بیننرگس چقدر خانومه که هنوز باهات محترمانه برخورد میکنه!)بازنگخوردنگوشیمبی صدا دویدمسمت کاناپه و تا خواستم دوباره دراز بکشم در اتاقمباز شد.با دیدن پارسا خودمو متعجبنشون دادم:_(تو اینجاچیکار میکنی؟!)بدون اینکه جوابمو بده بهگوشیم اشاره کرد:_(کیه زنگمیزنه بهت؟!)گوشیموبرداشتم.با دیدن اسمفرزاد کلافه شدم.اصلا حس خوبی نداشتم به اینکه نزدیکش باشم.حداقل از دیشب به بعد.خواستم رد تماس بدم ولی وقتی دیدمپارسا چطور زل زده به گوشیمجواب دادم:_(بله؟!)فرزاد حالموپرسید و گفت اگهچیزی نیاز دارمبگم واسمبخرهبیاره.بعدشم پرسید اونپسره نیومده اونجا که؟!به چشمپارسا نگاه کردم.اگهمیگفتماومده فرزاد میومد.برای همین گفتمنه نیومده!بعد هم خیلی زود قطع کردم.پارسا اخماش تو هم بود.هی دهن بازمیکرد چیزی بگه ولی بعد دوباره میبست.پروانه با چشم و ابرو بهش اشاره میکرد.نفهمیدم منظورشچی بود.ولی پارسا رفت تو آشپزخونه و کمی بعد با یه لیوان آبپرتقال برگشت و داد دستم.گرفتم و گذاشتمرو میز.نشستمپایینکاناپه درست زیرپاهام و زل زل نگاهم کرد.از نگاهش معذب بودم اولش ولیبعد حس خوبی بهممیداد.خدا هیچکسو عاشق نکنه!عشقت هرچقدرمبد باشه بازم وقتیکنارته با آرامش نفس میکشی.سرم رو انداخته بودمپایینکه دستموگرفت.خواستم دستمو بکشم بیرون که با اون یکی دستشم محکم تر گرفت:_(کاری ندارم!فقط دستت تو دستمباشه!)وقتی دید هنوز تقلا میکنه خم شد و بوسه ای به دستم که بین دستاش بود زد.با همینحرکتش انگار فلج شدم.دیگهنهتقلا کردم دستمو بکشمبیرون از دستش نه چیزی.لپام داغ شد و میدونستمقرمز شدن.سرمرو بیشتر انداختمپایین.خدا میدونه با همونبوسه چطور دلمنرمشد اما بعد با فکر اون بوسه هایی که جلوی چشم های نهال به دستام میزد...یاد اون محبت های ساختگیش جلوینهال و سردی هاش تو خلوتمون...یاد عشقم گفتن ها و قربون صدقه هاش جلوینهال...باعث شد کل حس خوبم دود شه بره هوا.پارسا خوب بلد بود نقشبازیکنه.الانم داشت نقش بازیمیکرد که من ببخشمش.خوب شد حرفاشو با پروانه شنیدم وگرنه فکرمیکردماین کاراش از تهِ دل!اخمغلیظی از فکرگذشته نشسته بود روی پیشونیم اما تلاش نمیکردمدستمو از دستش بکشمبیرون.
#رمانسرا_گل_نرگس__170___