🔶پیام تسلیت پروفسور لگن هاوزن به مناسبت رحلت حضرت آیت الله مصباح رحمت الله علیه
"با دلی داغدار فروتنانه به امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، رهبر انقلاب (خداوند او را حفظ کند)، خانواده آن عزیز درگذشته، دانشجویان و همه مسلمانان صمیمانه تسلیت می گویم. من همچنین به همه غیرمسلمانانی که از گفتگوی با ایشان محروم می شوند، و نیز همه دوستداران فلسفه که جایگاه او در میان آنها خالی می شود، تسلیت می گویم. باشد که خداوند در سفر به خانه خود راه را آسان کند. هر چند وقت یک بار به من می گفت که برای این سفر آماده می شود. او به ما تقوا و فداکاری، بحث مستدل و اشتیاق برای یادگیری ایده های جدید و پی بردن به حقیقت آموخت. باشد که خداوند روح علامه آیت الله مصباح را شاد کند.
🔶حاج محمد لگن هاوزن
@reyhaneZahraTabriz95
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمتی از صحبتهای پروفسور لگن هاوزن درباره حضرت آیت الله مصباح رحمت الله علیه
@reyhaneZahraTabriz95
#نماز••🦋••
|📿نَمـ🕊ـازبرای آناست♥️
|💜ڪہبندهیادشنرودکہخُـدایی دارد✨
#کتابآزادیمعنوی
#شهیدمطهری
#التماسدعا
@ReyhaneZahraTabriz95
🕊
💫بِسْــــمِ ربِّ الْعِشــْــقْ♥️
#بہوقتࢪمان🕘🌟🌙📕 #رمان_شهیـــد_عـــاشـــق_چمــــران
༺به روایــــت: همســــرش "غــــاده"🌈
🕊🌱 #قسـمـت_چهاردهم
به محض اینکه وارد می شد ، بچه ها دورش را می گرفتند و از سرو کولش بالا می رفتند مثل زنبورهای یک کندو. مصطفی پدرشان ، دوستشان و همبازی شان بود .
غاده می دید که چشم های مصطفی چطور برق می زند و با شور و حرارت می گوید: ببین این بچه ها چقدر زور دارند! این ها بچه شیرند . با شادی شان شاد بود و به اشکشان بی طاقت . کمتر پیش می آمد که ولو یه قراضه غاده را سوار شوند ، از این ده به آن ده بروند و مصطفی وسط راه به خاطر بچه ای که در خاک های کنار نشسته و گریه می کند پیاده نشود.
پیاده می شد ، بچه را بغل می گرفت ، صورتش را با دستمال پاک میکرد و می بوسیدش وتازه اشکهای خودش سرازیر می شد . دفعه اول غاده فکر کرد بچه را می شناسد. مصطفی گفت: نه ، نمی شناسم .مهم این است که این بچه یک شیعه است .
این بچه هزار و سیصد سال ظلم را به دوش می کشد وگریه اش نشانه ظلمی است که بر شیعه علی رفته .
ظلمی که انگار تمامی نداشت و جنگهای داخلی نمونه اش بود.
بارها از مصطفی شنیدم که سازمان امل را راه انداخت تا نشان دهد مقاومت اسلامی چطور باید باشد.
البته مشکلات زیادی با احزاب و گروه ها داشت . میگفتند چمران لبنانی نیست ، از ما نیست . خیلی ها می رفتند پیش امام موسی صدر از مصطفی بد گویی می کردند. هرچند آقای صدر با شدت با آنها حرف میزد .
می گفت: من اجازه نمی دهم کسی راجع مصطفی بد گویی کند. ارتباط روحی خاصی بود بین او و مصطفی، طوری که کمتر کسی می توانست درک کند. آقای صدر به من می گفت: می دانی مصطفی برای من چی هست ؟
او از برادر به من نزدیکتر است ، او نفس من ، خود من است .
الفاظ عجیبی می گفت درباره مصطفی . وقتی داشت صحبت می کرد و مصطفی وارد میشد همه توجه اش به او بود . دیگر کسی را نمی دید .
حرکات صورتش تماشایی بود، گاهی می خندید ، گاهی اشک می ریخت و چقدر با زیبایی همدیگر را بغل می کردند. اختلاف نظر هم زیاد داشتند، به شدت با هم مباحثه می کردند ، اما آن احترام همیشه حتی در اختلافاتشان هم بود .
📝&ادامــــه دارد...
@reyhaneZahraTabriz95
🕊
💫بِسْــــمِ ربِّ الْعِشــْــقْ♥️
#بہوقتࢪمان🕘📚🌟 #رمان_شهیـــد_عـــاشـــق_چمــــران ༺🌹
💖༺به روایــــت: همســــرش "غــــاده"🌿
🕊🌱 #قسـمـت_پانزدهم
اولین باری که امام موسی مرا بعد از ازدواج با مصطفی در لبنان دید ، خواست تنها با من صحبت کند . گفت: غاده ! شما می دانید با چه کسی ازدواج کرده اید ؟
شما با مردی خیلی بزرگ ازدواج کرده اید . خدا به شما بزرگترین چیز را در عالم داده ، باید قدرش را بدانید . من از حرف آقای صدر تعجب کردم .
گفتم: من قدرش را می دانم . و شروع کردم از اخلاق مصطفی گفتن . آقای صدر حرف من را قطع کرد و یک جمله به من گفت: این خلق و خوی مصطفی که شما می بینید ، تراوش باطن او است و نشستن حقیقت سیرو سلوک در کانون دلش .
این همه معاشرت و رفت و آمد مصطفی با ما ودیگران تنازل از مقام معنوی اوست به عالم صورت و اعتبار . و خیلی افسوس می خورد کسانی که اطراف ما هستند درک نمی کنند ، تواضع مصطفی را از ناتوانیش می دانند و فقیر و بی کس بودنش .
امام موسی می گفت: من انتظار دارم شما این مسائل را درک کنید .
من آن وقت نمی فهمیدم ، اما به تدریج اتفاقاتی می افتاد که مصطفی را بیشتر برای من آشنا می کرد. یادم هست اسرائیل به جنوب حمله کرده بود و مدرسه جبل عامل در واقع پایگاه مصطفی بود . مردم جنوب را ترک کرده بودند.
حتی خیلی از جوانان سازمان امل عصبانی بودند، می گفتند: ما نمی توانیم با اسرائیل بجنگیم . ما نه قدرت مادی داریم نه مهمات . برای ما جز مرگ چیزی نیست . شما چطور ما را اینجا گذاشتهاید؟ مصطفی می گفت: من به کسی نمی گویم این جا بماند . هر کسی می خواهد ، برود خودش را نجات بدهد . من جز با تکیه بر خدا و رضا به تقدیر او اینجا نمانده ام . تا بتوانم ، می جنگم و از این پایگاه دفاع می کنم ، ولی کسی را هم مجبور نمی کنم بماند .
آنقدر این حرفها را با طمأنینه می زد که من فکر کردم لابد کمکی در راه است و مصطفی به کسی یا جایی تکیه دارد .
📝&ادامــــه دارد...
#شیعہمرتضےعلے
@reyhaneZahraTabriz95
﷽
•🌻📻•
خُـدایا'!♥️
ماروبہحالخودمونرهـانکن"✋🏼
مـاتنهایےازپسدنیابرنمیایم🌱
زورموننمیرسھ…!
@ReyhanazahraTabriz95
🍃🌺🍃
#پایدرسدل
نماز یعنے چشم🌱گفتن
به خدا
چشم گفتن به او واطاعت:-) از °•[فرمان]°• او واین خیلے زیباست🙂🌱
سعی کنید بااین دیدبہ نماز نگاه👀 کنید
صوࢪت بہ خاک بگذار وبگو:
خواستے صورت به خاکم بنگرے
بهر مویت درهلاکم بنگری👀
هان ببین افتاده ام ازما برت🎗
سوده ام سࢪ تا قدم رابر درت
من جلوی چه کسی سجده کنم غیࢪ از تو؟🤔
سࢪ نماز نشون بده که از خدا حساب میبࢪے😉
اینکہ کاری ندارد!!?
#خادم_الشهید
🍃🌺🍃
@reyhaneZahraTabriz95
ݩـجـوآۍدڵ:
#فقطدراینصوࢪتبهقدرتمیرسیم!..🍃•°
انسـان موجودۍاست ڪه درنھایت ضعف،نھایت قـدࢪت راطـاݪب است.
قدࢪت طلبےانسـان پایان نـداࢪد درحاݪے ڪه انسـان اسـاسـاً نمۍتـواند خودش قدࢪتے بہ دست بیاورد.
ڪسے هم نیست ڪه به اوبفھمـاند«توفقط میتوانۍبه یڪ قدࢪت لـایزاݪ ومطݪق،متصݪ بشوۍ. اوࢪا پیـداڪن وقدࢪت طلبےخـودرا بادوست داشتـن اوارضـاڪن.
البـتھ...اوبه تو قـدࢪت هم خـواهد دادولےخودت مسقلـاهیچ چیزنخواهےبود.»
#استادپناهیان
#نکتہاخلاقے
[جــوانـاننسلظهوریم
اگربرخیزیم✊]↓
@reyhaneZahraTabriz95
✳️ یازدهمین #جشنواره_مردمی_فیلم_عمار
1️⃣ مراحل استفاده #رایگان از فیلمهای جشنواره عمار🥳
🔸 وارد سایت شوید
🔹در سایت ثبت نام کنید
🔸 به صفحه فیلم مورد نظر رفته و تماشا کنید.
2️⃣ نظر شما مهم است 🤩
♦️ بعد از تماشای هر فیلم از قسمت #ثبت_آرای_مردمی به اثر مورد نظرتان رای دهید و از آن حمایت کنید
3⃣ هر فیلم از زمان اکران تا 24 ساعت در عماریار قابل مشاهده است.
🔴 شما میتوانید بعد از تماشای فیلم به صورت #داوطلبانه و به دلخواه #بلیت_اختیاری بخرید و در ساخت فیلمهای آینده سهیم باشید.
🌐 ammaryar.ir/ammarfilm/
🆔 @AmmarYar_IR