#ویلای_نفرین_شده 🕸
#پارت_95
سارا:عشق رو تو چشاتون می بینم.
حق به جانب گفتم:چرا هی می خوای ما رو به هم بچسبونی؟
مثل همیشه لبخند زد و هیچی نگفت.
تازه فهمیدم چقدر خوشگل تر شده.
کبودی های دور چشمش خوب شده بود.
جای زخماشم بهتر بود.
_چقدر خوشگل شدی.
_واقعا؟
_آره.
تغییر کردی باز.
_عجیبه.
_خیلی.
آدرس رو هم که ندادی.
تو ماشینه.
_جدی؟
_آره.
_سارا؟
منتظر نگام کرد.
_یعنی وقتی همه ی این ماجرا ها تموم شه دیگه نمی تونم ببینمت؟
_منم مثل تو.
از هیچی خبر ندارم.
_حس می کنم نترس شدم.
_خوبه که.
_نمی دونم.
بهش عادت ندارم.
_بهار؟
_بله؟
_مواظب خودت باش.