هرچه من درصفات حق دیدم
همه جا جلوه کرده ای زهرا
تو که هستی که بارها خوانده
مصطفی مادر خودش او را
ای که نور نماز تو دارد
ز خداوند اتصالش را
جبرئیل آمده سلام کند
فاطمه می دهی مجالش را؟
عِلمِ اسماء و فضّه ی خود را
می کشانی به عَلَّم الاسماء
ای تجلی اسم، بسم الله
اسم تو انسیه است یا حورا؟
نقطهء عطف ختم قرآنت
نقطهء زیر باءِبسم الله
آمده در میان خانهء تو
کعبه هم در شعاعِ بسم الله
مَحرم و مُحرمت حسین و حسن
حَرم اللهِ بی حرم زهرا!
بدی ام را به روی من نزدی
قابل التوبه! مادرم ...زهرا...
"عجز الواصفون عن صفتک"
در مقام تو شاءنیت دارد
مرتضی که ولی امر همه است
از ولای تو عافیت دارد
در نبرد چهل نفر نامرد
همه را می کُشد تکبّر تو
ذوالفقار تو حرز نام علی
جوشن حیدر است چادر تو
چشم تارت که بوده عین الله
همه جا ناظره است فاطمه جان
ذکر مولا کنار آتش در
ذکر یافاطر است فاطمه جان
با همان چکمه اش چه نامردی...
ضربه زد بی هوا به در، که شکست
ناله ای می زدی که ای فضه
شیشه ام را بیا ببر، که شکست
#فاطمیه
@reza_dinparvar101
خون بگرئید پیمبر ز سفر برگردد
یا که از خانهء این قوم، خطر برگردد
سنگدلها همه در پشت درِ بیت الله
وای اگر بر رخ آن حوریه در برگردد
سپر هیچ زنی بازو و دستش هرگز!
چه بسا بر سر و صورت که سپر برگردد
چه کسی روی زمین از تب و تاب افتاده
سورهء حمد بخوانید، مگر برگردد
خطر از روی سر فاطمه گیریم گذشت
فضه می گفت که ای کاش پسر برگردد
ننگ بر هرچه مسلمان که تماشا می کرد
آبرو رفت اگر، سخت دگر برگردد
ورق انگار که برگشت علی را بردند
کاش می شد که به این خانه پدر برگردد
آهِ زهرا همه را زود فرا می گیرد
سِحر این طایفه نزدیک سَحر برگردد
#فاطمیه
@reza_dinparvar101
با اذان تصدیق کن من را دوباره ای بلال
چون شده پشت در این خانه حقم پایمال
اشهد ان علی گفتم ولی خوردم زمین
هیزم آوردند اینجا با فتاوای رجال
این جماعت را که می بینی علیه حیدرند
آن صف طولانی مسجد ندارد اتصال
بار خود را بستی و رفتی، حلالت کرده ام
بارخود را بسته ام، دیگر مرا هم کن حلال
روبه قبله می نشینم غالباً وقت نماز
فکر کن خوبم! اذانت را بگو طبق روال
تو اذانت را بگو...حی علی خیرالعمل!
خسته ام از حرف پنهان همه، ازقیل و قال
بعد پیغمبر نبودی، حرمت زهرا شکست
بین هجده سالگی شد قامت زهرا هلال
دور هم بودیم در زیر کسا، یادش بخیر!
بین بستر، دورهم بودن شده امری محال
یک نفر بودم که سیلی خوردم از دست همه
یک نفر سیلی اگر می زد، نمی رفتم ز حال
با علی اصلاً نگفتم میخ در با من چه کرد
خون برایم گریه کرده نیمه شب، آب زلال
من که بودم میوهء باغ بهشتی رسول
میوه ام افتاد، اما نارسیده ماند و کال
من علی را می کشیدم، او علی را میکشید
لعنتی اصلاً نداد آنجا به بازویم مجال
مرتضی تابوت را آماده کرده نیمه شب
راحتم کن زود از همسایه های بی خیال
#فاطمیه
@reza_dinparvar101
آن کوچه تنگ بود و دلم تنگ تر ولی
سردرد من ز ضربه سیلی نبود و نیست
کی گفته رنگ چهره من فرق کرده است؟
این صورتم کبودی و نیلی نبود و نیست
از بس که کارِ خانه برای تو کرده ام
دیگر نمی شود کمرم صاف تر از این
بی اختیار گریه نکن، حیدر صبور
هرگز گمان نکن پری ات خورده بر زمین
باور بکن علی که زمین خورده ی توام
اینقدر خیره خیره به چادر نظر نکن
قولی بده به همسر پهلو شکسته ات
هرگز زکوچه ای که گذشتم گذر نکن
این چشم های پُر ورمم از نخوابی است
بسکه دعات کردم علی در نماز شب
هرگز عزیز من به دلت بد نیاوری
هرگز کسی نکرده قباله ز من طلب
قدری بلندتر که صدای تو دلرباست
گوشم هنوز می شنود، لاله پاره نیست
در فکر انتقام، حسن، مُشت کرده است
در دستهای کوچک او گوشواره نیست
***
می گفت مجتبای تو در کوچه های تنگ
بغضی که داشتم به گلویم غریب بود
دیوار و کوچه دور سرم تاب می خورد
از بسکه ضرب سیلی دشمن عجیب بود
#فاطمیه
@reza_dinparvar101
آسمان نگاه تو تیره
اشک چشمان من شده جاری
قطره قطره چو شمع میسوزی
و به پای غریب می باری
خوب میدانم ای حبیبه من
رنگ رخسار تو چرا نیلی است...
پای چشمت چرا سیاه شده...
این کبودی کبودی سیلی است
آن زمانی که بر زمین خوردی
بر زمین گوئیا فلک می خورد
همچنان استخوان پهلویت
شیشهء قلب من ترک می خورد
حرفهایت این دم آخر
یک غزل یک قصیده ناب است
ای گل طاهر و مطهره ام
بسترت از چه غرق خوناب است
در هوائی گرفته و دلگیر
شور و حال تگرگ داری و بس
بعد هجده بهار پائیزی
فاطمه شوق مرگ داری و بس
یک اذان یک اقامه دیگر
تا نماز وصال تو راه است
همدم و همکلامِ رفتنی ام!
بعد تو محرمم دل چاه است
حسن از تو چه دیده است مگر
که سرشکش ز چشم می آید
تا که نام مغیره می آید
می خروشد به خشم می آید
بین دریای اشکهای علی
دختری غمزده مشوش بود
در غمستان غربتت میسوخت
خانه ای که حصار آتش بود
یاد داری تو ای صبورعلی
بین خون استخاره میکردی
درحمایت ز من گریبان را
گوش تا گوش پاره میکردی
یاد داری که کوچه ها پُربود
از تماشاگران بی احساس
روز بود و کسوف را میدید
چشم بی غیرت عوام الناس
چهره ات چون بهشت زیبا بود
گرچه وصفش به ماه میکردم
مانده ام مات چهره آن چهره است
یا که من اشتباه میکردم
برتن دخترت چه می آید
چادری که نماز می خواندی
کاش میشد به خاطر زینب
پیش ما در مدینه می ماندی
قلهء افتخار من بنگر
ریزش کوه تاب و صبرم را
خانه بی تو میشود قبرم
گوشه گوشه ببین تو قبرم را
#فاطمیه
@reza_dinparvar101
صورت توحید دارد سجده های فاطمه
سجده باید کرد پس تنها به پای فاطمه
خلقت زهرا ولایت داشت دنبال خودش
مصطفی ختم رسل شد در حرای فاطمه
یاعلی گفتیم و یازهرا در آوردند از آب
درغدیر خم که ثابت شد ولای فاطمه
بارها از ربی الاعلای خود فهمیده ام
می خرد ما را خدا با ربنای فاطمه
گرد و خاک چادرش هم دست ما باشد بس است
چون نمی ارزد دوعالم در ازای فاطمه
میرسد خیر قنوتش بر در و همسایه اش
پس چه می صرفد شدم عمری گدای فاطمه
خوش به حال فاطمه کهف حصینش حیدراست
خوش به حال مرتضی دارد هوای فاطمه
قبر پنهانی او گیریم که پیدا نشد
اصلاً از اول نبود این خاک، جای فاطمه
او اگر میخواست آتش را گلستان کرده بود
معجزه کاری ندارد که برای فاطمه
قامتش آیینهء صبر علی بود و شکست
شانهء دیوار شد روزی عصای فاطمه
ضربهء دیوار نه، آتش نه، حتی میخ نه
در نیامد از پسِ حجب و حیای فاطمه
صحبت محسن وسط آمد و گرنه هیچ وقت
در نمی آمد در این دنیا صدای فاطمه
پیش چشم زینبش قلب حسین آتش گرفت
خانه ای که سوخته شد کربلای فاطمه
#فاطمیه
@reza_dinparvar101
بانگی زدند بر همه... یاصبر و یا صبور
آتش رسید بر در خانه، بلا به دور!
انگار واژه ها همگی جان گرفته اند
گویا دمیده اند در این شهر، نفخ صور
پشت در شکسته چهل مرد جنگی و
آنسو بزرگ بانوی دین، یک زن غیور
آتش زبانه می کشد و شعله می زند
بر چهره ای که برده جلالت ز روی حور
اینجا مدینه است الهی که بشکند
دستی که رفت سمت در و فاطمه به زور
شد آسمان به روی سر مرتضی خراب
صبری دهد خدا به دل زار بوتراب
چشمی به هم زدند و فضا غرق دود بود
چشم علی و آل علی مثل رود بود
تاحمله ور شدند به آن جایگاه وحی
گلبرگ یاس بود که رنگش کبود بود
این حیدراست نقش زمین یا که همسرش
در کارزار جنگ، چه وقت سجود بود
هم تازیانه بود و غلاف و لگد ولی...
میخی به فکر پارگی تار و پود بود
محسن که سقط شد همه جا سوت و کور شد
آهی کشید فاطمه و گفت زود بود
فضه بیا مدینه شد آوار بر سرش
ای کاش بود موقع این حمل، مادرش
#فاطمیه
@reza_dinparvar101
هرچند که سه ماه شده بین بستری
مادر، گمان کنم دوسه روزی است بهتری
مشغول کارِ خانه شدی بعد رفت و روب
شانه زدی به مویم و گفتی چه دختری
خنده نشسته کنج لبت خاک می خورد
پاخورده تر شده دل تنگم ز پادری
سنگین شده دو چشم ورم کرده ات چقدر
سنگین شده به شانه ی تو بار مادری
با این قنوت دست شکسته، دو سه شب است
داری دعا به خانم همسایه می بری
اینجا کسی که نیست ببیند چه دیده ام
یک جلوه کن ببینمت از زیر روسری
امن یجیب دختر تو بی جواب نیست
حال تو خوب می شود این روز آخری
بیهوده نیست مثل کبوتر نشسته ای
داری چو پلک خسته ات انگار، می پری
باور نمی کنم که شدی رفتنی دگر
خط می کشم به صورت این شعر سرسری
#فاطمیه
@reza_dinparvar101
کوثرترین زلال ولایت سلام بر...
تو؛ ای تمام هستی و جان پیامبر
بغضت شکسته تر نشود بیش از این که هست
برخیز ای پریّ کمانم... زمین که هست
روضه ترین تویی و چنین پاگرفته ای
لبخند می زنی به من، اما گرفته ای
چشمت خسوف دارد و آیات، خوانده ام
پوشیه می زنی تو و من مات مانده ام
ای ذوالفقار من، دو لبِ گفته های تو
زهرا چقدر پیر شده این صدای تو
برعکس لرزشت که کمی تندتر شده
گندم سرشتن تو چرا کندتر شده
خوابت نمی برد به گمانم ز درد کتف
سخت است حسِّ ماتم حالات سرد کتف
وقتی عصای تو شده دیوار خانه ات...
وقتی کلافه می شوی از کار خانه ات...
حتماً که بازوی تو توانی ندارد و
هی می کنی به شانه و دستت یکی به دو
رنج قنوت دست تو هرشب عجیب نیست
برخیز، بیقراری زینب عجیب نیست
پهلوی تو شکسته ترینم الی الابد
دارد نگاه تو به علی بسته میشود
#فاطمیه
@reza_dinparvar101
تویی که یاور و منّای احمدی سلمان
چرا به گریه فتادی، مردّدی سلمان
بیا به داخل خانه، خوش آمدی سلمان
چه خوب شد که سری هم به ما زدی سلمان
درست آمده ای! خانه ی علی اینجاست
درست آمده ای! این گرفته رو زهراست
عزای صاحب عزا را کسی نمی خواهد
بیا که خاطر ما را کسی نمی خواهد
علی ولی خدا را کسی نمی خواهد
مریض هست و شفا را کسی نمی خواهد
درون سینه شان ارزنی ارادت نیست
خداوکیل، کسی نیتش عیادت نیست
مگو که چشمِ من ِزار، خون گرفته چرا
مگو که خانه ام این بار، خون گرفته چرا
مگو که این در و دیوار، خون گرفته چرا
مگو که بستر بیمار، خون گرفته چرا
سئوال کن که چه دیدند فضه و اسماء
سئوال کن ولی از من نه... از خود زهرا
به قدر غایت یک مرد، پای من جنگید
زمین نخورد و به پای ولای من جنگید
ز ذوالفقار، فراتر برای من جنگید
چو صبر دست مرا بست، جای من جنگید
نداشت دشمن حیدر، تصور زهرا
ببین پناه گرفتم به چادر زهرا
دعای فاطمه ام را گذاشتم مسکوت
گمان کنم که هوایی شده رود لاهوت
وصیتی شده دیشب، که مانده ام مبهوت
بیا بگو که بسازم چگونه یک تابوت
بیا که راز دلم را به چاه می گویم
ببین چگونه شده رو به قبله بانویم
#فاطمیه
@reza_dinparvar101
چاره ای بر این غم سربار کن بعداً برو
یک دعا در این شب دشوار کن بعداً برو
تو که روی حرف من حرفی نداری فاطمه
راه مرگم را خودت هموار کن بعداً برو
آخرش بی اذن تو پوشیه را برداشتم
شکوه ای از مُشتِ ناهنجار کن بعداً برو
آخر این ویرانه را خانه تکانی بهر چه؟
فکر خون مانده بر دیوار کن بعداً برو
با دعای تو دل همسایه ها راضی شده
لااقل نفرین به این مسمار کن بعداً برو
بازویت که پر ورم... هر دنده ات که جابجا...
هرچه را که دیده ام، انکار کن بعداً برو
روزه نذرت کرده ام یک بار دیگر پا شوی
لا اقل پیشم بمان افطار کن بعداً برو
ناسزاهایی شنیدم از همه وقت سلام
فکر داغ حیدر کرار کن بعداً برو
هرچه گفتم گوشواره کو! حسن چیزی نگفت
جان من! یک بار، تو اصرار کن بعداً برو
کاسه ی آب از کسی دیگر نمی گیرد حسین
عشق خود را نیمه شب بیدار کن بعداً برو
پیرهن را بافتی، اما یکی کافی نبود
باز هم روی کفن ها کار کن بعداً برو
زینبت بوسه بجای تو به حنجر می زند
چاره ای بر نیزه ی اشرار کن بعداً برو
دخترت دق می کند وقتی اسارت می رود
فکر معجر، بر سر بازار کن بعداً برو
#فاطمیه
@reza_dinparvar101
سربلندم کردی اما سر به زیری می کنی
از جهاز سادهء خود گردگیری می کنی
یادگار مصطفی، این یادگاری پیشکش!
با سر و پهلوی زخمی، خانه داری پیشکش!
آب و جارو می زنی با دردت این ویرانه را
روز آخر از چه می ریزی به هم این خانه را؟
پهلوان خیبرت بودم، زمینگیرم نکن
پیر هجده ساله ام از زندگی سیرم نکن
از که پنهان می کنی ابرو و چشم تار را؟
می شویم با گریه ام خون روی دیوار را
بی عصا آرام، خود را می کشانی پشت در
خاک روی چادرت را می تکانی پشت در
من بمیرم دست تو درد آمده ناخواسته
پینهء دستم مگر اصلاً مداوا خواسته؟
چوب این دستاس را گیرم که چرخاندی به زور
کاش صورت را نمی بردی در اطراف تنور
حوری آتش گرفته، شمع را آتش نزن
با سکوت آخرت این جمع را آتش نزن
حرف کوچه می شود، حرفی بزن فوراً مرو
پیش مردم آبرویم می رود، بی من مرو
از پر شال لباسم ذوالفقارم را بِکن
بسترت را جمع کن، جایش مزارم را بِکن
ختم قرآن می کنم ای کوثر قرآن من
میوهء ختمت شود خرمای نخلستان من
زحمتت دادم عزیزم، شوهرت را کن حلال
من نمی دانم چه میخواهی بگویی با بلال
دیدن روی کبودت روزی لاهوت شد
خنده کردی فاطمه تا صحبت تابوت شد
صحبت تابوت شد، فکر حسن را کرده ای
فکر او نه! فکر شاه بی کفن را کرده ای
تیرها که روی تابوت حسن صف می کشند
بعد آن دور عبا و پیرهن صف می کشند
وای از آنکه حرمتت با شور و شینت بشکند
وای از آنکه کاسهء آب حسینت بشکند
#حضرت_زهرا_س
#شهادت
#فاطمیه
@reza_dinparvar101