eitaa logo
ریحانه 🌱
12.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
543 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) مامان بزارش رو بلند گو باشه سلام مریم خانم سلام، من مادرشم مادر جان حالتون خوبه؟ خوبم، شما چرا مزاحم دختر من میشی _من مزاحمشون نیستم، خواستگارشون هستم _پسر جان مگه تو بزرگتر نداری، یا ما خونه نداریم، که شما یه بار توی خیابون، الانم تلفنی خواستگاری میکنی چشم مامان اگر اجازه بدید با مادر خدمت برسیم نه اجازه نمیدم، یکی اینکه دخترم تمایلی به ازدواج با شما رو نداره، یکی هم اینکه، شما آداب خواستگاری رو بلد نیستی، اگر اشتباهی کردم معذرت میخوام، شما امر کنید بنده چیکار کنم، من همون کار رو میکنم این کاری که من باید یادت بدم رو تو باید تو خونواده از بزرگترت یاد میگرفتی، الان دیگه برای یاد دادن خیلی دیر شده، اگر یک بار دیگه مزاحم دختر من بشی، ازت شکایت میکنیم، دفعه آخرت باشه که پیام میدی، یا زنگ میزنی. دیگه نذاشت هومن ادامه بده گوشی رو خاموش کرد، سیم کارتش رو در آورد، گرفت سمت من بیا این رو بگیر بزار یه جایی گم نشه، امروز میریم با هم یه سیم کارت دیگه بخر، این پسره خیلی بی تربیت و بی شخصیت، مریم جان فکر نکنی دلیل سماجتش، از علاقه زیادی به تو هست، بعضی ها میخوان حرفشون رو به کرسی بشونن، اولش نشون میدن خیلی عاشق پیشه‌اند ولی وقتی به عشقشون میرسن، براش ارزش قایل نمیشن، دختر بزرگه عمه پری پسر همسایشون مثل همین هومن سمج شد که الا و حاشا من پروانه رو میخوام، اینقدر رفتن و اومدن، تا بالاخره بابای پروانه راضی شد، همچین که عقدش کرد، سه ماه بعدش، مادر شوهرش صداش میکنه، پروانه نشنیده، نامزدشم توی جمع زده توی گوش پروانه. که چرا مادرم صدات کرده، جواب ندادی دلم سوخت، گفتم بعد چی شد، پروانه هیچی نگفته بود چرا همون روز پروانه اومد خونه باباش ماجرا رو گفت، اولش گفتن، عیبی نداره اشتباه کرده، بعد که از، اذیت،های روحی و جسمی نامزدش گفت، باباش بهش گفت، دختر جان اونموقع که بهت میگفتم این پسره آدم نیست، پات رو کردی توی یه کفش که من همین رو میخوام، بیا اینم نتیجه حرف گوش نکردن، بعدم طلاق پروانه رو گرفت لبخندی به من زد ولی خدا رو شکر تو دختر خوبی هستی، خانم و نجیب و حرف گوش کن، ممنون مامان... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
وی ای پی رمان حرمت عشق رمان کامله😍 ۷۸۹ پارت داره ۵۰ هزار تومن ۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳ انصار لواسانی بعد ارسال فیش اسم رمان رو حتما بگید فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @shahid_abdoli فیش رو همون روز ارسال کنید بعد از واریز هم فقط خودتون می‌تونید بخونید و نباید لینک رو به کسی بدید❌
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) اینم لنگه همون نامزد پروانه است، حالا اون مادرش یا خواهر بزرگش رو میفرستاد خواستگاری، این یکی دیگه خودش شخصا اصرار داره، اصلا معلوم نیست خونوادش میدونن یا نمیدونن _ببخشید مامان برای من فرقی نمیکنه که با خونواده بیاد یا خودش بیاد، جواب قطعی من نه هست. خب خدا رو شکر، تو هم اینجا تنها نشین، پاشو چادرت رو سرت کن بریم اتاق ما علی رغم میل باطنیم به خاطر علیرضا گفتم چشم، صبر کن روسری چادرم رو. سرم کنم باهم بریم. وارد اتاق مادر شوهرم شدیم، علیرضا روی مبل لمیده داره از تلوزیون فوتبال تماشا میکنه، من و مامانم نشستیم، تلفن خونه زنگ خورد، چون دم دست علیرضا بود، گوشی رو برداشت بله بفرمایید شما چیکارش دارید رنگ از روم پرید، یعنی کیه؟ نه نمیشه به من بگو بهش بگم خب خاموش دیگه، حتما دوست نداره کسی بهش زنگ بزنه خاموش کرده علیرضا بدون خدا حافظی گوشی رو. گذاشت روی دستگاه تلفن دیگه از حرفهاش مطمین شدم که هانیه پشت خط بوده، علیرضا طوری رفتار میکنه که من ازش نپرسم کی بود، خیلی حیف شد، هومن رابطه دوستی من و هانیه رو بهم زد، نیمه اول فوتبال تموم شد، علیرضا رو کرد به من چرا گوشیت رو خاموش کردی مکثی کردم، گفتم همین‌طوری پوز خندی زد گفت همین، طوری مادر شوهرم رو کرد بهش خوب نیست آدم کسی رو ببره زیر زربین، چیکارش داری گوشی خودشه، دوست داشته باشه روشنش میکنه دوست نداشته باشه خاموشش میکنه آره دیگه مامان جون منم گوشهام مخملیه حالیم که نیست، مادر من این پسره بی همه چیز تلفنی مزاحم مریم شده با دستش اشاره کرد به من اینم گوشیش رو خاموش کرده، زبون این پسره الدنگ رو فقط من میفهمم، میدونم باید باهاش چیکار کنم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
شوهرم‌ سه تا زن گرفت. صبر کردم ازسه تاشون بچه دار بشه، مهریه‌م رو گذاشتم اجرا و بیچاره‌ش کردم.‌ هر سه تا زنش رو طلاق داد و حالا نوبت من بود که انتقام بگیرم https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ریحانه 🌱
🛑حراج تمام روسری هامون به مدت یک هفته😳❗️ و فقط و فقط 199 تومن 😱😱 همراه با 😎 ❌ همه ی کاراااامون تخفیف حسابی خوردن😎 فروش به صورت ، و تک 👇🏻😍 https://eitaa.com/joinchat/1930887193Cd601f19716 https://eitaa.com/joinchat/1930887193Cd601f19716 ارسال رایگان فوری و تحویل حضوری برای قمی ها😎👆🏻
یک وقت های هم برای حال دلت در دنج ترین جای خانه بنشین و در سکوت آرامش را تجربه کن بدور از شلوغی ها و هیاهوی زندگی.. یکتا 💜🌱
آنقدر نبودیم و نبودند که از صد بیگانه، بیگانه تر شدیم ... یکتا 💜🌱
در ذهنم انبوهی از کلمه هاست اما زبان عاجز از گفتار .. آنچنان عاجز که نفس کم آورده ام ، باید بروم... از شهری که هوایش کم است باید رفت، می روم آنجایی که فقط من باشم و خدا باشد و صدای جیرجیرکها، آنجایی که می‌توان بی وقفه نفس کشید و خدا مرا با تمام کم و کاستی هایم بپذیرد ... یکتا 💜🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) مادر شوهرم قدم بر داشت نزدیک علیرضا شد، انگشت نشانه اش رو. گرفت سمت علیرضا، با اخم خیلی جدی و قاطع گفت تو هیچ کاری نمیکنی، مریم بزرگتر داره، بشین سر جات، تو کار بزرگترها هم دخالت نکن علیرضا صورتش از عصبانیت سرخ شد، بلند شد از خونه رفت بیرون رو. کردم به مادر شوهرم ایکاش جلوی من بهش این‌طوری نمیگفتید، به غرورش بر خورد بربخوره بچه کله‌ش بوی قورمه سبزی میده میخواد بره دعوا کنه، پکی زد زیر گریه اون بچم که ناغافل از دستم رفت، این هم بره، توی دعوا یکیشون یه طوریش بشه، اونوقت من بدبخت میشم یا باید به داغش بشینم یا بشینم دعا کنم از پای اعدام نجاتش بدم با بی گناهی گفتم مامان تو رو خدا ببخشید، باور کنید من خیلی سنگین رفتم و اومدم نمیدونم چرا این اتفاق افتاد نه عزیزم تقصیر تو نیست این پسر معلوم نیست خونوادش چه جورین، تو فردا که رفتی آموزشگاه از هانیه آدرس خونشون رو بگیر من شب با حاجی بریم در خونشون با پدر مادرش، حرف بزنم بچه‌شون‌ رو جمع کنند باشه من فردا ازش ادرس میگیرم، فردا صبح خودم میبرمت، میترسم یه وقت اون پسره بیاد، با علیرضا دعواشون بشه وااای مامان، من عذاب وجدان گرفتم، اینطوری شما اذیت میشید نه عزیزم چه اذیتی، اتفاقا اول صبحی یه پیاده روی هم میکنم، چند وقت دیگه از آموزشت مونده فکر کنم بیست روز خب دیگه چیزی نمونده، هر روز خودم میبرمت صبح آماده شدم اومد اتاق مادر شوهرم یه سلام جمعی کردم، جوابم رو دادن، نشستم صبحانه خوردم، رو کردم به مادر شوهرم بریم مامان باشه عزیزم الان حاضر میشم بریم علیرضا رو کرد به مامانش کجا میخواهید برید _ میخوام خودم مریم روببرم آموزشگاه این چه کاریه، خب من میبرمش نه پسرم شما بمون خونه خودم میبرمش پدر شوهرمگفت، نه علیرضا باهاش بره، نه شما خانم، خودم میبرمش، مادر شوهرم رو. کرد به پدر شوهرم چه بهتر که شما میبریش نگاهم افتاد به علیرضا، ناراحت و عصبی از اینکه مامان باباش نمیزارن من رو ببره که نکنه یه وقت به هومن دعواشون بشه، سرش رو انداخته پایین، داره یه تیکه نون رو ریز ریز میکنه، 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) مریم جان بابا، صبر کن الان لباس میپوشم با هم بریم، کلاستم تموم شد خودم میام میبرمت با پدر شوهرم اومدیم اموزشگاه، هومن کنار ماشینش ایستاده، تا چشمش افتاد به من و بابا، اومد جلو سلام حاج آقا سلام، یه عرضی داشتم خدمتتون بفرمایید خیلی شرمنده ام در مورد مریم پدر شوهرم نگذاشت حرفش تموم بشه، چنان خوابوند تو گوش هومن که سرش و بدنش باهم برگشتن، چند ثانیه طول کشید تا هومن، تونست تعادلش رو حفظ کنه، پدر شوهرم قدم برداست سمتش، هومن یه قدم رفت عقب پدر شوهرم سر چرخوند سمت من، دستوری گفت بیا برو تو اموزشگاه ترسیده از این اتفاق، چشمی گفتم، اومدم توی آموزشگاه، ولی دلم طاقت نمیاره، از لای در نگاه کردم پدرشوهرم فریاد زد بی*ش*ر*ف تو با مزاحمتهات، ارامش و آسایش خونواده من رو گرفتی، دستش رو به نشونه تهدید گرفت سمتش اگر یک بار دیگه، فقط یک بار دیگه مزاحم دختر من بشی، اینقدر اینجا میزنمت که راه خونتون رو. گم کنی هومن موش شده بو جلوی پدر شوهرم و مرتب عذر خواهی میکرد، پدر شوهرم که عذر خواهی های مکرر هومن رو دید، قدم برداشت سمت خونه و رفت، برگشتم برم داخل سالن، دیدم چند تا کار آموزها پشت من دارن از لای در سرک میکشن ببینن دعوا سر چی بوده، سرم رو انداختم برم سر میزم بنشینم، بچه ها پرسیدن چی شده بود مریم، اون حاج آقا کی بود، پسر جوونه که داداش هانیه بود شناختمیش، ولی حاج آقا رو نشناختیم منم برای اینکه آبروی هانیه نره گفتم سر در نیاوردم چی به چی بود دور و بره سالن رو نگاه کردم هانیه نیست اول خودم گفتم نیست که نیست ولش کن دوستی من و هانیه از اینجا به بعدش فقط برای من درد سره، ولی دلم طاقت نیاورد بلند شدم رفتم جلوی میز خانم شمسی گفتم. ببخشبد من میتونم یه زنگ بزنم، گوشیم رو نیاوردم تلفن رو هول داد سمت من خواهش می کنم بفرمایید شماره هانیه رو گرفتم چند بوق خورد گوشی رو جواب داد الو بفرمایید سلام چرا امروز نیومدی کلاس با گریه گفت... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
وی ای پی رمان حرمت عشق رمان کامله😍 ۷۸۹ پارت داره ۵۰ هزار تومن ۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳ انصار لواسانی بعد ارسال فیش اسم رمان رو حتما بگید فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @shahid_abdoli فیش رو همون روز ارسال کنید بعد از واریز هم فقط خودتون می‌تونید بخونید و نباید لینک رو به کسی بدید❌