eitaa logo
ویلای نفرین شده💀
2.4هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
626 ویدیو
4 فایل
ابتدای رمان ویلای نفرین شده👇 https://eitaa.com/rohe_sara/18093 #تبلیغات 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1871446027C496dce5861
مشاهده در ایتا
دانلود
بخش دوم سارا بالا سر شمسی ایستاده بود. نگاهش کردم و نشستم. چشماش رو بسته بود.. چند دقیقه که گذشت،بدون اینکه چشماش رو باز کنه گفت: حضور یکی رو حس می کنم. به سارا نگاه کردم. منظورش اون بود. گفتم: سارا هم تو جمع ماست. سر تکون داد. از تو کیسش چند تا کاغذ و یه سری وسیله فلزی عجیب در آورد و روی پارچه چید. چشماش رو بست و شروع کرد و شروع کرد به یه زبون عجیب حرف زدن. هیچی نمی فهمیدم. یهو وسطش گفت: چشماتون رو ببندین و تحت هیچ شرایط باز نکنین.. تحت هیچ شرایطی. خیلی تاکید داشت. آخرین نگاهو به چهره ی نگران سارا انداختم و چشمام رو بستم. همون موقع شمسی گفت: باید تغییر مکان بدیم. بدون توجه به ما بلند شد. وسایلش رو برداشت و رفت بیرون. ما هم دنبالش رفتیم...
بخش سوم وسط حیاط نشست و دوباره وسایلش رو پهن کرد. نشستیم. _چشماتون رو ببندین. چشمامون رو بستیم. هوا سرد بود. لرز کردم. شمسی: دست هم رو بگیرین. دستم رو تو دست نفس و هیراد قفل کردم. گرمای دستش یکم بهم آرامش داد. شمسی با لحنی محکم گفت: امشب یک نفر قراره تو این جمع قربانی بشه. من می دونم اون شخص کیه اما نمی تونم بگم. تا زمانی که بهتون نگفتم چشماتون رو باز نمی کنین. هروقت که گفتم،پا میشین و می رین سمت جاده. چشماتون رو می بندین و حرکت می کنین. یکی از شما امشب به نیلوفر می رسه. یکیتون به آخر جاده می رسه و می تونه بره کمک بیاره. یکیتون باز به همینجا بر میگرده. ویکی هم.....
بخش چهارم یکیتون باز به همینجا بر میگرده. ویکی هم..... هیراد:قربانی میشه؟ چشمامون همچنان بسته بود. شمسی گفت:از الان به بعد سکوت کامل نیاز دارم. استرس داشت مثل خوره جونم رو می خورد. حالم اصلا خوب نبود. عضله هام سفت شده بود. دست هیراد و نفس رو محکم فشار دادم و لبم رو به هم فشردم. شمسی شروع کرد به خوندن. هرچی می گذشت،اضطرابم بیشتر و بیشتر می شد. تموم زندگیم مثل فیلم داشت از جلوم رد می شد، خودم رو آماده کرده بودم که شاید اون قربانی من باشم، در کنار ترس،یه حس آرامشی داشتم. می دونستم اگر من قربانی باشم،حداقل بچها ار اونجا خلاص می شن...