﷽
•🌻📻•
خُـدایا'!♥️
ماروبہحالخودمونرهـانکن"✋🏼
مـاتنهایےازپسدنیابرنمیایم🌱
زورموننمیرسھ…!
@ReyhanazahraTabriz95
🍃🌺🍃
#پایدرسدل
نماز یعنے چشم🌱گفتن
به خدا
چشم گفتن به او واطاعت:-) از °•[فرمان]°• او واین خیلے زیباست🙂🌱
سعی کنید بااین دیدبہ نماز نگاه👀 کنید
صوࢪت بہ خاک بگذار وبگو:
خواستے صورت به خاکم بنگرے
بهر مویت درهلاکم بنگری👀
هان ببین افتاده ام ازما برت🎗
سوده ام سࢪ تا قدم رابر درت
من جلوی چه کسی سجده کنم غیࢪ از تو؟🤔
سࢪ نماز نشون بده که از خدا حساب میبࢪے😉
اینکہ کاری ندارد!!?
#خادم_الشهید
🍃🌺🍃
@reyhaneZahraTabriz95
ݩـجـوآۍدڵ:
#فقطدراینصوࢪتبهقدرتمیرسیم!..🍃•°
انسـان موجودۍاست ڪه درنھایت ضعف،نھایت قـدࢪت راطـاݪب است.
قدࢪت طلبےانسـان پایان نـداࢪد درحاݪے ڪه انسـان اسـاسـاً نمۍتـواند خودش قدࢪتے بہ دست بیاورد.
ڪسے هم نیست ڪه به اوبفھمـاند«توفقط میتوانۍبه یڪ قدࢪت لـایزاݪ ومطݪق،متصݪ بشوۍ. اوࢪا پیـداڪن وقدࢪت طلبےخـودرا بادوست داشتـن اوارضـاڪن.
البـتھ...اوبه تو قـدࢪت هم خـواهد دادولےخودت مسقلـاهیچ چیزنخواهےبود.»
#استادپناهیان
#نکتہاخلاقے
[جــوانـاننسلظهوریم
اگربرخیزیم✊]↓
@reyhaneZahraTabriz95
✳️ یازدهمین #جشنواره_مردمی_فیلم_عمار
1️⃣ مراحل استفاده #رایگان از فیلمهای جشنواره عمار🥳
🔸 وارد سایت شوید
🔹در سایت ثبت نام کنید
🔸 به صفحه فیلم مورد نظر رفته و تماشا کنید.
2️⃣ نظر شما مهم است 🤩
♦️ بعد از تماشای هر فیلم از قسمت #ثبت_آرای_مردمی به اثر مورد نظرتان رای دهید و از آن حمایت کنید
3⃣ هر فیلم از زمان اکران تا 24 ساعت در عماریار قابل مشاهده است.
🔴 شما میتوانید بعد از تماشای فیلم به صورت #داوطلبانه و به دلخواه #بلیت_اختیاری بخرید و در ساخت فیلمهای آینده سهیم باشید.
🌐 ammaryar.ir/ammarfilm/
🆔 @AmmarYar_IR
💫بِسْــــمِ ربِّ الْعِشــْــقْ♥️
#بہوقتࢪمان🕘🌟🌱 📕 #رمان_شهیـــد_عـــاشـــق_چمــــران
به روایــــت: همســــرش "غــــاده"🦋
🕊🌱 #قسـمـت_شانزدهم
مصطفی کمی دیگر برای بچه ها صحبت کرد و رفت به اتاقی که خانه ما در موسسه بود. موسسه جایی در بلندی و مشرف به شهر صور بود .
به دنبال مصطفی رفتم ودیدم کنار پنجره به دیوار تکیه داده و بیرون را تماشا می کند .
غروب آفتاب بود، خورشید در حال فرورفتن توی دریا ، آسمان قرمزی گرفته و نور آفتاب روی موج دریا بازی می کرد ، خیلی منظره زیبایی بود .
دیدم مصطفی به این منظره نگاه می کرد و گریه می کرد خیلی گریه می کرد ، نه فقط اشک ، صدای آهسته گریه اش را هم می شنیدم .
من فکر کردم او بعد از اینکه با بچه ها با آن حال صحبت کرد و آمد ، واقعاً می دید ما نزدیک مرگ هستیم و دارد گریه می کند .
گفتم: مصطفی چی شده ؟ او انگار محو این زیبایی بود به من گفت: نگاه کن چه زیبا است !
و شروع کرد به شرح ، و جملاتی که استفاده می کرد به زیبایی خود این منظره بود.
من خیلی عصبانی شدم ، گفتم: مصطفی ، آن طرف شهر را نگاه کن . تو چی داری می گویی ؟ مردم بدبخت شهر شان را ول کردند ، عده ای در پناهگاه ها نشسته اند و شما همه اینها را زیبا می بینید ؟ چرا آن طرف شهر را نگاه نمی کنید ؟
به چی دارید خودتان را مشغول می کنید ؟ در وقتی که مردم همه چیزشان را از دست داده اند وخیلی خون ریخته ، شما به من میگوئید نگاه کنید چه زیباست ! ؟
حتی وقتی توپها می آمد و در آسمان منفجر می شد او می گفت: ببین چه زیباست ! این همه که گفتم مصطفی خندید و با همان سکینه ، همانطور که تکیه داده بود،
گفت: این طور که شما جلال می بینید سعی کن در عین جلال جمال ببینی . این ها که می بینید شهید داده اند ، زندگی شان از بین رفته ، دارید از زاویه جلال نگاه می کنید .
این همه اتفاقات که افتاده ، عین رحمت خدا برای آن ها است که قلبشان متوجه خدا بشود .
بعضی از دردها کثیف است ولی دردهایی که برای خداست خیلی زیباست .
برای من این عجیب بود که مصطفی که در وسط بمباران خم به ابرویش نمی آورد ، در مقابل این زیبایی که از خدا می دید اشکش سرازیر می شد .
در وسط مرگ متوجه قدرت خدا و زیبایی غروب بود .
اصلا او از مرگ ترسی نداشت.
در نوشته هایش هست که : من به ملکه مرگ حمله میکنم تا او را در آغوش بگیرم. و او از من فرار می کند.
بالاترین لذت ، لذت مرگ و قربانی
شدن برای خدا است .
📝&ادامــــه دارد...
#شیعہمرتضےعلے
@reyhanezahratabriz95
🕊
💫بِسْــــمِ ربِّ الْعِشــْــقْ♥️
#بہوقتࢪمان🕘📚🌟🌱 #رمان_شهیـــد_عـــاشـــق_چمــــران
به روایــــت: همســــرش "غــــاده"
🕊🌱 #قسـمـت_هفدهم
هیچ وقت نشد با محافظ جایی برود . می گفتم: خب حالا که محافظ نمی برید ، من می آیم و محافظ شما می شوم .
کلاشینکف را آماده میگذارم ، اگر کسی خواست به تو حمله کند تیراندازی میکنم . میگفت: نه ! محافظ من خدااست . نه من ، نه شما، نه هزار محافظ اگر تقدیر خدا تعلق بگیرد برچیزی نمی توانید آن را تغییر دهید .
در لبنان این طور بود و وقتی به ایران اهواز و کردستان آمدیم هم .
یاد حرف امام موسی افتادم شما با مرد بزرگی ازدواج کرده اید . خدا بزرگترین چیز در عالم را به شما داده .
خودش هم همیشه فکر می کرد بزرگترین سعادت برای یک انسان این است که با یک روح بزرگ در زندگیش برخورد کند، اما انگار رسم خلقت این است که بزرگترین سعادت ها بزرگترین رنجها هم در خودشان داشته باشند .
مصطفی الان کجا است ؟ زیر همین آسمان ، اما دور ، خیلی دور از او، چشمهایش را بست و سعی کرد به ایران فکر کند، ایران، خدایا ممکن است مصطفی دیگر برنگردد ؟
آن وقت او چه کار کند؟ چه طور جبل عامل را ترک کند؟ چطور دریای صور را بگذارد و برود ؟
آن روز وقتی با مصطفی خداحافظی کردم و برگشتم به صور در تمام راه که رانندگی می کردم ، اشک می ریختم . برای اولین بار متوجه شدم که مصطفی رفت و دیگر ممکن است برنگردد.
آیا می توانم بروم ایران و لبنان را ترک کنم ؟ آن شب خیلی سخت بود .
البته از روز اول که ازدواج کردم ، انقلاب و آمدن به ایران را می دانستم ، ولی این برایم یک خواب طولانی بود . فکر نمی کردم بشود.
خیلی شخصیتها می آمدند لبنان به موسسه ، شهید بهشتی ، سید احمد خمینی ، بچه های ایرانی می آمدند و در موسسه تعلیمات نظامی می دیدند . می دانستم مصطفی در فکر برگشتن به ایران است .
یک بار مصطفی میخواست مرا بفرستد عراق که نامه برای امام خمینی ببرم و حتی می گفت: برو فارسی را خوب یاد بگیر. امام که در پاریس بود در جریان بودم و انقلاب که پیروز شد همه ما خوشحال شدیم و جشن گرفتیم ولی هیچ وقت فکر این که مصطفی برگردد ایران نبودم . وارد این جریان شدم و نمی دانستم نتیجه اش چیست ، تا یک روز که مصطفی گفت: ما داریم می رویم ایران .
با بعضی شخصیتهای لبنانی بودند. پرسیدم: برمی گردید ؟
گفت: نمی دانم!
مصطفی رفت ، آن ها برگشتند و مصطفی بر نگشت .
نامه فرستاد که: امام از من خواسته اند که بمانم و من می مانم . در ایران ممکن است بیشتر بتوانم به مردم کمک کنم تا لبنان .
البته خیلی برایم ناراحت کننده بود .
هرچند خوشحال بودم که مصطفی به کشورش برگشته و انقلاب پیروز شده است .
پانزده روز بعد نامه دوم مصطفی آمد که: بیا ایران!
📝&ادامــــه دارد...
•شیعہمرتضےعلے
@reyhanezahratabriz95