5.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✔️خواستید ببینید
و اگر خوشتان آمد و بهش اعتقاد داشتید برای دیگران بفرستید.🌺
#فور😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غمگینم مثل کیمیا علیزاده 😁💪
#ضد_شبهه
https://eitaa.com/romanFms
کسب مدال نقره توسط خانم ناهید کیانی رو بهتون تبریک میگم.انشاالله دفعه بعدی طلا😉😉
ولی بدونید طلا تو مشت ناهید بود🥲
تبریک به همه مردم جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰♥♥♥♥♥♥♥😘😘😘😘😘😘😘😘
هدایت شده از 🕊رمان رهایی🕊
20.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاید طلا نگرفتی ولی تاریخ سازی کردی دختر !!🌸🇮🇷
•°•°ره رو عشق°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۱۲۵ علی:مشغول بررسی راهی برای ورود به خونه کریمی بودم. نمیتونیم ریسک
﷽
═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═
#پارت۱۲۶
داوود : به زور اقا محمد مجبور شدم برم خونه.اروم کلید رو توی در انداختم و داخل شدم.توی حیاط ایستادم و نگاهی به حیاط و درخت ها انداختم.چقدر دلم برای خونمون تنگ شده بود🥲فکر کنم از روزی که رسول و اقا محمد رفتن عربستان منم نیومدم خونه و الان باید خودم رو آماده اشک های از سر ذوق مامانم بکنم.اروم قدم برداشتم و داخل خونه شدم.صدای صحبت های دینا میومد. (دینا خواهر داوود هست که ۱۲سالشه)
سریع داخل رفتم که دینا با دیدنم جیغی از سر ذوق کشید و به طرفم دوید و خودش رو توی بغلم پرت کرد.دستش توی شکمم خورد و دقیقا همونجایی که تیر خورده بودم.با اینکه این مدت بهتر شده بودم و حدودا دردی نداشتم اما الان دوباره درد گرفت.اما حرفی نزدم.فعلا میخوام با خواهرم باشم. نفس عمیقی کشیدم تا دردم آروم بشه و از جام بلند شدم و سلام کردم.مامان سریع اومد بیرون و با دیدنم همونطور که فکر میکردم گریه اش گرفت.با خنده به سمتش رفتم و گفتم:سلام مامان خانوم .الان دقیقا برای چی گریه میکنی؟
مادر داوود: سلام عزیز دل مادر.چه عجب تو اومدی خونه
داوود:ببخش مامان .خیلی درگیر بودیم این مدت .
مادر داوود: اشکال نداره خداروشکر حالت خوبه و الانم که اومدی
من برم غذا رو بپزم تو هم یکم استراحت کن.میدونم باید دوباره برگردی سر کار پس یکم خونه بمون و استراحت کن تا خسته نشی.
داوود: چشم. دستت درد نکنه
مادر داوود: برو استراحت کن.
داوود: به طرف اتاق قدم برداشتم .وارد اتاقم شدم و خودم رو روی تخت پرت کردم .حس خیلی خوبی داشت.تخت و پشتی و ملافه ها یخ و سرد بود و خیلی خوب بود.چشمام رو بستم و خیلی طول نکشید که چشمام گرم شد و به خواب رفتم.
.............
محمد:وارد سایت شدم.خیلی وقت بود نیومده بودم سایت.بچه ها که انگار از قبل از اومدن من باخبر بودن با خوشحالی بغلم میکردن و حالم رو میپرسیدن. آقای عبدی هم جلو اومد و در آغوشم گرفت.حس آغوش پدرانه اش آرامش رو بهم تزریق کرد.
بعد از اون هم آقای شهیدی جلو اومد و حالم رو پرسید.بعد از کمی صحبت هر کس سراغ کار خودش رفت.منم به همراه محسن و اقای عبدی و شهیدی با اتاق رفتیم.
در جال رفتن به اتاق آقای عبدی بودیم که رو به محسن گفتم:فرشید کجاست؟
محسن:دیشب خواستم ببرمش خونه اش.اما گفت خانواده اش با اون ظاهر ببیننش میترسن و آوردمش سایت.مجبورش کردم توی نمازخونه بخوابه تا حالش بهتر بشه .
محمد: خوب کاری کردی.برو داخل
محسن:ممنون .
محمد :داخل اتاق رفتیم و همگی روی مبل ها نشستیم.اقای عبدی لب زد.
آقای عبدی :بهتری محمد ؟رسول چطوره؟
محمد: خداروشکر خوبه .دکتر گفته احتمالا تا چند وقت دیگه میتونه حرف بزنه
آقای عبدی:خداروشکر. خودت چی؟
محمد :خودم؟
آقای عبدی:سرت .
محمد: نگاهی به محسن انداختم.سرش رو پایین انداخت و خنده ای کرد.با صدای آقای عبدی سرم رو بلند کردم.
آقای عبدی:محسن وظیفه اش بود بگه چه اتفاقاتی افتاده پس ناراحت نشو.در ضمن یکم هم به فکر خودت باش. الان که خوشبختانه محسن هست و پرونده تا اینجای کار خیلی خوب پیش رفته پس تو بهتره یکم مراقب خودت باشی
محمد: چشم اقا .با اجازتون ما بریم سراغ کار ها
آقای عبدی :محمد جان همین الان گفتم😐به جای کار ها یکم به فکر خودت باش
محند: تک خنده ای کردن و سرم رو پایین انداختم و با اجازه ای گفتم.به همراه محسن از اتاق بیرون اومدیم و به طرف اتاق خودم حرکت کردیم.داخل شدیم و محسن هم شروع به گفتن پرونده و تمام مدارک کرد.
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
پ.ن.داوود و خواهرو مادرش🥲❤️🩹
پ.ن.محمد برگشت سایت🙃
پ.ن.محسن کل اخبار رو به اقای عبدی گفته😂
https://eitaa.com/romanFms
https://harfeto.timefriend.net/17098941770514
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد رمان 😊
https://eitaa.com/romanmfm
رفقا حتما حتما عضو زاپاس باشید تا اگر مشکلی برای این کانال پیش اومد فعالیتمون توی زاپاس ادامه پیدا کنه
تمام پارت های فصل اول تا اینجای رمان به صورت پشت سر هم بدون تبلیغ اضافه ای در کانال زاپاس ارسال شده
https://daigo.ir/secret/6387678758
سلام رفقا..
درخواست کرده بودین ناشناس بزارم🙂
اخرین ناشناسم هست
#اد_عاطی