🌸 پروردگارا
🌿 امروز قلبم مالامال از #شکرگزاری برای موهبت زندگی است
🌿 کمک کن تا داستان زندگیام را به همان زیبایی بیافرینم که تو جهان را آفریدی
🌿 کمک کن تا آیین #مهر و #مهربانی را سرلوحه زندگیم قرار دهم
🌿 کمک کن تا به جای تسلی خواهی, تسلی بخشم
🌿 کمک کن به جای درک شدن, درک کنم
🌿 کمک کن که بی هیچ قید و شرط خودم را دوست بدارم تا بتوانم #عشق را با تمامی انسانها سهیم شوم .
الهی آمین🙏🏻
↶【به ما بپیوندید 】↷
╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮
🆔➯ @rkhanjani
╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
📔 شرح احوال آیت الله سید محمدمهدی #بحرالعلوم(رحمت الله علیه)
سید بزرگواری که امام زمان(علیه السلام) او را به آغوش گرفت.
◻️ ایشان دارای اخلاق پسندیده انسانی بود.
#تواضع و #فروتنی او زبانزد خاص و عام بود.
#عطوفت و #مهربانی او نسبت به #بینوایان و #مستمندان در بالاترین حد ممكن بود.
🔸 كم سخن میگفت و #سكوتش بـیشتر بود. همواره در حال #تفكر و #اندیشیدن به سر می برد. اگر سخنی به زبان می آورد، با #ذکر_خدا همراه بود.
◻️ در بین مردم كه مینشست، حالت تشهد در نماز را داشت. هنگام راه رفتن، #هیبت و #وقار_خاصی داشت.
🔸 صبح ها را همواره در #بحث و #تدریس و #قضاوت بین مردم و شب ها را در #مطالعه و #تحقیق می گذراند و پس از اندكی خواب و استراحت، برای #عبادت و #مناجات به درگاه خداوند ذوالجلال، خـود را كاملا آماده می ساخت.
◻️ بسیار دیده شده بود كه پس از نیمه شب، از نجف تا کوفه پیاده میرفت تا هنگام مناجات در مسجد کوفه باشد و پس از نماز صبح به نجف باز میگشت و بـه حرم مطهر جد بزرگوارش، امیرالمؤمنین(علیه السلام) مشرف میشد و با آن حالت معنوی و عـرفانی كه داشت، بـه #زیارت مشغول می گشت.
🔸 ایشان #پدری_مهربان برای طلاب محسوب میشد و همواره طلاب را به خواندن #نماز_شب ترغیب میکرد؛ به طوری که حتی یک بار کلاس درس خویش را به خاطر ترک نماز شب از سوی طلاب تعطیل کرد و خطاب به آنها گفت: چرا من شبها، نالهها و گریههای شما را هنگام نماز شب نمیشنوم؟!
@rkhanjani
🔺 با #خلق_خدا، نیکو معاشرت کنید.
🎙 حضرت امام خمینی(رحمت الله علیه):
◻️ با #خلق_خدا حسن سلوک داشته،
🔸 #نیکو_معاشرت_کنید
◻️ و با #نظر_عطوفت و #مهربانی به آنان بنگرید.
🔸 با بندگان خوب و صالح خدا نیکی کنید.
◻️ آنان را که عالِم اند، به خاطر علمشان،
🔸 کسانی را که در #صراط_هدایت_اند به خاطر اعمال نیکشان
◻️ و آنان را که جاهل و نادان اند چون #بندگان_خدایند، احترام نمایید.
#خوش_رفتاری کنید؛ #مهربان باشید؛ #صداقت و #برادری داشته باشید.
📚 جهاد اکبر، ص ۴۲_۴۳.
╭━━━⊰◇⊱━━━╮
@rkhanjani
╰━━━⊰◇⊱━━━╯
نسیم فقاهت و توحید
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_چهارم 💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکر
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_پنجم
💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت میکشید و دستان مردانهاش به نرمی میلرزید.
موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت میدرخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانهاش چسبیده بود که بیاختیار خندهام گرفت.
💠 خندهام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با #مهربانی به رویم لبخند زد. دیگر از #راز دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم.
تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا میدیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و #عاشق شده است. اصلاً نمیدانستم این تحول #عاشقانه را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!»
💠 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمهای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو میگرفت و من نمیخواستم چیزی بگم. میدونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت میکشی.»
از اینکه احساسم را میفهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به #تکریت رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه #بعثی تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.»
💠 مستقیم نگاهش میکردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او #صادقانه گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اونروز اون بیغیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!»
پس آن پستفطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بیشرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامشبخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اونروز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط #غیرتم قبول نمیکرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.»
💠 کلمات آخرش بهقدری خوشآهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر میخواهد.
سپس نگاه مردانهاش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار میکنم! وقتی گریهات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اونروز روم نمیشد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!»
💠 احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش #خجالت کشید!
میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت #برادرانهاش بود؛ به این سادگی نمیشد نگاه #خواهرانهام را در همه این سالها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم میخواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما #امانت عمو بودید! اما تازگیها هر وقت میدیدمت دلم میخواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، میخواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمیفهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمیتونم تحمل کنم کس دیگهای...»
💠 و حرارت احساسش بهقدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای #عاشقی برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که میخواست بهت بگه. اما من میدونستم چیکار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!»
سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خندهاش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت.
💠 دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!»
سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خندهای که لبهایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزهاس؟»
💠 من هم خندهام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزهای شده!»
با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خندهام را پنهان کنم و او میخواست دلواپسیاش را پشت این شیطنتها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپشهای قلبش میلرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم میکنی؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🏴 @rkhanjani
راهکارِ عملی از مولا جانمان علی علیه السلام😊
#مهربانی
#محبت
#عشق
#خوبی
اینا رو در خودمون تقویت کنیم دیگه تمامه، تمام!
😉
———🌻⃟————
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️مهربان بودن، قشنگترین چیزیست که میتوانی باشی.....
#مهربانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
———🌻⃟————
@rkhanjani
🔴 #فرمول_شیفته_کردن_زن
💠 آقایان اگر میخواهید همسرتان #شیفته شما شود دنبال #بهانه برای تعریف کردن از او باشید:
💠از ظاهرش
💠از جملاتش
💠از نگاهش
💠از دست پختش
💠از رفتارش
💠از هنرش و ...
💠 از لحاظ روانشناسی تعریف و تمجید از #زن به او آرامش داده و او را برای #مهربانی کردن و عشقورزی با همسر شارژ خواهد کرد.
🌸 @rkhanjani