سکوت کن...
فرقی نمیکند از روی رضایت باشد یا دلخوری،
این مردم از سکوت
کمتر داستان می سازند...!
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
❤️ @rooman222 ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز اول صبح
از باغ محبت
سبدی از مهر را
مخصوص شما خوبان آورده ام
تا به بوی خوش آن
خاطرتان همیشه شاد شود
سلام وعرض ارادت خدمت شماخوبان
روزتون بخیروپرازشادی💚
❤️
دنیای فیلـــــــــــــــم👇👇👇
@Cinamatv
📚داستان کوتاه📚
⚡️شأن و منزلت بسم الله⚡️
🔘 گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین.
این زن تمام کارهایش را با "بسم الله" آغاز می کرد.
شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می شد و سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند.
🔘 روزی کیسه ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نکه دارد زن آن را گرفت و با گفتن " بسم الله الرحمن الرحیم" در پارچه ای پیچید و با " بسم الله " آن را در گوشه ای از خانه پنهان کرد .
شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده کند و "بسم الله" را بی ارزش جلوه دهد.
🔘 وی بعد از این کاربه مغازه خود رفت.
در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد.
🔘 زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود درون شکم یکی از ماهی هاست آن را برداشت و با گفتن "بسم الله" در مکان اول خود گذاشت.
شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد.
زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده شکر الهی را به جا آورد و از جمله مومنین و متقین گردید.
📚 خزینةالجواهر ص 612
┏━━✨✨✨━━┓
❄️ @ba_khodabash1 ❄️
┗━━✨✨✨━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما وقتی حالتون بده چیکار میکنین؟!
سر بر شانه خدا بگذار تا
قصه عشق را چنان زیبا بخواند
که نه از دوزخ بترسی و نه
از بهشت به رقص آیی
قصه عشق ، انسان بودن ماست
اگر کسی احساست را نفهمید
مهم نیست .
سرت را بالا بگیر و لبخند بزن .
فهمیدن احساس کار هر آدمی نیست...
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
❤️ @rooman222 ❤️
فردی ڪه بیشتر از همه، وقتتان را با او میگذرانید،
خودِ شما هستید..!
پس سعی ڪنید
برای خودتان هم
دوست داشتنی باشید
نه فقط برای دیگران
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
❤️ @rooman222 ❤️
☘🍃☘🍃☘🍃☘🍃☘
🍃☘🍃☘ ☘🍃☘🍃
☘🍃☘ ☘🍃☘
🍃☘ سلام ☘🍃
☘ ☘
☘ خدایا؛ ☘
🍃 امروز را با عشق تو 🍃
☘ آغاز میڪنم ☘
🍃 بخشندگے از توست 🍃
☘ عشق در وجود توست ☘
🍃قدرت در دستانِ توست... 🍃
☘عشق را در وجود ما قرار ده☘
🍃 تا مهربان باشیم 🍃
🌻 صبحتون بخیرو شادی 🌻
❤️ @roman222 ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما وقتی حالتون بده چیکار میکنین؟!
سر بر شانه خدا بگذار تا
قصه عشق را چنان زیبا بخواند
که نه از دوزخ بترسی و نه
از بهشت به رقص آیی
قصه عشق ، انسان بودن ماست
اگر کسی احساست را نفهمید
مهم نیست .
سرت را بالا بگیر و لبخند بزن .
فهمیدن احساس کار هر آدمی نیست...
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
❤️ @rooman222 ❤️
🌝 مــ🌙ــاه تـابـانمــ باش 🌝
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 #مــاه_تــابــانــم_بــاش #پارت_177 سریع گفتم _یه چند دقیقه دیگه حاضر میشم.
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#مــاه_تــابــانــم_بــاش
#پارت_178
با دیدن مری که به ماشین تکیه داده و برایان که کنارش ایستاده بود، نفس عمیقی کشیدم.
خداروشکر کردم که برایان هست وگرنه کنار این دختره دیوونه میشدم.
با آترین از ماشین پیاده شدیم که برایان نیشخندی زد و گفت
_به مادمازل... راه گم کردید.
به به آقای جنتلمن چه عجب از اینورا؟
با خنده رفتیم سمتش. باهاش سلام و احوال پرسی کردیم و بعد از کمی صحبت کردن آترین گفت
_خیلی خب... بهتره بریم تو، سریع تر کارمون رو انجام بدیم.
با این حرفش همه راه افتادیم سمت دری که اونجا بود.
با وارد شدنم یه سالن بزرگ پیش روم قرار گرفت. ابرویی بالا انداختم.
آترین دستش رو پشت کمرم گذاشت و گفت
_بیا تابان از این طرف.
منو با خودش کشوند سمت اتاقی.
کلی دم و دستگاه موسیقی توی اتاق بود.
ذوق زده به گیتاری زل زدم که اون گوشه بود.
بی توجه به بقیه، آروم رفتم سمتش و دستی روش کشیدم که صداش بلند شد.
خنده ی ریزی کردم که آترین کنار گوشم در حالی که نفساش رو خالی میکرد گفت
_معلومه خیلی دوست داریا.
سرم رو چرخوندم و آروم گفتم
_از بچگی آرزو داشتم گیتار داشته باشم و یاد بگیرم ولی خب چون بابام این اجازه رو نداد آرزوش تا الان به دلم موند.
با این حرفم اخماش رفت تو هم.
دستشو باز پشت کمرم گذاشت و آروم بالا و پایین کرد.
_پس الان که داری به آرزوی داشتن گیتار نزدیک میشی، باید حسابی حواستو بدی و تلاش کنی تا بتونی گیتار زن ماهر و خوبی بشی.
سری تکون دادم که برایان داد زد
_آهای! شما دوتا چی جیک جیک میکنید؟ میدونید چه کار زشتی هست که وقتی کنار دوتا بزرگوار هستید آروم باهم حرف بزنید؟
با این حرفش از آترین فاصله گرفتم و سوالی گفتم
_کدوم دوتا بزرگوار؟
حالا میدونستم منظورش خودش و مری هستش ولی . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹درود و صد سلام به امروز خوش آمدید
🗓 به یکشنبه خوش آمدید
☀️ ۲۸ شهریور ۱۴۰۰ خورشيدی
🎄 ۱۹ سپتامبر ۲۰۲۱
🌙 ۱۲ صفر ۱۴۴۳ قمری
🌼به نام خداوند بخشنده مهربـان
🌸به نام او که رحمان و رحیم است
🌼به احسـان عـادت و خُلقِ کـرم است
🌸سلام صبح زیـباتون بـخیـر
🌼دلتون سرشار از عشق و صفا و صمیمیت
🌷روز زیباتون غرق در عطر گلهای زیبا🌷
─━━━━⊱🎁⊰━━━━─
🎈 𝐉𝐨𝐢𝐧 :
🌝 مــ🌙ــاه تـابـانمــ باش 🌝
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 #مــاه_تــابــانــم_بــاش #پارت_178 با دیدن مری که به ماشین تکیه داده و برایا
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#مــاه_تــابــانــم_بــاش
#پارت_179
ولی قصد داشتم سر به سرش بزارم.
ابرویی بالا انداخت و گفت
_یعنی میخوای بگی نمیببینی؟
با این حرفش الکی به دور و ور نگاه کردم و بیخیال گفتم
_اصلا نمیبینمشون.
اگه منظورت خودتی که نهایتا با ارفاق میتونم بگم نیمچه بزرگواری حسابت کنن.
ولی متاسفانه اون دومی رو نمیبینم...
با این حرفم ابرویی بالا انداخت و شیطون گفت
_که اینطور...
منم با خنده سر تکون دادم که آترین جدی گفت
_خیلی خب بسه بریم سرکارمون.
بعد از حرفش رفت پشت میزی نشست.
همه با هم به سمتش حرکت کردیم.
من پشت سرش ایستادم که گفت
_برایان تو میتونی توی گیتار زنی کمک کنی دیگه نه؟
برایان آره ای گفت
_فقط باید وقتمو هماهنگ کنم باهاتون.
آترین باشه ای گفت.
مری
_منم همون پیانو رو بزنم؟
آترین با این حرفش سر بلند کرد و با کمی فکر گفت
_آره نمیخوام زیاد افراد جدید بیارم.
برای راحتی کارم از شماها استفاده میکنم.
بقیه چیزا هم با اسپانسر هست که خودش اوکی میکنه...
حالا بیاید کمی تمرین کنیم بعدش بریم.
ازشون فاصله گرفتم و روی صندلی رو به روشون نشستم.
مشتاق بهشون نگاه کردم.
میخواستم ببینم چیکار میکنن...
آترین داشت یه سری توضیحات بهشون میداد.
بعد از تموم کردن صحبتش و توضیحاتش شروع کرد به زدن گیتار.
آترین خیلی قشنگ میزد ولی هنوز کار داشت تا هر سه با هماهنگ بشن...
کمی تمرین کردن و بلاخره بعد از یک ساعت و خورده ای کارشون تموم شد.
آترین اومد سمتم و سوییچ رو گرفت جلوم.
با تعجب گفتم
_چیکارش کنم؟
سوییچ رو داخل دستم گذاشت و گفت
_برو تو ماشین تا من بیام...
باشه ای گفتم و خواستم برم که دیدم مری با ناز داره میره سمت آترین.
ترجیح دادم همونجا بمونم برای همین رو به آترین گفتم
_منتظر میمونم باهم بریم...
مشکوک زل زد بهم و گفت
_الان گفتی باشه که!
شونه ای بالا انداختم . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
نگران حرف مردم نباش
خدا پرونده ای را که
مردم مینویسند نمی خواند.
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
❤️ @rooman222 ❤️
- امشب دیگه باید رخت سیاهو از تنت در بیاری ماهور!! خوبیت نداره زن حامله بعد چهلم شوهرش هنوز سیاه پوش باشه
- میشه یه طوری حرف بزنید که من هم متوجه بشم دایی جان؟
- می خوام که بیوه پسرم بشه زن حامی!
نگاهم رو طرف حامی که کنار دست حاج بابا نشسته بود، سوق دادم و تیز بهش خیره شدم. اون هم انگار دست کمی از من نداشت و با تشر از پشت میز بلندشد، طوری که صندلی به عقب افتاد و با صدای بلندی گفت:
- واسه خودت می بری و می دوزی حاجی؟ چی توی من دیدی که بیام بیوه داداشمو عقد کنم؟ من وماهک خواهرماهورعاشق هم هستیدشمامیگدبروخواهرماهک روبگیر؟؟؟ بابا، نزارید اتفاقی که خوش ندارم بیوفته این قائله رو هر چه سریع تر خاتمه بدید.
- منم دارم ختمش می کنم، حرفمم زدم! یا ماهور رو همین فردا عقدش می کنیی یا قید من و این خانواده وهر چی که قرار بود بهت برسه رو می زنی!من حرفم رو زدم حامی، تصمیم با خودته. یا ماهور یا لگد زدن به بختت..
https://eitaa.com/joinchat/2417229931C6a919b2a13