eitaa logo
🌝 مــ🌙ــاه تـابـانمــ باش 🌝
1.5هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
200 ویدیو
4 فایل
𝓼 💫﷽💫 {وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ باڪدامین اشڪ میشود ردپای تو راازمیان دل پاڪ ڪرد.. جمعه ها پارت نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیا پر از آدم های کم حافظه است! که یادشون رفته تو روزای سخت کیا، کنارشون بوده ! 🆔 🕊 🍃 @avayeezendegii
هر چند وقت یکبار چک کنید ببینید شبیه اونی که مسخرش می‌کردید نشده باشید ! 🆔 🕊 🍃 @avayeezendegii
🌝 مــ🌙ــاه تـابـانمــ باش 🌝
#ماهگل🌼🌸 #پارت190 اگر به کیانی زنگ میزدم حرف هامو باور میکرد؟ یا ممکنه که دست محتشم و کیانی توی ی
ماهگل🌼🌸 همهشون تقاص پس می‌دن . همهشون‌و زجر می‌دم. بزرگ‌و کوچیک نداره اون‌ها همه‌اشون زندگی‌من‌و مادرم‌و نابود کردن . باعث شدن بچگی من پراز حسرت باشه . بچگی که همه بازی می‌کردن تو حیاط بزرگ عمارتمون و من باید یه گوشه می‌نشستم‌و غصه می‌خوردم ، زمانی که با چشم‌های خودم می‌دیدم چجوری بچه‌ها برای بزرگ‌ترهاشون ناز می‌کنن من باید بخاطر خوب کار نکردنم کتک می‌خوردم ، باید شب‌ها با تن کبود سر روی بالش می‌ذاشتم . این انصاف نبود ! هرروز می‌نشستم یه گوشه و به این فکر می‌کردم مگه من چیکار کردم که باید تاوان پس بدم ، مگه چه‌ خطایی ازم سر زده . منی که حتی نمی‌دونستم دور و اطرافم چه‌خبره ؟ مثل یه حیوان مطیع‌تون شده بودم . تاوان پس دادم ، تاوان کاری که نکرده بودم ، تاوان کاری که من حتی کوچک‌ترین نقشی توش نداشتم . تاوان دادن برای یه بچه خیلی سخت بود ، نامردی بود . به دور از انسانیت بود . ولی تقاص تک تک کاری‌هایی که با من کردن‌و پس می‌دن. نمی‌ذارم یه آب خوش از گلوی هیچکدوم‌شون پایین بره . همه‌ی بلاهایی که سر من اومد رو تلافی می‌کنم چه بسا بدتر . چه اونایی که توی عذاب دادن من نقش داشتن یا نه . مهم نیست ! اصلا مهم نیست .تنها چیزی که این وسط اهمیت داره اینِ که‌ به سزای عمل‌شون برسن . وجودمن پراز کینه، حسرت ، عقده‌است و مقصر این بدبختی‌های من اونان . علاوه براینکه سلطنت‌شون‌و نابود می‌کنم‌و دار و ندارشون‌و ازشون می‌گیرن کاری می‌کنم که حتی دیگه بهم دیگه رحم هم نکنن . نابودتون می‌کنم .
الهی قربون دوستام برم همه بی تربیت، فقیر، بی فرهنگ،خوشگل روانی، با مزه😂 🆔 🕊 🍃 @avayeezendegii
برنده اونیه که ... شب رو بی فکر خوابید ... 🆔 🕊 🍃 @avayeezendegii
و خدایی که در سختی هایمان تنها پناه است ... 🆔 🕊 🍃 @avayeezendegii
🌝 مــ🌙ــاه تـابـانمــ باش 🌝
ماهگل🌼🌸 #پارت191 همهشون تقاص پس می‌دن . همهشون‌و زجر می‌دم. بزرگ‌و کوچیک نداره اون‌ها همه‌اشون ز
🌼🌸 " ارســـــلان" دوباره شماره‌ی اون پرستار و می‌گیرم اما صدای *مشترک مورد نظر در دسترس نمی‌باشد * گوشم‌و پر می‌کنه . باعصبانیت گوشی و به زمین می‌زنم و خودم‌و روی مبل پرت می‌کنم . سرم‌و بین دست‌هام مخفی می‌کنم تا شاید فکری به ذهنم برسه اما فایده‌ای نداره. مشت‌های پی‌در پی به سرم می‌زنم ولی نمی‌تونم این حرصی که تو وجودم به وجود اومده و خالی کنم . با عصبانیت از جام بلند می‌شم و ضربه‌ای به زیر میز‌ می‌زنم که میز بر‌ می‌گرده و گلدونی هم که وسط قرار گرفته هم محکم با زمین برخورد می‌کنه و خردو خاکشیر می‌شه. از یادآوری روزی که با ماهگل برای خرید این وسائل رفته بودیم لبخند محوی روی لب‌هام نقش می‌بنده . درسته باهام سرد برخورد می‌‌‌کرد ، بعضی اوقات توجهی به حضورم نداشت اما همون لبخندگاه‌و بی گاهی که روی لبش نقش می‌بست برای من دنیایی داشت . دلم برای اون چال‌گونه‌اش ، برای غرغرهاش ، عطر تنش ، دست‌پختش تنگ شده . از همون اول راه،من فقط و فقط براش دردسر درست کردم ولی با این حال خم به ابرو نیاورد، باعث جدایی از خانواده‌اش شدم ولی همچنان مقاوم روی پاهاش ایستاد . دستی به صورتم که از اشک چشم‌هام خیس شده می‌کشم‌‌. من نباید گریه کنم ، اون قویه ، اون من‌و تنها نمی‌ذاره ، نباید تنها بذاره ، نفس من به نفس‌هاش بنده... من برای خوشحالی اون این همه اشتباه کردم. به هوش که بیاد من قول می‌دم از گل نازک تر بهش نگم ، قول می‌دم مثل چشم‌هام مواظبش باشم. قول می‌دم ماهم‌و دیگه اذیت نکنم ، کار اشتباهی نکنم که باعث رنجشش بشه . کلافه خم می‌شم‌وجنازه‌ی موبایلم‌و از کف زمین جمع می‌کنم ، کاش داغون نشده باشه. من آدرسی که داخل این گوشی لعنتی هست رو می‌خوام . باتری رو داخلش می‌ذارم و دکمه‌اش رو فشار می‌دم که روشن می‌شه . نفس عمیقی می‌کشم و پیام محتشم عوضی رو باز می‌کنم و آدرس جایی که باید برم‌و می‌خونم و برای به خاطر سپردنش چند بار زیرلب تکرار می‌کنم . گوشی رو داخل جیب شلوارم می‌ذارم‌و با برداشتن سویچ ماشین از خونه بیرون می‌رم و در و قفل می‌کنم . ❤️
قول میدم تا آخر عمر به اذیت کردنت ادامه بدم ... 🆔 🕊 🍃 @avayeezendegii
🌝 مــ🌙ــاه تـابـانمــ باش 🌝
#ماهگل🌼🌸 #پارت192 " ارســـــلان" دوباره شماره‌ی اون پرستار و می‌گیرم اما صدای *مشترک مورد نظر در د
🌼🌸 تمام مسیرو به این فکر می‌کنم که ای کاش یه فرصت دیگه داشته باشم تا بتونم اشتباهات گذاشته‌ام‌و جبران کنم و بتونم زندگی رو برای ماهگل بهشت کنم زندگی که حق ماهگله . ماشین‌ رو جلوی گاراژ پارک می‌کنم‌و پیاده می‌شم . با قدم های آروم به سمت گاراژ می‌رم ، با پام هل ریزی به در می‌دم که با صدای بدی باز می‌شه و فضای تاریک گاراژ جلوی چشم‌هام نقش می‌بنده . سعی می‌کنم بر ترسم غلبه کنم . سکوت گاراژ و برهوت این گاراژ باعث می‌شه تا ترس و وحشت بیشتر از قبل وجودم‌و دربر بگیره . _محتشم ، خیال بیرون اومدن نداری ! تو که این‌قدر بزدل نبودی . _الانم نیستم ولی یه آدم باهوش اول موقعیت‌و می‌سنجه بعد بیرون می‌آد . به سمت صدا بر می‌گردم که محتشم رو با دوتا از آدم‌های غول پیکرش می‌بینم و می‌فهمم که کارم تمومه. بزرگ‌ترین اشتباهم تنها اومدن اینجا بوده . خودم‌و نمی‌بازم و پوزخندی می‌زنم : _الان تو باهوش رو به خودت نسبت دادی ؟ خنده‌ی تمسخرآمیزی می‌کنه: _نه باتو بودم . دورم می‌چرخه و ادامه می‌ده : _این‌قدر احقی که تنها پاشدی اومدی تو دل شیر ، اون‌قدر احمقی که به من اعتماد کردی . واقعیتی که سعی داشتم از خودم پنهان کنم و محتشم با نهایت بی رحمی تو صورتم می‌زنه ، من چقدر بدبخت و حقیرم که هنوزهم باور نمی‌کنم . خونسردیم‌و همچنان حفظ می‌کنم و ابرو درهم می‌کشم : _کارتو بگو می‌خوام برم . محتشم با لبخند مصنوعی دست داخل جیب شلوارش می‌کنه : _کار من گفتنی نیست . و با سر اشاره به یکی از همون دوتا نرِغول می‌کنه . که بعدازحرکت سرمحتشم هفت تیری به سمت قلبم نشونه گرفته می‌شه . ناباور می‌خندم : _تو هیچ‌وقت این کارو نمی‌کنی ،کشتن من دردسر برات می‌شه . ابروهاش‌و بالا می‌بره و نیشخندی می‌زنه _آخه تو چه دردسری می‌تونی برای من داشته باشی. سرش‌و سمت بادیگاردش بر می‌گردونه و با تمسخر می‌پرسه : _می‌تونه برام دردسر بشه ؟ _نه آقا . محتشم بالحن قاطعی می‌گه _پس بزنش . ❤️
هرگاه فکر کردید از پس مشکلی بر نمی آیید باید سه کلمه بگویید : پروردگار من بزرگه 🆔 🕊 🍃 @avayeezendegii
🌝 مــ🌙ــاه تـابـانمــ باش 🌝
#ماهگل🌼🌸 #پارت193 تمام مسیرو به این فکر می‌کنم که ای کاش یه فرصت دیگه داشته باشم تا بتونم اشتباهات
هفت تیری که ماشه‌اش کشیده می‌شه و تیری که مستقیم به سمت قلب من می‌آد و پاهایی که خشک شده‌ان و نمی‌تونن تغییری درحالتم به وجود بیارن. وسوزشی که توی قفسه‌ی سینه‌ام به وجود می‌آد. پاهام سست می‌شن و تحمل وزنم برام سخت می‌شه . روی پاهام سقوط می‌کنم و نگاهی به پیراهنم که به رنگ خون دراومده می‌ندازم . محتشم گام‌های بلندی به سمتم بر می‌داره و زیر زانوم می‌زنه که با صورت به زمین برخورد می‌کنم و صدای شکستن فکم‌و به وضوح می‌شنوم . محتشم روی پاهاش می‌شینه : _تو حتی خوبی هم نداشتی . پر از بیچارگی هستی! این‌قدربدبختی که آدم دلش به حالت می‌سوزه و این‌و به عنوان نصیحت تو گوشت فرو کن به هیچکس اعتماد نکن البته این نصیحت که برای این دنیا به کارت نمیاد ... چشمکی می‌زنه و ادامه می‌ده : _اما اون دنیا حتما ازش استفاده کن ، دوست داری بدونی من با کمک کی تونستم سرتو زیرآب کنم؟ وقتی صورت منتظر من‌و می‌بینه خم می‌شه و زیر گوشم اسمی رو می‌‌گه که تنم سرد می‌شه و با چشم‌های گرد شده به محتشمی که با لبخند دندون نمایی بهم خیره شده ، نگاه می‌کنم . _بخواب پسر زیاد خودتو آخرعمری اذیت نکن . بلند می‌شه خاک فرضی روی کتش‌و می‌تکونه، عقب گرد می‌کنه و درهمون حال می‌گه : _عزت زیاد . وقتی در گاراژ‌ رو محکم می‌بنده می‌خوام از‌جام بلند شم اما نمی‌تونم و فریاد بلندی از درد می‌کشم . دوباره برای رهایی از این وضعیت‌و نجات دادن خودم تلاش می‌کنم اما بی فایده‌اس . مغموم سرم‌و محکم به زمین می‌زنم و فریاد می‌زنم : _خــــــــدا . این فریاد ، این التماس و این بی‌پناهی من‌و یاد روزی می‌ندازه که ماهگل زیر دست‌و پام فریاد می‌زد و من بی‌تفاوت به کارم ادامه می‌دادم . بد تاوان جیغ‌و داد ماهگل رو پس دادم ، خیلی بد! جلوی چشم‌هام داره سیاه می‌شه که اسمم‌و از زبون شخصی می‌شنوم و کلمات آخر رو به زبون می‌آرم : _ داداش ..... مواظب .....ماهگ....لم .....باش ، این‌کار زیر سر اون .....اون ...... به سرفه می‌افتم و با درد قفسه‌ی سینه دیگه نمی‌تونم ادامه بدم و بعد دیگه چیزی حس نمی کنم جز سیاهی مطلق ....