
اهی کشیدم ناخواسته اشک از چشمانم جاری شد شهرام گفت
_خودت باعث شدی عسل حالا شاید راضی شد منم باهاش صحبت میکنم ولی امید بیخود بهت نمیدم .
سه روز گذشت مرجان مطب رفتن را تعطیل کرده بود و از من پرستاری میکردو خبری از فرهاد نبود.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_116 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ش
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_117
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
روز چهارم با امدن ریتا شرایطم سخت شده بود، تمام ساعات روز در اتاق ریتا مینشستم حالا باید جلوی چشم مرجان و شهرام میبودم .
صبح روز جمعه بود که ازخواب بیدار شدم، وارد اشپزخانه شدم ریتا با دیدن من روبرگرداند رو به مرجان گفتم
_سلام
_سلام عزیزم صبحت بخیر
در اینه اپن نگاهی به خودم انداختم کبودی گونه چپم کم رنگ شده بود، بلیز مرجان به من گشاد بود، استینم را بالا زدم رده های کمر بند فرهاد روی بدنم سیاه بود ،
ریتا از اشپزخانه خارج شدو گفت
_من صبحانه نمیخورم
مرجان با مهربانی گفت
_چرا دختر قشنگم
ریتا وارد اتاقش شدو در را محکم بست ، مرجان به اتاق ریتا رفت ، ریتا گفت
_این کی میره خونشون
_ساکت شو میشنوه
_خوب بشنوه
مرجان در رابست، تمام بدنم گر گرفت من انجا اضافه بودم، روی کاناپه ها نشستم و به فکر فرو رفتم.
اگر کارت عابرم دستم بود همین الان سوار ماشین میشدم و به خانه عمه میرفتم.
ترس وجودم را گرفت ، فرهاد اگر بفهمد حتما به سراغم می اید اینبار دیگر جان سالم بدر نمی بردم.
صدای جیغ ریتا رشته افکارم را برید
_بهش بگو بره بیرون ،بگو بره خونشون
گوشی تلفن را برداشتم شماره فرهاد را گرفتم
چند بوق خورد و گفت
_جانم
صدایش قلبم را لرزاند
من بغض کردم و او تکرار کرد
_الو
ارام گفتم
_بیا منو از اینجا ببر
فرهاد مکثی کردو گفت
_به همونی که بردت اونجا بگو برت گردونه
اشکهایم سرازیر شد تمام غرور و شخصیتم زیر پای فرهاد له شده بود .ارام گفتم
_یا بیا منو ببر ، یا بیا کارتمو بده برم خونه عمه م
_یا بیام بزنم لهت کنم نه؟
من سکوت کردم فرهاد ادامه داد
_میخوای برم خونه عمتو خراب کنم خیالت راحت شه؟
من سکوت کردم فرهاد ادامه داد
_میخوای بیای خونه؟ باشه میام میبرمت ، اما اینو بدون دست از پا خطا کنی میزنم لهت میکنم.
گوشی را قطع کردم ، اشکهایم را پاک کردم تحمل فرهاد از ریتا برایم راحت تر بود.
لحظاتی گذشت مرجان از اتاق خارج شدو گفت
_ببخشید عسل جان
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
با نمک بودن با بی شعور بودن
فرق داره !
رک بودن با بی ادب بودن
فرق داره !
اجتماعی بودن با لش و چتر بودن
فرق داره !
زرنگ بودن با مارمولک بودن
فرق داره !
و تمام مشکلات ما به خاطر عبور
از این مرزهاست ...!🌹
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
یه گروه داریم مخصوص مذهبی ها 😎
اگر سیم اتصالت تو کوچه پس کوچه های زندگیت قطع شده 😢
اگر دلت گره گشایی و ختم میخواد 🤓
اگر دوست داری تو چله های دعا شرکت کنی 🙄
اگر دلت خلوت با خدا میخواد😍
بزن روی لینک زیر و وارد شو👇
https://eitaa.com/joinchat/3834576973Cc97fb4eb35
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_117 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_118
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
لبخندی زدم و گفتم
_نه شما باید ببخشید ، برخاستم لباسهایم را عوض کردم و اماده رفتن شدم، مرجان گفت
_کجا؟
_فرهاد داره میاد دنبالم
مرجان متعجب گفت
_چی؟
_بهش زنگ زدم بیاد دنبالم
_چرا اینکارو کردی؟ باید صبر میکردی بیاد دنبالت ، اینطوری که نمیشه بزنه نابودت کنه بعدم تو پاشی بری
لبخند زدم و گفتم
_مزاحم شما نمیشم
_چه مزاحمتی عسل؟
_نه دیگه چهار روزه شما از کارت موندی _به خاطر من
مرجان فکری کرد و گفت
_حرف ریتا ناراحتت کرد؟
اشک روی گونه ام غلطید و گفتم
_نه، باید برم .
با صدای زنگ ایفن مرجان را بوسیدم وگفتم
_یه روز محبتهاتو جبران میکنم.
از خانه خارج شدم سوار ماشین فرهاد شدم و ارام گفتم
_سلام
پاسخ سلامم را نداد مستقیم به خانه رفتیم در این چهار روز فرهاد خانه را حسابی بهم ریخته بود مشغول نظافت شدم ، چای گذاشتم و برای فرهاد یک لیوان بردم اخم هایش در هم بود و تلویزیون میدیدعصر بود روی کاناپه خوابش برده بود به سراغ اتاق کارم رفتم هیچ چیز داخلش نبود
خدایا نقاشیامو چی کار کرده؟ انداخته دور؟
داخل کتابخانه م اثری از کتاب هایم نبود
جمله شهرام در ذهنم تداعی شد
(فرهادی که من میشناسم محاله دیگه اجازه بده تو بری درس بخونی ، خیلی اشتباه کردی باید به حرفش گوش میکردی)
اهی کشیدم اشک از چشمانم جاری شد مونا خدا الهی لعنتت کنه.
کمی فکر کردم و گفتم
خدا خودمو لعنت کنه ، کاش حرفشو گوش داده بودم، حالا درس که نمیزاره بخونم هیچ، شد فرهاد هفته اول .
با صدای فرهاد قلبم تیر کشید
_چه غلطی میکنی؟
به سمت صدا چرخیدم صورت اشکی ام را که دید گفت
_خون هم گریه کنی فایده نداره، نقاشی بی نقاشی ، بتمرگ خونه داری کن لیاقت درس و دانشگاه نداری
حرفهایش ازارم میداد،از ترس سکوت کرده بودم .نزدیکم شد بازویم را گرفت ، ناله ایی از درد کشیدم فرهاد از اتاق بیرونم کردو گفت
_من اعصاب درست حسابی ندارم عسل، سر به سرم نزار
با بهت گفتم
_من اصلا حرفی زدم؟
_تو با چشمهات هزار چی به من میگی.
سرم را زیر انداختم و به سمت اشپز خانه رفتم، بدنبالم امد و گفت
_رفتم حسابشو رسیدم . تا اون باشه چشمش دنبال ناموس مردم نره.
سرم را به سمتش چرخاندم و گفتم
_کی و میگی؟
اخم هایش را در هم کشیدو گفت
_کی و میگم؟
چه اشتباهی کردم، نباید پاسخش را میدادم ، فرهاد بدنبال بهانه بذای از سر گرفتن دعوا بود
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
هدایت شده از ریحانه 🌱
b6bdbdd4afde41258a805a592ee5894e.opus
2.95M
تفسیر آیه ۱۶و ۱۷ سوره فجر🌸
سوگند به سپیده صبح 🌞
همراه میشویم با خالق رمان نرگس در طرح قرانیه فجر👆👆👆
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
گروه پرسش و پاسخ طرح قرآنی سوره فجر👇👇
https://eitaa.com/joinchat/319946886C7e9b146003
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_118 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_119
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
نزدیکم امد شانه هایم را تکاند و گفت
_چند نفر مزاحم ناموس من شدند؟
ناله ایی کردم و گفتم
_من بدنم درد میکنه ، ولم کن
_به جهنم که درد میکنه ، عوضش یاد میگیری گ*ه اضافه نخوری
خود را رهانیدم و روی صندلی نهار خوری نشستم سرم را لای دستانم گرفتم ،فرهاد با فریاد گفت
_رفتم پیداش کردم، زدمش، البته تورو بیشتر زدم،چون طرف حساب من تو بودی ، نه اون
سپس با فریاد گفت
_سرتو بیار بالا منو نگاه کن
استرس موهایم را داشتم باز بود و میترسیدم هرلحظه موهایم را بکشد . سرم را بالا اوردم موهایم را جمع کردم روی شانه راستم کشیدم کمی دور هم پیچیدمو داخل بلیزم کردم.
_اون تورو کجا دیده بوده؟
ملتمسانه گفتم
_فرهاد بخدا اون منو ندیده ، خواهش میکنم بس کن
_بس کن یعنی خفه شو؟
_نه نه منظورم این نیست من میگم بیا ادامه ندیم ، من یه اشتباهی کردم تو هم منو به این روز انداختی همه چی ام ازم گرفتی دارم اینجا توی خونه ت کار میکنم و برات غذا درست میکنم ، بس کن دیگه.
_نه تموم نشده عسل، اون حروم*زاده توی بی پدرو کجا دیده بوده؟
_بخدا هیچ جا من پامو از دانشگاه بیرون نگذاشتم با تو رفتم ، با تو هم برگشتم
_اون تمام مشخصات ظاهری تورو میدونست عسل.
_به خدا من نمیدوم فرهاد
فرهاد با تهدید دستش را تکان دادو گفت
_من ته توی کلاسهاتو در میارم وای به حالت اگر یه جلسه غیبت داشته باشی عسل، خونت و میریزم.
تهدید فرهاد مرا یاد اولین روز دانشگاه انداخت زمانی که با مونا سرگرم صحبت بودم و استاد اندواری به کلاس راهمان نداد، ترس وجودم را برداشت.
فرهاد توی صورتم خم شدو گفت
_چی شد ؟ چرا رنگت پرید؟
من سکوت کردم دستانم ناخواسته میلرزید ، لعنت به من ، ای کاش از اول پا به دانشگاه نگذاشته بودم.
فرهاد دستم را گرفت و گفت
_چرا دستات میلرزه؟
به چشمانم خیره ماند و گفت
_غیبت داشتی ، الان ترسیدی من بفهمم اره؟
خیره در چشمان هم ساکت ماندیم نگاهم را از چشمانش برداشتم و به میز انداختم ، سیلی ناگهانی باعث شد من از روی صندلی نقش زمین شوم ، فرهاد مرا از موهایم بلندکردو گفت
_غیبت داشتی؟
دستم را روی دستش گذاشتم و گفتم
_موهامو ول کن ، اروم باش بزار بهت بگم
فرهاد رهایم کرد از ترس زبانم بند امده بود دستم را روی صورتم که از شدت ضربه فرهاد میسوخت کشیدم ،
فرهاد با مشتی که به کتفم زد مرا به یخچال کوباند یک قدم نزدیک تر امدو گفت
_بگو دیگه لال مونی نگیر
اشکهایم سرازیر شدو گفتم
_باور میکنی؟
_تو بگو ، راست و دروغشو خودم تشخیص میدم.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
نه گفتن حق کودک است
نه گفتن را به فرزندتان آموزش دهید.
باید به بچهها آموزش دهیم که نباید از نه گفتن احساس خجالت یا ناراحتی کنند.
وقتی کودک نه گفتن را یاد بگیرد و آن را حق خود بداند، یاد میگیرد که اختیار بدن و احساساتش دست خودش است.
اگر فرزند شما از دوران کودکی بتواند به اعضای خانواده نه بگوید یاد خواهد گرفت که به دیگران هم نه بگوید.
مهارت «نه گفتن» بخشی از آموزش خودمراقبتی به کودکان است.
#دکتر_هلاکویی🌹
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
#همسرداری
خانوما همسر شما همونی میشه که مدام تو گوشش میخونید به صورت مستقیم یا غیر مستقیم..! 😉
پس همیشه او را ؛
سلطان دل
با گذشت
بخشنده
مدیر مدبر
مدیر فداکار و خانواده دوست بنامید 👌🏻❤️🖤
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_119 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ن
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_120
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
روز اول دانشگاه با مونا داشتیم عکس های گوشیمو میدیدیم سرگرم شدیم ده دقیقه دیر رسیدیم استاد راهمان نداد سر کلاس، من فقط همون غیبت و دارم ، یه بار هم کلاس تشکیل نشد که زنگ زدم اومدی دنبالم.
فرهاد یقه ام را گرفت و گفت
_چرا بهم نگفتی؟
_چون ترسیدم نزاری برم دانشگاه
فشار دستش نفس کشدن را برایم سخت کرده بود دستش را گرفتم و گفتم
_فرهاد من دیگه دانشگاه نمیرم، بابت همه این کارها مم ازت معذرت میخوام ، تروخدا تمومش کن
_تمومش کنم عسل؟ از کجا معلوم که اونروز کلاس نرفتی با این دختره هر*زه و دوست پسرش بیرون نرفتی؟
اشکهایم سرازیر شدو گفتم
_به قران نرفتم، بخدا نرفتم، به روح پدر و مادرم نرفتم
فرهاد کمی از من فاصله گرفت و گفت
_کیانوش یه چیزهایی در مورد مادرت بهم گفت،
کمی مکث کردو گفت
_راست میگفت.کاری میکنم خون اون مادر از تو رگهات بیاد بیرون
ازحرف فرهاد جاخوردم و گفتم
_چی گفت؟
فرهاد سری تکان دادو سکوت کرد
سپس گوشی اش را در اورد و گفت
_شماره اون دختره رو بگو
_مونا؟
فرهاد سر تایید تکان داد من گفتم
_ندارم
نزدیکم امدو گفت
_بگو عسل، میخوام ازش بپرسم ببینم راست میگی یا دروغ
_بخدا ندارم
فرهاد به ارامی گفت
_اگر نگی یعنی دروغ میگی، اگر دروغ بگی کتک میخوری ، حالا خودت انتخاب کن
_بخدا ندارم فرهاد
فرهاد دستش را پشت گردنش گذاشت و گفت
_بگو عسل
من سکوت کردم ، کمی فکر کردم و گفتم
_از اون پسره ارش بگیر
فرهاد گوشی اش را به سمتم پرت کرد سرم را کنار کشیدم گوشی به یخچال خوردو فرهاد به سمتم حمله ور شد دستانم را مقابل صورتم نهادم و جیغ زدم، فرهاد با فریاد گفت
_تو خیلی پررویی عسل؟ چطور جرأت میکنی اسم اون هیچی ندارو جلوی من بیاری
سپس دستانم را گرفت.
صدای زنگ ایفن بلند شد کمی قوت قلب گرفتم فرهاد نگاهی به ایفن انداخت.رهایم کرد و به سراغ ایفن رفت نگاهی به صفحه انداخت و گفت
_اول ایفن را میزنه بعد میاد تو ، کلید در حیاط را داره باید عوضش کنم.
در را باز کردو گفت
_یک کلمه حرف به شهرام بزنی عسل ریز ریزت میکنم
به اتاق خوابم رفتم موهایم را جمع کردم بلیز و شلوار ازادی پوشیدم روسری ام را روی سرم انداختم . کت حریرم را پوشیدم بهانه دست فرهاد ندهم
صدای شهرام میامد
_دختر من کو؟
فرهاد هاج و واج گفت
_ریتا؟ اینجا نیست
_ریتا که خونه س ، اون یکی دخترم
صدای فرهاد دیگر نیامد از اتاق خارج شدم وگفتم
_سلام
شهرام با خنده گفت
_سلام ، چرا بی خداحافظی رفتی؟
لبخند زورکی زدم و گفتم
_خیلی بهتون زحمت دادم
نگاه شهرام روی رد سیلی ایی که روی صورتم بود افتاد ، سرش را پایین انداخت سر تاسفی برای فرهاد تکان دادو گفت
_برات متاسفم
فرهاد اخم کرد و گفت
_چرا؟
_چون واسه دویست سال پیشی
روی کاناپه ها نشست
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁