ریحانه 🌱
#پارت44 ❣زبان عشق❣ اون روز زن عمو و داداش هر چی به خانم فتحی التماس می کنن قبول نمی کنه تا اینکه
#پارت45
❣زبان عشق❣
چشم هام رو ریز کردم
_پس تقصیر امیره. میدونم باهاش چی کار کنم
دست گرمش رو روی دستم گذاشت
_جان بابا تمومش کن . خیلی خستم بابا .
حوصله ی یه بحث و دعوای دیگه رو ندارم امیر کار اشتباهی کرده ولی به خاطر من امیر رو ببخش
به چشم های ملتمس و خسته ش نگاه کردم
_باشه بابایی تموم شد. من امشب این مهمونی رو میام فقط یه شرط داره
ابرو هاشو بالا داد
_شرط!؟
نفس عمیقی کشید و به پایین نگاه کرد سرش رو تکون داد و به من نگاه کرد
_چه شرطی ؟
_من از هیچ کس عذر خواهی نمی کنم
_زن عموت خیلی ازت دلخوره اونشب احترام هیچکس رو نگه نداشتی
_حق داشتم بابا
_اصلا . اصلا حق نداشتی تحت هیچ شرایطی حق بی احترامی نداری
_من نمی تونم.
از جاش بلند شد و سمت در رفت
_این برات یه تنبیه یه بار که مجبور بشی معذرت خواهی کنی مطمعنم دیگه اون رفتار رو تکرار نمی کنی الانم بلند شو حاضر شو بریم
کشدار غر زدم
_بااابااا
_بی حرف . حاضر شو
اینو گفت و رفت . از حرص پاهامو محکم روی زمین کوبیدم اصرار فایده نداشت بابا خیلی مهربون بود ولی از حرفش کوتاه نم اومد
سمت کمدم رفتم نگاهی به لباس هام کردم دست بردم سمت یه تونیک که یاد امیر افتادم بی خیال شدم و مانتوم رو پوشیدم هر چند اون به اینم گیر میداد وهمیشه میگه مانتوهات کوتاهن تو اینه نگاهی به خودم کردم
اصلا درکش نمی کردم مانتوم روی زانوم بود چرا به این میگه کوتاه
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی حرام و پی گرد قانونی و الهی دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣