002102.mp3
460.9K
#یک_آیه
و یهود از آنچه شیاطین در عصر
سلیمـان بـر مـردم مـیخـوانـدنـد
پیروی کردند. سلیمان هرگز کافر
نشد، ولی شیاطین کفر ورزیدند؛
و به مردم سحر آموختند.
و نیز یهود از آنچه بر دو فرشته
بابل «هاروت» و «ماروت» نازل
شد پیـروی کردنـد. به هیچ کس
چیـزی یـاد نمیدادنـد مگر اینکه
از پـیـش بـه او مـیگـفـتـنـد: مـا
وسیله آزمایشیم کافر نشو!
و از این تعلیمـات سوء استفاده
نکن! ولی آنها از آن دو فرشته،
مطالبی میآموختند که بتوانند
بـه وسـیـلـه آن، مــیــان مــرد و
همسرش جدایی بیافکنند ولی
هیچگاه نمیتوانند بدون اجازه
خــداونــد، بــه انـسـانـی زیــان
بـرسـانـنـد. آنها قسمتهـایی را
فرا میگرفتند که به آنـان زیان
میرسانید و نفعی نمیداد.
و مسـلمـا میدانستند هر کسی
خریـدار این گونه متـاع باشـد،
در آخــرت بــهــرهای نـخـواهـد
داشت.
و چه زشت و ناپسند بود آنچه
خـود را بـه آن فروخـتـنـد، اگر
میدانستند! ↵ بقره/۱٠۲
موسسه فرهنگی هنری ریحانه ولایت
✨ #واحد_امور_قرآنی
🌐 @reyhanevelayat
#حسین
*زیارت امام حسین ع از راه دور*
آیت الله مشکینی:
مبادا روز شهادت یا ولادت امامی بگذرد و شما آن امام را زیارت نکنید.
💖ولادت با سعادت امام حسین علیه السلام مبارک
موسسه فرهنگی هنری ریحانه ولایت
🔰 #واحد_ذخیره_آخرت
🌐 @reyhanevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#میلاد_امام_حسین🌱
کشتینجات را به آب افکندند...💚
.
عیدتون خیلییییی مبارک باشه
🤩
از اربابِ بهشتِ بین الحرمین یادتون نره عیدی بگیرید😋
#ماه_شعبان
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت
🏳🏳 #هیأت_نوگلان_منتظر
🌐 @reyhanevelayat
#نمازاولوقت
#دورکعت_قصه
هفت، هشت سالی می شد که با هم دوست👬 بودیم. قرار همیشگی مون مسجد🕌 بود. بعد از نماز📿 می رفتیم کتابخانه ی مسجد و درس📚 می خوندیم.
نتایج🗞 کنکور که اومد هر کدوممون یه جا افتاده بودیم. 😔
بعد از کلی پرس و جو شماره تلفنش📱 رو پیدا کردم و دعوتش کردم خونه.
روی کادوی کوچک هدیه اش نوشته بود:
《برای دستهایت
آنگاه که خدا را می خوانی و به نماز📿 می ایستی؛
دستی که مزین به انگشتر عقیق💍 است دوست داشتنیترین دستی است که به درگاه او بلند شده.🤲》
✨ حضرت علی (علیه السلام)، بحارالانوار ۱۴، ۱۸۷
📚دو رکعت قصه، رسول نقی ئی، داستان ۲۱
موسسه فرهنگی هنری ریحانه ولایت
✨ #واحد_امور_قرآنی
🌐 @reyhanevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب شب میلاد علمدار حسین است
تولدت مبارک ای ماه ترین عموی دنیا
🌸عبـــــــاس🌸
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت
🏳🏳 #هیأت_نوگلان_منتظر
🌐 @reyhanevelayat
ریحانه ولایت☘
دعای #هفتم_صحیفه_سجادیه با صدای #علی_فانی موسسه فرهنگی هنری ریحانه ولایت ✨ #واحد_امور_قرآنی 🌐 @rey
📣📣 قرار شبانه راس ساعت ۲۱.
قرائت «#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه»
موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت
✨#واحد_امور_قرآنی
🌐 @reyhanevelayat
ریحانه ولایت☘
📗#و_آنکه_دیرتر_آمد🦋 قسمت سوم، بخش دوم نویسنده: الهه بهشتی بلاخره احمد هم از صدا افتاد. نگاهم به آفت
📗#و_آنکه_دیرتر_آمد🦋
قسمت چهارم، بخش اول
نویسنده: الهه بهشتی
احمد ناله ای کرد و وحشت زده و مبهوت، بی حرکت بر جای ماند.
لحظه ای سایه ای روی احمد افتاد. مار به سمت سایه چرخید.
انگار کسی بر او ضربه زد که سرش را پس کشید و آرام از روی سینه احمد پایین خزید و دور شد.
نفس راحتی کشیدم. احمد چشمانش را بسته بود و دانه های درشت عرق بر صورتش نشسته بود.
انگشتانش را فشردم و تازه متوجه سایه سوارانی شدم که بالای سر ما ایستاده بودند.
یکی از آنها سپید پوش بود بر اسبی سفید و دیگری مردی چهارشانه و سبز پوش بود که نیزه ای در دست داشت و اسبش سرخ بود.
از اسب پایین آمدند.
مرد سفید پوش در چند قدمی ما فرشی پهن کرد و مرد دیگر سرِِ عمامه اش را روی شانه انداخت و رو ب روی ما نشست.
چشمانم سیاهی رفت. صورتم را با بازویم فشردم تا کمی حالم جا بیاید.
زمزمه احمد را شنیدم که گفت:«نجات پیدا کردیم ».
به زحمت سر بلند کردم. مرد سفید پوش،مردی میانسال و لاغر اندام بود با سر و ریش خاکستری و ردایی ساده و سفید که پشت سر مرد جوان که به ما لبخند میزد، ایستاده بود.
دندان های مرد جوان، سفید و درخشان بودند.
با صدایی پر طنین گفت:«عجب سر و صدایی راه انداخته بودید. صحرا و آسمان از رسول الله گفتن شما به لرزه در آمده بود».
احمد گفت:«صدایمان خیلی هم بلند نبود».
جوان گفت:« هم بلند بود و هم پرسوز».
مگر صدای ما چقدر بلند بود که آنها از فاصله های دور آن را شنیده اند؟!.
جوان به احمد اشاره کرد و گفت:« بیا پیش من احمد بن یاسر».
احمد با لکنت گفت« ب...بله....چ.....چَشم» و زد توی سرش و آهسته گفت:«این ملک الموت است که نام مرا می داند».
چشمانم از وحشت گرد شد، پرسیدم :« چطور…؟»
یادم افتاد که آن مار چگونه از برابر سوار گریخت.
نالیدم:«نرو».
مرد گفت:« نترس. از من به تو خیر می رسد، نه شر. حالا بیا».
نمیدانم از ضعف بود یا ترس که آن طور بی جان افتاده بود و قدرت حرکت نداشت. مرد گفت:« می توانی، بیا. تو دیگر برای خودت مردی شده ای.
صدایش چنان نوازشگر و آرامش بخش بود که اگر مرا صدا می زد، حتی جانم را می خواست، تقدیمش می کردم. احمد سینه خیز خودش را به سوی او کشاند. مرد جوان دستی به سر احمد کشید و بعد بازوها و کمرش را لمس کرد و گفت: «بلند شو»....
موسسه فرهنگی هنری ریحانه ولایت
📚 #واحد_کتابخانه
🌐 @reyhanevelayat
ریحانه ولایت☘
📗#و_آنکه_دیرتر_آمد🦋 قسمت چهارم، بخش اول نویسنده: الهه بهشتی احمد ناله ای کرد و وحشت زده و مبهوت، بی
📗#و_آنکه_دیرتر_آمد🦋
قسمت چهارم، بخش دوم
نویسنده: الهه بهشتی
احمد به آرامی بلند شد و روی زانو نشست. شانه هایش از خمیدگی در آمد و راست شد. ترسم ریخت. این چه ملک الموت است که جان نمی گیرد؛بلکه جان می دهد؟! درست وقتی از ذهنم گذشت« پس من چی؟». مرد رو به من چرخید و و صدایم کرد:« محمود!» و با دست اشاره کرد بیا.
چهار دست وپا به سویش رفتم. دستش را جلو آورد. چشمانم را بستم تا نوازش دست او را بر سر و شانه ها و بازوهایم احساس کنم که انگار موجی را بر تنم می دواند و مرا از نیرویی عجیب پر می کرد و چنان بوی خوشی برخاست که دلم می خواست همان طور شب ها و روزها به همان حال بمانم و نوازش آن دست و بوی خوش را احساس کنم.
لاله گوشم را آرام کشید و گفت:« حالا بلند شو».
دو زانو نشستم و با چشمانم که به نیرویی عجیب روشن شده بود خیره صورتی شدم که پوستش گندمگون بود و روی گونه هایش به سرخی می زد.
پیشانی اش بلند، موها و محاسن سیاه بود؛ آنقدر که سفیدی صورتش به چشم می آمد.
ابروانش پیوسته بود و چشمانش مشکی و چنان گیرا که نه می توانستی در آن خیره شوی،و نه چشم از آن برداری.
روی گونه راستش هم خال سیاهی بود که تا کنون خالی به آن زیبایی ندیده بودم.
احمد هم خیره او بود...
حسابی شیفته و مفتون شده بود.
مرد گفت:«محمود! برو دو تاحنظل بیاور».
رفتم و آوردم. جوان یکی از حنظل ها را در دستش چرخی داد و با فشار انگشتان دو نیمه کرد و نیمه ای را به من داد و گفت:« بخور»
🔰ادامه دارد.....هر شب حدود همین ساعت منتظر ما باشید..
♻️حنظل همان هندوانه ابوجهل هست که بسیار تلخ و بد طعم است.
موسسه فرهنگی هنری ریحانه ولایت
📚 #واحد_کتابخانه
🌐 @reyhanevelayat
فآشبگویم:
هیچڪسجــزآنـڪه
دلبهخداسپردهاسٺ
رسمدوسٺداشتـنرا
نمیدانـد..♥️
#شهـیدآوینی
شبتون پر از عطر مهربونی خدا
|•☀️
مهربان که باشی❤️
خورشید از سمت قلب تو☀️
طلوع خواهد کرد🦋
و صبح🍀
مگر چیست؟🌸
جز لبخند مهربانت . . .😊
موسسه فرهنگی هنری ریحانه ولایت
🔖 #واحد_امور_فرهنگی
🌐 @reyhanevelayat
002103.mp3
67.7K
#یک_آیه
و اگر آنها ایمان میآوردند و پرهیز
کاری پیشه میکردنـد، پـاداشـی که
نـزد خـداسـت، برای آنان بهتر بود،
اگر آگاهی داشتند!✨
↵ بقره/۱٠۳
موسسه فرهنگی هنری ریحانه ولایت
✨ #واحد_امور_قرآنی
🌐 @reyhanevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با مرامش عشق را تابنــده كـرد
تا قيـامت آب را شرمنـــده كرد
دست از دنيــا و مافيها كه شُست
از يمين و از يســارش لاله رُست
💖میلاد حضرت ابالفضل العباس
ساقی با وفای کربلا بر شما و خانواده گرامی مبارک🌷
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت
🏳🏳 #هیأت_نوگلان_منتظر
🌐 @reyhanevelayat
003 - Mah e Rooye To.mp3
5.39M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ
🎼#نواےعشق💛|…
🎤#محمودڪریمے
#یاحضرتماه
#السلامعلیڪیاعباسابنعلے
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت
🏳🏳 #هیأت_نوگلان_منتظر
🌐 @reyhanevelayat
#معرفی_کتاب
#کتاب_خوب
یک کتاب فوق جذاب درباره حضرت عباس
📗«برادر من تویی»
پیشنهاد مطالعه 👌
موسسه فرهنگی هنری ریحانه ولایت
📚 #واحد_کتابخانه
🌐 @reyhanevelayat