eitaa logo
🌹رفقای شهدا 🌹
477 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
9 فایل
🌹اتفاقی اینجا نیومدی شهدا دعوتت کردند با حضور خانواده های بزرگوار شهدا🌹 🌹سلام بر آن‌هایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️امام زمان عجل الله فرجه،رحمة للعالمین... 🔸امام زمان وقتی می آید تجسم پیغمبر خاتم است. پیغمبر خاتم که بود؟ (وما ارسلناک الا رحمه للعالمین). وجود امام زمان، رحمه للعالمین است؛ بعضی از نادان ها تصور می کنند می آید قلع و قمع می کند؛ بعد فکر می کنند وقتی ما را می کُشد پس چرا در انتظارش باشیم؟! اینقدر شعور نیست که درک کنند... 🔸باغ را دیده ای؟ باغبان می آید در باغ خارها را از زمین می‌کِشد. باید بکشد یا نه؟! باغ برای پرورش گل است، نه برای خار. همان طوری که باغبان از باغ خارها را درو می کند، هم خارهای باغ انسانیت را درو می کند. 🔸 اگر گل بشوی پرورشت می دهد. همه باید دعای فرج را بخوانید. در طول سال هم این برنامه راترک نکنید. 🖋آیت الله العظمی وحید خراسانی لبنک کانال رفقای شهدا👇👇 https://eitaa.com/rofaghayshohada1831
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم* ✍️ شخصی می گفت: من یک شب بعد از خواندن فاتحه برای❣️ اموات به مسجد مقدس جمکران می رفتم که دیدم دیر وقت شده و تردد ماشین برای جمکران کم شده است ، به هر ماشینی میگفتم یا پر بود یا جمکران نمی رفت. خسته شدم گفتم برگردم و به منزل بروم . یک ماشین آمد گفتم توکلت علی الله ، به راننده گفتم جمکران ، گفت بفرمایید. تا نشستم مسافرین دیگر اعتراض کردند و گفتند که ما جمکران نمی رویم؟‼️ راننده به من گفت ابتدا مسافرین را می رسانم سپس شما را به جمکران می برم. بعد از رساندن آنها به مقصد ، به سمت جمکران رفتیم. گفتم چرا مرا به جمکران می رسانید با اینکه جمکران در مسیر شما نبود ؟ گفت:کسی بگوید جمکران، زانوهای من می لرزد و نمی توانم او را نبرم. مسجد جمکران حکایتی بین من و آقا دارد. گفتم پس لطفی کن ما که همدیگر را نمی شناسیم و بعد از رسیدن هم، از همدیگر جدا می شویم، پس حکایت را تعریف کن. گفت:شبی ساعت دوازده ، خسته از سرکار به سمت منزل می رفتم، هوا پاییزی و سوز و سرما بود که دیدم یک خانم و آقا به همراه دو بچه کنار جاده ایستاده اند. از کنار آنها که رد شدم، گفتند جمکران. گفتم من خسته ام و نمی برم. مقداری رفتم و بعد فکر کردم، نکند خدا وظیفه ای بر گردن من نهاده و لطف امام زمان(عج) باشد که آنها را برسانم. با وجود کم میلی آنها را به جمکران رسانده و به خانه برگشتم. به بچه هایم گفتم که من امروز آنقدر خسته ام و دیر وقت شده که احتمالا بخوابم و نماز صبح ام قضا بشود، نماز صبح من را بیدار کنید. ده دقیقه بود که دراز کشیده بودم و تازه خوابم می برد که صدایی به من گفت خوابیدی؟ بلند شو. بلند شدم گفتم: کسی من را صدا زد؟ به خودم گفتم بخواب، خسته ای، هزیان می گویی‼️ دوباره دراز کشیدم نزدیک بود که بخوابم، صدایی دوباره گفت: باز خوابیدی؟ با صاحب صدا صحبت کردم، گفتم چرا نخوابم؟ گفت:برو جمکران. گفتم تازه جمکران بودم برای چه بروم؟ گفت:آن خانواده گریه میکنند و نگران هستند. گفتم به من چه؟ گفت:کیف پولشان در ماشینت جا مانده، برو و آنرا تحویل بده. به خودم گفتم ماشین را نگاه کنم، ببینیم اگر خواب می بینم و توهم است، برگردم بخوابم. در ماشین را باز کردم دیدم که کیفی در صندلی عقب است. آنرا باز کردم، دیدم که داخل آن چند میلیون پول وجود دارد. سوار ماشین شدم و رفتم جمکران. دیدم دم درب یکی از ورودی ها همان زن با دو بچه اش نشسته و در حال گریه کردن هستند. گفتم:خواهر چرا گریه میکنی؟ گفت:برادر من، شما که نمی توانی کاری بکنی، چرا سوال می کنی؟ گفتم:شوهرتان کجاست؟ گفت:چرا سوال میکنی؟ گفتم:من همان راننده ای هستم که شما را به مسجد جمکران آوردم، گمشده نداری؟ گفت:شوهرم در مسجد متوسل به امام زمان(عج) شده است. گفتم بلند شو، داخل مسجد برویم. به یکی از خدام اسم شوهرش را گفتیم تا صدایش کند، آن مرد با صورت و چشمانی سرخ آمد و شروع به فریاد زد که چرا نمی گذاری به توسلم برسم چرا نمی گذاری به بدبختیم برسم و...؟ زن گفت:این آقا آمده و گفته که مشکلتان را حل میکنم. گفت شما کی باشید؟ کیف را در آوردم و به او دادم. مرد کیف را گرفت و درب آنرا با خوشحالی باز کرد و گفت چرا این را آوردی؟ گفتم آقا به من گفت که بیایم. چهره ها بارانی شد و به زانو افتادند و گفتند یعنی امام زمان(عج) ما را دیده؟ گفتم این جمله برای خود آقا امام زمان (عج) است که می فرمایند: *"«إِنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ، و لاناسینَ لِذِکْرِکُمْ»"* دمی زحاجت ما نمی کنی غفلت که این سجیه به جز در شما نمی بینم. ز بس که گرد معصیت نشسته بر چشمانم تو در کنار منی و تو را نمی بینم. مرد گفت: ما با این پول می خواستیم خانه بخریم و گفتیم اول به جمکران بیاییم و آنرا تبرک کنیم که این اتفاق برایمان افتاد. 💐 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود اَللّهُـــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفرج *ان شاالله،* *قلب مبارک حضرت مهدی (روحی فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف) از اعمال همه ما راضی باشد.* 💦ملتمس دعای فرج و❣️شهادة ✨﷽✨✨✨ اللهم عجل لولیک الفرج *☺️ اگر از این نوشته خوشت آمد پس سبب خیر باش و آن را نشر بده ، و اگر خوشت نیامد پس دیگران را محروم نکن ؛ شاید که وسیله ی نفع آن ها شدی .* *✨روزگارتان با یاد خدا خوش باد.* لینک کانال رفقای شهدا👇👇 https://eitaa.com/rofaghayshohada1831
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای علاقه مند شدن به خدا چه کنیم؟🍁 برای اینکه بتوانیم دل را از علاقه به خدا پر کنیم اول باید دل را از علاقه به خیلی چیزا خالی کنیم. دل کندن از دنیا سخت است، ولی پس از آن دل بستن به خدا خیلی آسان است... تا دل بریدن از دنیا را شروع کنی ؛ خدا هم دلبری را آغاز می کند ... لینک کانال رفقای شهدا👇👇 https://eitaa.com/rofaghayshohada1831
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 ❣بسم ربّ الشّهدا و الصّدیقین❣ 9⃣هشتمین دوره چله ی؛صلوات هرروز به نیت هرشهید ۱۰۰ صلوات 🌤کانال رفقای شهدا🌤 📌 وسوم. چله توسل به شهدا 🌻به کانال رفقای شهدایی بپوندید👇👇 🌷https://eitaa.com/rofaghayshohada1831 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️🌿☀️🌿☀️🌿☀️🌿☀️ 🔰زندگینامه دانشجوی شهید محمدرضا مهرپاک 💐🍃شهید مهرپاک در بهمن سال 1345 چشم به جهان گشود. وقتی به دنیا آمد، پدر بزرگ اصرار داشت که نام کودک را او انتخاب کند. به حرمت پدر بزرگ نامش را محمدرضا نهادند. محمدرضا مهرپاک، فرزند حاج علی اکبر و سکینه با حجب.متولد تبریز. خیابان عباسی. 🌸🌿محمدرضا دوران کودکی خود را در شیطنت و شلوغی گذراند. دوران ابتدایی را در مدرسه بابک (واقع در خیابان عباسی) گذراند و دوران راهنمایی و دبیرستان را در مدرسه صفا (والفجر کنونی) طی کرد. در سال 1355 (یازده سالگی) مادرش را از دست داد. سال 60 دوران دبیرستان را طی می کرد. روزی کتاب ها و وسایلش را به دوستش داد تا به خانه برساند و خودش عازم جبهه شد. 15سال بیشتر نداشت اما راه جبهه را خوب می شناخت. بعد از 20 روز محمدرضا به دلیل کم بودن سن به خانه برگردانده شد. اما دوباره راهی شد و این بار با رضایت پدر. ☘🕊با علاقه ای که به پزشکی داشت رشته تجربی را انتخاب کرد و در رشته پزشکی دانشگاه تهران قبول شد. بعد از قبولی در دانشگاه تهران یک ترم از دانشگاه را به نحو احسن گذراند. اما عشق به درس هم نتوانست او را پایبند شهر کند. محمدرضا در جبهه ها دیدبان بود و پس از مدتی به گروه اطلاعات و عملیات پیوست. وقتی خواست که جزو گروه غواص ها شود با ممانعت فرمانده مواجه شد و اصرارهای بی دریغش هم راهگشا نشد. یک بار مجروح شد اما پس از بهبودی باز هم راهی جبهه شد. 🌤☘ عملیات والفجر 8 بود. بهمن سال 64، گروه اول نیروهای اطلاعات و عملیات راهی شدند و از دل اروند عبور کردند. محمدرضا جزو آنها نبود. فرمانده نمی گذاشت برود. فرمانده را به کناری برد. آن قدر اشک ریخت و التماس کرد تا فرمانده راضی شد تا با گروه دوم از اروند عبور کند. به شرطی که زود برگردد. ❣قایق که حرکت کرد محمدرضا شوری وصف ناپذیر داشت. آرام و بی صدا یک ترکش پشت گردنش نشست و محمدرضا آرام تر و زیباتر بالهایش را گشود و در پروازی 19 ساله معبودش را درک کرد. 🦋🌷12 بهمن سال 64 روزی بود که محمدرضا آسمانی شد و 22 بهمن بر روی دست های پرشور راهپیمایی کنندگان تشییع شد. 🕊🥀 گویا ماه بهمن آشنایی غریبی با محمدرضا دارد. تولد، شهادت و به خاک سپاری همه آنها در ماه بهمن است. لینک کانال رفقای شهدا👇👇 https://eitaa.com/rofaghayshohada1831
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا