eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
650 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 خطری برای افراد مؤمن! 💠 استاد مسعود عالی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ زغال های خاموش را درکنار زغال های روشن میگذارند تا روشن شود. چون همنشینی اثردارد... ماهم مثل همان زغال های خاموشیم٬ اگرکنار افرادی روشن بشینیم که گرما وحرارت دارند٬ مابه طبع آنها نور وحرارت و گرما پیدا میکنیم. پس همیشه آدمی را انتخاب کنید که به شما انرژی مثبت ببخشد. "غرور " هديه ى شيطان است و "دوست داشتن " هديه ى خداست ؛ و چه زشت و قبیح است وقتی : هديه ى شيطان را به رخ هم ميكشيم و هديه ى خداوند را از يكديگر پنهان میکنیم @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر میخوای احساس خوشبختی و رضایت در زندگی داشته باشی ، بخشنده باش ! •┈┈••••✾•🌿🌺🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دستور رهبری برای پاسخ به تحریفها و ۴ رکن در برابر ✍ الان متوجه می‌شویم چرا همه مسوولند 📌 رهبری ۴ رکن تبیین را فرمود: 1️⃣ یعنی فقط ثواب و مستحب نیست. واجب است 2️⃣ است. از کنارش نمیشود رد شد 3️⃣ نباید به فردا و یکساعت بعد موکول کرد 4️⃣ است. گردن مدیر گروه نیاندازید. همه مدیر گروهید 🌱 با تشکر از دکتر رفیعی و توضیحات عالی‌شان @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹 رمان 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت پنجم ❄چنددقیقه ای گذشت باچهره ای گرفته و پر جذبه به سمتم اومد و با عصبانیتی که سعی داشت در کلامش مهار کند گفت:😤 _اخه من به شما چی بگم همین سوءتفاهم باعث میشه از فردا پشت سر من حرف بزنند. سرش رو تکون داد و تسبیح رو در مشت گرفت 🌵پوزخندی زدم و با طعنه گفتم:😏 _یعنی الان جهنمی شدید؟ من فکر می کردم اعتقاداتی که امثال شما بهش پایبندید فقط برای خداست اما حالا متوجه شدم ظاهرسازیه و برای رضایت مردمه!! حق میدم دلخور بشید. 💢برای یک لحظه به من خیره شد ولی سریع نگاهش رو از من گرفت با صدای مرتعش گفتم: _بهتر نیست بریم زیارت.  دلم شکست شایداگه هم تیپ و شکل لیلا بودم هیچ وقت این حرف رو نمی زد چقدر دنیاشون با من متفاوت بود😔 🔸نگاهم رو از گنبد گرفتم و به صحن حرم دوختم موجی از ارامش وجودم رو گرفت  خوب نمی تونستم چادر رو نگه دارم اما انگار برای بقیه راحت و عادی بود!😕 _نیم ساعت دیگه همین جا باشید جای دیگه ای نرید که گم میشید و نمی تونم پیداتون کنم. 🌾زنگ صداش به دلم نشست دلخوریم از بین رفت! تو دلم گفتم اگه قرار باشه تو پیدام کنی به این گم شدن می ارزه!! اختیار دلم دیگه دست خودم نبود و حرفای منطقی رو عقلم قبول نمی کرد.☹️ 🌸چند لحظه ای ایستادم و رفتنش رو تماشا کردم سمت ضریح خیلی شلوغ بود هر کاری کردم نتونستم نزدیک بشم دیگه داشت گریه ام می گرفت خانومی که کنار دستم ایستاده بود با محبت گفت:☺️ 💢دخترم بیا اول زیارت نامه بخون اگه دستت هم به ضریح نرسید اشکالی نداره مهم اینه از ته دل خانم فاطمه معصومه رو صدا کنی اگه صلاح باشه حاجت دلت رو می گیری. زیارت نامه رو دستم داد اما من که عربیم خوب نبود بخاطر همین معنیش رو خوندم... 🌻گذر زمان از یادم رفته بود دوست داشتم تا صبح بمونم بالاخره تلاش هام به ثمر نشست و دستم به ضریح گره خورد همون لحظه گفتم: 💢برای این دلم یه کاری بکنید امروز خجالت رو تو چشمای سید دیدم یعنی اینقدر بد شدم که باعث ابروریزی کسی بشم😔 🍁بی اختیار اشکام جاری می شد به سختی خودم رو از بین جمعیت بیرون کشیدم خیلی ها در حال نماز خوندن بودند واقعا نمی شد از این فضای قشنگ دل کند حس و حال همه تماشایی بود اما دیگه باید می رفتم کفشم رو از کفشداری گرفتم و با دلی سبک بیرون اومدم🙂 ⏰نگاهی به ساعتم انداختم مخم سوت کشید مثلا قرار بود نیم ساعته برگردم😯 اما از دو ساعت هم بیشتر شده بود!! اگه عصبانی هم میشد حق داشت کلی معطلش کرده بودم شالم افتاده بود رو گردنم تامی خواستم درستش کنم چادر لیزمی خورد واقعا برام سخت شده بود 🌼 چشم چرخوندم تا سرویس بهداشتی رو پیداکنم که اتفاقی نگاهم به سید افتاد کنار دختر بچه ای روی زانوهاش نشسته بود و با لحن پر محبتی سعی می کرد گریه😭 کوچولو رو متوقف کنه فک کنم زمین خورده بود چون مدام دستش رو نشون میداد پیش خودم گفتم ای کاش من هم بچه بودم!!😫 🌾لبخندی تو آینه به خودم زدم و شالم رو مرتب کردم پیرزنی مشغول وضو گرفتن بود ارام و با حوصله این کار رو انجام میداد با دقت به حرکاتش نگاه می کردم دلم میخواست منم وضو بگیرم مقابل این ادم ها احساس بیچارگی می کردم خوبیش این بود که این بار آرایش نداشتم وقتی که وضو گرفتم مثل بچه ها ذوق کردم انگار این پیرزن رو خدا برام رسونده بود😇 🌷از سید خبری نبودخیلی ترسیدم نکنه رفته باشه؟! ولی نه همچین ادمی نبود. نگاهم به سمت دیگه ای افتاد دیدمش، سر از سجده برداشت پشت سرش نشستم دوباره ایستاد و قامت بست منم بلند شدم با صدای دلنشینی نماز می خوند و من هم ارام تکرار می کردم😊  🍃ته دلم از خدا ممنون بودم دو رکعت که تمام شد دوباره به سجده رفت شونه هاش از گریه می لرزید و اسم خدا رو می اورد حسودیم شد چه ارتباط محکمی با خدا داشت در حالیکه من اولین بار بود نماز می خوندم البته با تقلید از یکی دیگه!!😣 _قبول باشه. 🌺سرش رو بالا آورد و نگاهی به دو طرفش انداخت. صداش کردم به سمتم برگشت و متعجب نگام کرد.😳 _قبول حق. کی اومدید؟. _با شماقامت بستم اخه بلد نبودم.اخم ظریفی کرد ولی چیزی نگفت😑 _نمی دونم کارم درست بود یا نه ولی دوست داشتم نماز بخونم. 🌈با لحن مهربانی گفت: _برای من رو سیاه هم دعا کردید؟ .یعنی داشت مسخرم می کرد؟! ولی اینطور نشون نمیداد خودش خبر نداشت که چه ولوله ای به درونم انداخته بود و الا اینقدر مهربان نمی شد این بار من سر بزیر انداختم.😌 ادامه دارد... 🌹@rkhaniani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دَردم به جان رسید و طبیبم پدید نیست..! دارو فروشِ خَسته دلان را دُکان کجاست..؟! سلام طبیبـ❤️ـ دلهای خسته ....
🌷🍃🌷 🍃🌷 🌷 حدیث رمضان 🌷قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: 🌷مَنْ مَنَعَهُ الصَّوْمُ مِنْ طَعامٍ يَشْتَهيِه، كانَ حقّاً عَلَى الله اَنْ يُطْعِمَهُ مِنْ طَعامِ الْجَنَّةِ وَیسْقِيَهُ مِنْ شَرابِها 🌷کسی که روزه او را از خوردن غذايى كه اشتهاى آن را دارد باز دارد، برخداوند است كه [ در آخرت ] او را از بهشت سير كند و از نوشيدنى آنجا به وی بنوشاند. 🌷بحار الأنوار، ج ۴۰، ص ۳۳۱، ح ۱۳ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1553603075.pdf
121.8K
🔖فایل متنی 🔸شرح دعای ابوحمزه ثمالی 🔹قسمت اول 🔹آیت الله جوادی آملی @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿بسم الله الرحمن الرحیم جزء دوازدهم قرآن به صورت فایل صوتی است و نیاز به دانلود ندارد. فقط کافيست روی لینک بزنید .🌿 🔸ahlevela.ir/tahdir/Joze12.mp3🔸 🕊جهت تعجیل در فرج مولای غریبمان صلواتی هدیه بفرمایید. @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~🕊 ✨غروب بود. ابراهیم در خانه ما آمد و یک قابلمه بزرگ گرفت و به کله پزی رفت. گفتم داش ابرام افطاری کله پاچه خیلی میچسبه. گفت آره ولی برا من نیست. رفتیم پشت پارک چهل تن انتهای کوچه در زدیم و کله پاچه ها را به خانواده مستحقی تحویل دادیم. آن ها ابراهیم را به خوبی می شناختند ... ♥️🕊🌱 @rkhanjani
❣ مقید‌ بود هـر روز زیـٰارت عـٰاشورا را بخواند ؛ حتـی اگر کار داشت و سـرش شلوغ بود سلـام آخـر زیـٰارت را می‌خواند دائمـا می‌گفت : اگر دسـت جـوان‌هـٰا رو بزاریم تویِ دست امـٰام حسین ؛ مشکلـاتشون حل می‌شود . و امـٰام با دیده لطـف بـه انها نگاه می‌کند'! 🌷 یاد شهدا باصلوات🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part44_جان شیعه اهل سنت.mp3
6.36M
📚 رمان " جان شیعه، اهل سنت"(44) ♥️" عاشقانه ای برای مسلمانان" رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است. ✍ اثر فاطمه ولی نژاد 🌸@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | چرا میگید بیحجابی باعث غضب خدا میشه⁉️ غرب بی حجاب رو ببینید که سراسر نعمت هستند‼️ پاسخ از👇👇👇 🎙دکتر رفیعی 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹 رمان 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت ششم 🍃موقع رفتن پکر بودم سید صبح زود از خونه بیرون رفته بود حتی نموند با ما خداحافظی کنه!😒 تو دلم گفتم شاید اگه سارا اینجا بود قضیه فرق می کرد بالاخره یه زمانی ازش خواستگاری کرده بود با این فکر بیشتر بهم ریختم😣! یعنی به سارا علاقه داشت؟! 🍂اخه اگه اینطور بود پس چرا با یک بار نه شنیدن پا پس کشید. انگار عقلم از کار افتاده بود و برای خودم هزیون می گفتم! 🍀لیلا هم لباس های بیرونش رو پوشیده بود یاد دیشب افتادم که نمی تونستم چادر رو نگه دارم ولی واقعا برازنده اش بود. تامسیری همراه ما اومد _داداشم تازگی هاحواس پرت شده! زنگ زده که چند تا وسیله جا گذاشته سر راه براش ببرم.🙂 🌸ای کاش می گفتم جدا از حواس پرتی نامرد هم هست حتما از قصد رفت😏 تا با ما روبرو نشه ، ولی در کل توقعم بی مورد بود زندگی و اعتقادات ما زمین تا اسمون با هم فرق می کرد دنیایی داشتند که برام غریبه بود به این سن رسیدم نماز نخونده بودم یا اصلا تو فکر زیارت نبودم! 🌺 تو محله قبلیمون همسایه پیری داشتیم زن مهربونی بود همیشه به مامانم می گفت این همه سفرهای خارجی میرید که چی بشه کلی هم هزینه می کنید به جاش برید مشهد، قم ، بذارید برکت بیاد تو زندگیتون. 🍃مامانم تو جواب با لبخند می گفت: ایشالا به وقتش! ولی اگه می دونستم یه زیارت تا این حد حس و حالم رو خوب می کنه زودتر راضیشون می کردم بیایم یک شب بیشتر کنار این خانواده نبودیم ولی خوب فهمیدم چقدر با ایمان و صبورند با اینکه عزیز از دست داده بودند ولی این باعث نمی شد از دنیا دست بکشند 🌼خدا تو این خانواده سهم بزرگی داشت و کم رنگ نمی شد به خودمون فکر کردم خدا کجای زندگیمون بود؟!......☹ 💢بابا ماشین رو کنار پمب بنزین نگه داشت سوتی کشیدم چقدر صفش طولانی بود!لیلا تشکر کرد و پیاده شد. شیشه رو پایین کشیدم سرم رو از ماشین بیرون اوردم از دور نگاهم به تابلوی پایگاه بسیج افتاد! ناخوداگاه لبخندی زدم. 🌿گفتم: بابا منم همراه لیلا برم؟ا خه حوصلم سر میره.😕 _باشه ولی معطلش نکن. _چشم فعلا که اینجا معطلیم!.😉 پیاده شدم و لیلا رو صدا کردم._میشه منم بیام؟!. _اره عزیزم خوشحال میشم.😊 🌾نزدیک که شدیم شالم رو جلوتر اوردم. لیلا به سربازی که جلوی پایگاه بود چیزی گفت اونم زود رفت داخل. یکم فاصلم رو بیشترکردم و عقب تر رفتم قلبم داشت از جا کنده میشد 🌺از حرم که برگشتیم  شوق و علاقم بیشتر شده بود.😍 بلاخره اومد با همون ابهت، چفیه ای دور گردنش انداخته بود نایلون رو از دست لیلا گرفت انگار تازه متوجه من شد سرش رو به نشانه سلام تکان داد و به پایگاه برگشت! حتی به خودش زحمت نداد جلوتر بیاد این بی ادبی دیگه غیر قابل تحمل بود می ترسیدم پلک بزنم اشکام سرازیر بشه بغضم😣 رو فرو خوردم و به خودم توپیدم: ❄اخه گلاره تو که اینطوری نبودی کارت به جایی رسیده از یه شازده پسر مغرور محبت گدایی می کنی؟! هنوزچند قدمی برنداشته بودم که صدام کرد!!یعنی درست شنیدم بهم گفت گلاره خانم! دیگه نگفت ابجی. چقدر شنیدن اسم خودم از زبونش شیرین بود بازم دلخوریم فراموش شد نمی دونم حالت نگاهش تغییر کرده بود یا من زیادی احساساتی شده بودم 🍀شرمنده کار مهمی برام پیش اومد نتونستم بمونم از خانواده عذرخواهی کنید. همون کتاب📘 دیشبی تو دستش بود به طرفم گرفت 📖دیدم خوشتون اومد براتون اوردم. کتاب دعاست یادگار پدرمه تو همه سال های عمرش از خودش جدا نکرد حتی لحظه رفتنش!☺ کربلا، مکه، یا تو دوران جنگ مونس و یارش بود این اواخر ازم خواست صحافیش کنم. 🌸متعجب نگاهش کردم _بقول شما یادگاریه حتما براتون ارزشمنده من نمی تونم قبول کنم. _مطمئن باشید این خواست پدرمه چون لیاقتش رو دارید! از حرفاش سر در نمی اوردم. منظورش چی بود؟این بار اشکام بی اختیار جاری شد...😭. 🍃ماجرای من و تو، باور باورها نیست ماجراییست که در حافظه ی دنیا نیست  🍃 🍃نه دروغیم نه رویا نه خیالیم نه وهم ذات عشقیم که در آینه ها پیدا نیست🍃 🍃تو گمی درمن و من درتو گمم - باورکن جز در این شعر نشان و اثری از ما نیست🍃 🍃شب که آرام تر از پلک تو را می بندم بادلم طاقت دیدار تو - تافردا نیست🍃 🍃من و تو ساحل و دریای همیم - اما نه! ساحل این قدر که در فاصله با دریا نیست🍃 📜شاعر: محمد علی بهمنی ادامه دارد ..... 🌹 @rkhanjani
🌘شب سيزدهم اوّل ليالي بيض است و در آن سه عمل ست. 1⃣ غسل 2⃣ چهار ركعت 👈در هر ركعت حمد و بيست و پنج مرتبه توحيد 3⃣ ركعت نماز كه در شب سيزدهم رجب و شعبان نيز خوانده مي شود 👈در هر ركعت بعد از حمد يس و تَبارَكَ الْمُلْك و توحيد بخواند 🔚و در شب چهاردهم اين نماز خوانده مي شود 🌴 به چهار ركعت به دو سلام 🍄و در سابق در شرح گذشت كه هر كه آن را در ايّام البيض ماه رمضان بخواند گناهانش آمرزيده شود اگرچه به عدد قطرات باران و برگ درختان و ريگ بيابان باشد . 『💕』 @rkhanjani