روز #هفتم ماه مبارک
۱۸ اسفند ۱۴۰۳
دیشب نیاز داشتم قدم بزنم..اینجا و توی هوای بارونی...
من وقتی مطلبی میخونم که انگار توی وجودم نمیگنجه و حس میکنم نزدیکه که بمیرم! میرم قدم میزنم یا ظرف میشورم! دیشب همزمان احساس تنهایی بدی داشتم، گفتم راه برم یکم متعادل شم.
چطور این همه سال وقت تلف کردم بدون اینکه بفهمم کیم! انسان کامل کیه! و چه خبرهایی در عالم هست....تازه هنوز هم هیچی نمیدونم...آه که فرصت عمر محدوده....
بازتابِ نفس صبحدمان
روز #هفتم ماه مبارک ۱۸ اسفند ۱۴۰۳ دیشب نیاز داشتم قدم بزنم..اینجا و توی هوای بارونی... من وقتی مطلب
عاشق همین زندگیِ سراسر رنجِ سختم! که فرصت "دانستن" و "شدن" دارم... که البته، گاهی هم نسیمی از فراغت و آسایش میاد..
.
فرصت این رو دارم که به نیروی فکر و اندیشه و عشق، بازیچه هیچکس و هیچ تفکری نباشم و فکر کنم، تحقیق کنم و بهترینها رو انتخاب کنم...
عاشق همین زندگیم که شب رو با تنهایی و خستگی و غم صبح میکنم و صبح، نور معجزهای به قلبم میتابه و با ایمان به اینکه کسی هست که منو میبینه، که "لاتاخذه سنه و لا نوم"... پس به حرکت ادامه میدم در مسیر شأن انسانیم..
هر روز چارچوبهای ذهنیم به چالش کشیده میشه و این، یعنی من زنده و آزادهام...
و این رو شاخ نباتی میدونم که بعد سختیها و صبر بر اونها گاهی تفضل میکنند...
از سختیها نترسید...در دلش اسماء جمالیهای هست که جز از دل اون سختی، بهتون نمیدن...و مطمئنم روزی میگید، "ارزشش رو داشت"...
بمونه به یادگار از صبح ۱۹ اسفندماه ۱۴۰۳ و روز #هشتم ماه مبارک رمضان...
روز #نهم ماه مبارک
۲۰ اسفند ۱۴۰۳
داشتیم با هم میوه کاجهایی که جمع کرده بود رو رنگ میکردیم. کلی وقت گذاشتیم و آخرش گفت "ولی همون رنگی که خدا از اول زده بود قشنگتر بود"...
دیدم درست میگه... خیلی به سلیقه خودم رنگ پاشیدم به زندگیم...به قیمت تمام جوانیم... سلامت روح و جسمم...و تمام تمرکزم. ولی انگار مورد پسند خدا نبوده... حالا هی یکییکی رنگزدایی! میکنه... امروز حس کردم دیگه تمام جنبههای زندگیم بیرنگِ بیرنگه... گفتم تسلیمم. خودت بهتر رنگ میزنی...اصلاً رنگ، فقط رنگ خودت.. خودت رنگ بزن... و مَن احسن مِن الله صبغه....
روز #چهاردهم ماه مبارک
۲۵ اسفند ۱۴۰۳
میفرمود " مولوی تعبیر مرغابی رو داره درباره خودش و اولیای الهی... و همینطور هر جا درباره بحر و دریا صحبت میکنه داره احوالات خودش رو بیان میکنه"
اینجاست که میفهمم چرا مولانا همیشه شاده و جهان رو بهشت میبینه و چرا اساساً درباره اولیای الهی داریم که، "لاخوف علیهم ولاهم یحزنون"...
گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود / مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا
میفرمود " مرغابی نه تنها با امواج این دریا بههم نمیریزه بلکه این حالت، عین حیات و عین نشاط اوست"...
این دریایی که مولانا میگه "جان و عقل من فدای بحر باد" و "کف دریاست صورتهای عالم/ ز کف بگذر اگر اهل صفایی".... و تمام عالم ماده رو به منزله کف روی اون آب میدونه چیه؟ که وقتی انس بگیری با این دریا، نه تنها از امواج و سختیهاش نمیترسی، بلکه عین نشاط و حیاته برات...
#به_وقت_درس
#درسگفتار_شرح_مثنوی
روز #هفدهم ماه مبارک
۲۸ اسفند ماه ۱۴۰۳
اینکه همیشه بعد از ضحاکها، فریدونها و کاوههایی هم هستند، و اصلاً فریدون در دل همین روزگار ضحاک بالنده میشه، اینقدر دلگرمم میکنه که توی شلوغیها و بغضهای رصد اخبار این روزها، بشینم به ارزیابی سالی که گذشت و برنامهریزی سال پیش رو...
امسال دیگه میدونم چی میخوام و باید کدوم طرف برم... در روزگاری که:
شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سخن جز به راز ؛
با دلی سرشار از امید و شوق به حضرت حق، میریم برای ساختن ثانیهها و روزها و ماههای سال جدید انشالله...
و مطمئنم اون روز رو میبینیم که؛
ازو نام ضحاک چون خاک شد
جهان از بد او همه پاک شد
و تا اون روز موعود، هرجا که هستیم، بهترین و درستترین خودمون رو میسازیم....
حیف که دوستانِ نهی از منکر اینجان! 😄 و الّا صحبتی داشتم درباره تقارن شب عید و شب قدر عزیز...عجالتاً همینقدر عرض کنم که همهجا ساحت خداست و اختیار خیالمون با خودمون☺️ و ایضاً مولا علی علیهالسلام همونطور که جسم مادی داشتند، بُعد مثالی و عقلی و الهی هم دارند...
همین.
اقبال لاهوری
شنیدم در عدم پروانه میگفت
دمی از زندگی تابوتبم بخش
پریشان کن سحر خاکسترم را
ولیکن سوز و ساز یک شبم بخش
2.hashr23.ostadabdolbaset.mp3
554.5K
این زنگ هشدار گوشی بابا بود... و سحرها عمداً دیر خاموش میکرد که تا آخر گوش بده. ما هم از توی اتاقامون غر میزدیم و پتو رو میکشیدیم روی سرمون:)
آیه ۲۳ سوره مبارکه حشر...
با این آیه توحیدی کشنده! میرم به استقبال سال نوی عزیز و شب قدر عزیز
"سینِ" ساغر بس بود ای ترک ما را روز عید
گو نباشد هفتسین، رندان دُردآشام را
قاآنی
سال نوتون پربرکت انشالله☘