🌝 مــ🌙ــاه تـابـانمــ باش 🌝
#ماهگل🌼🌸 #پارت193 تمام مسیرو به این فکر میکنم که ای کاش یه فرصت دیگه داشته باشم تا بتونم اشتباهات
#معشوقه_جذاب_ارباب
#پارت194
هفت تیری که ماشهاش کشیده میشه و تیری که مستقیم به سمت قلب من میآد و پاهایی که خشک شدهان و نمیتونن تغییری درحالتم به وجود بیارن.
وسوزشی که توی قفسهی سینهام به وجود میآد.
پاهام سست میشن و تحمل وزنم برام سخت میشه . روی پاهام سقوط میکنم و نگاهی به پیراهنم که به رنگ خون دراومده میندازم .
محتشم گامهای بلندی به سمتم بر میداره و زیر زانوم میزنه که با صورت به زمین برخورد میکنم و صدای شکستن فکمو به وضوح میشنوم .
محتشم روی پاهاش میشینه :
_تو حتی خوبی هم نداشتی . پر از بیچارگی هستی! اینقدربدبختی که آدم دلش به حالت میسوزه و اینو به عنوان نصیحت تو گوشت فرو کن به هیچکس اعتماد نکن البته این نصیحت که برای این دنیا به کارت نمیاد ...
چشمکی میزنه و ادامه میده :
_اما اون دنیا حتما ازش استفاده کن ، دوست داری بدونی من با کمک کی تونستم سرتو زیرآب کنم؟
وقتی صورت منتظر منو میبینه خم میشه و زیر گوشم اسمی رو میگه که تنم سرد میشه و با چشمهای گرد شده به محتشمی که با لبخند دندون نمایی بهم خیره شده ، نگاه میکنم .
_بخواب پسر زیاد خودتو آخرعمری اذیت نکن .
بلند میشه خاک فرضی روی کتشو میتکونه، عقب گرد میکنه و درهمون حال میگه :
_عزت زیاد .
وقتی در گاراژ رو محکم میبنده میخوام ازجام بلند شم اما نمیتونم و فریاد بلندی از درد میکشم .
دوباره برای رهایی از این وضعیتو نجات دادن خودم تلاش میکنم اما بی فایدهاس .
مغموم سرمو محکم به زمین میزنم و فریاد میزنم :
_خــــــــدا .
این فریاد ، این التماس و این بیپناهی منو یاد روزی میندازه که ماهگل زیر دستو پام فریاد میزد و من بیتفاوت به کارم ادامه میدادم .
بد تاوان جیغو داد ماهگل رو پس دادم ، خیلی بد!
جلوی چشمهام داره سیاه میشه که اسممو از زبون شخصی میشنوم و کلمات آخر رو به زبون میآرم :
_ داداش ..... مواظب .....ماهگ....لم .....باش ، اینکار زیر سر اون .....اون ......
به سرفه میافتم و با درد قفسهی سینه دیگه نمیتونم ادامه بدم و بعد دیگه چیزی حس نمی کنم جز سیاهی مطلق ....