#ویلای_نفرین_شده
#فصل دوم
#پارت1 بخش دوم
باز هم با لبخندی زوری بغلش کردم و گفتم:
ممنون مریم خانم.
هیچ وقت بهش نگفتم مادر.
با اینکه چند باری به روم آورده بود.
بعد یه ربع بالاخره دورم یکم خلوت شد.
نفس اومد پیشم و گفت:
بهار تو رو خدا بخند.
داری حال ما رو هم بد می کنی.
_وقتی خندم نمیاد چه جوری بخندم؟
نیلوفر:
ناسلامتی عروسیته.
پوزخند زدم و گفتم:هه آره.
حس می کنم کفن پوشیدم جای لباس عروس.
نفس با حرص زد به بازوم و گفت:
دهنتو ببند.
انتخاب خودت بود مگه نه؟
بحث رو عوض کردم و گفتم:
آراد نگفت کی کارشون تموم میشه؟
نیلوفر سری از روی تاسف برام تکون داد.
نفس:
زنگ زدم بهش.
تا یه ربع بیست دیقه دیگه می رسن.
سعی کردم جو رو عوض کنم.
گفتم:
خیلی خوشگل کردینا.
می ترسم منو با شما اشتباه بگیرین.
نیلوفر:
کم چرت بگو.
خودتو دیدی اصلا تو آینه؟
کوفتت بشه که اینقدر خوشگلی...