دنیای بدون عشقِ تو دنیا نیست
رویای بدون بودنت رویا نیست
ای کاش کسی حرف مرا میفهمید
من بی تو، تو بی من، به خدا زیبا نیست
_رها'شین'
درد من بس که بزرگ است مرا تابی نیست
همه شب خیره به مهتاب و مرا خوابی نیست
_رها'شین'
بعد از مرگم همه را دعوت کنید
دوست و آشنا همه را خبر کنید
همه را غرق می و شراب کنید
پیر و جوان همه را مست کنید
آنکه ماندم سالیانی در حسرتش
گل مجلس است صاحب عزا ادا کنید
آنکه کرد ناله و شیون ازدوروبرم دور کنید
جای خالی مرا با حوضچه ی می پر کنید
غسال خانه را غرق در عطر تمام کنید
جز مادرم همه را از غسال خانه دور کنید
_رها'شین'
نفسم برفت و بگشتم به دنبالش
عشق را دیدم و گشتم مبتلایش
چشمم ندید جز چشم سیاهش
کشیدم آن ناز گیسُوان ماهش
_رها'شین'
نگارا، لو رفته ام ، انکار کن
همه فهمیده اند ، من کنار تو زیبا ترم
چه کنم که ماه تو دیگریست
ملالی نیست حاشا خواهمش کرد
_رها'شین'
نفسم برفت و بگشتم به دنبالش
عشق را دیدم و گشتم مبتلایش
چشمم ندید جز چشم سیاهش
کشیدم آن ناز گیسُوان ماهش
_رها'شین'
نازنین امدودستی به دل ما زد و رفت"
عشق پنهانیِ خود را به سرِما زدورفت
سالها بود، خبر از من آشفته نداشت
سنگی از یاد خودش بر دل دریا زد ورفت
این دل سوخته ی من به چه کارش آمد
که شب رام مرا باز به رویا زد ورفت
درد تنهایی من بر خودِ من کافی بود
دشنه از یاد خودش بر من تنها زد رفت
رفت واز رفتن خود هیچ،خبر نکرد
دل مجنون مرا باز به صحرا زدو رفت
_رها'شین'
روزی این شعرم برایت یادگاری می شود
می روم، اما نصیبت بی قراری می شود
من خودم گم میکنم هر لحظه در بطن زمان
روز هایت پوچی وچشم انتظاری می شود
هر چه می گردی نمی یابی نشانی از دلم
شعرهایت بعد من ،، یاد نگاری می شود
یاد من آتش به جانت میزند در هر نفس ،
از لبت پر می زند خنده،، فراری می شود
نام من را می بری با حسرت واندوه و آه
تا ابد در کوچه ت حزن است وزاری می شود
معتبر بودی ز عشقم،خوب دانی زین سپس
بعد عمری حرف از ،بی اعتباری می شود
آه من پشت سرت،دادم تو را دست خدا
بعد این دنیا برایت جای خواری می شود
_رها'شین'
" ترسم که تو هم یار وفادار نباشی "
شهزاده شوی طالب دیدارنباشی
آسوده ببخشم دل خود بر دلت اما
بر این دل زارم تونگهدار نباشی
من چله نشین شب دلداده گی خود
ترسم برسم کوی تو بیدار نباشی
از عشق زنم داد، شوم شهره ی شهری
هی جار زنم لیک ،خبردار نباشی
فاتح نشوی بر من دلخسته ی عاشق
در لشکرعشاق ،علمدار نباشی
ارزان بفروشم همه ی جان و تنم را
میترسم از آن بازخریدار نباشی
هی دور شوی دور شوی از من مسکین
دلواپس این خنده ی کشدار نباشی
آنقدر شوم غرق خیالت که بمیرم
جان را بدهم بر تو و تبدار نباشی
رسوا بشوم در غم هجران تو شاید
حاشا بکنی عشق من و یار نباشی
عشق است چو گنجینه ولی ترس من این است
تولایق این گنج بهادار نباشی
_رها'شین'