تباهی کردم!با نهال یه قرارگذاشتم ولی به خدا به جون پروانه به جون مامانم هیچی بینمون نیست!نبود!اینو ثابت میکنمبه همتون!ولی قبلش تو واسم توضیح میدی اینپسره کیه!)بابا و مامانممیخواستن بیان اینجا؟!چطوری باید رفتارمیکردم باهاشون؟!اوف خدایا کاش اصلا نمیومدم.رو کردم سمت پارسایی که کلافه داشت قدممیزد:_(باشه!هرفکریمیخوای راجبمبکن!آره من صبح درمیومدم بیرون و شب برمیگشتم!دیگه چه فرقی میکنه؟!ما که میخوایم جدا شیم!)نگاهم کرد.دو دل...سرگردون..حیرون و ویلون...حالش خوب نبود.دهن وا کرد حرفی بزنه که زنگ درو زدن.اومدن!پدرو مادرم اومدن.پارسا رفت سمت در و بازش کرد.به ثانیه نکشیده صدای جیغ جیغ مامانم بلند شد:_(کجاست پارسا؟!کجاست دخترم؟!)هنوز بهممیگفت دخترم.برگشتمسمتش.بابام و مامانم هردو کنار هم وایساده بودن.مامانمبا دیدنم دوید سمتم و بغلمکرد و های های گریه کرد.باورمنمیشد.دلش واسم تنگشده بود یا چی؟!بابام اما وایساده بود همونجا و فقطنگاهممیکرد.فقطنگاهممیکرد.چند دقیقه تو سکوت گذشت.مامانم بغلمکرده بود و گریه میکرد.بابامنگاهممیکرد.پارسا بود که سکوتو شکست:_(خب!فکرکنمحق دارمبدونمزنمن اینمدت پیش کی بوده؟!)بابام یه نگاهبه پارسا کرد و یه نگاه به من.پارسا عصبی شد:_(بگید دیگه!هیگفتید میفهمیمیفهمیچیو باید بفهمم!)بابامچنان نگاهش کرد که درجا ساکت شد.مننمیفهمیدم چیبینشون گذشته که بابامهنوز بهش اجازه میداد حرف بزنه!بس نبود این که با خواهرمقرار میذاشت.ترجیح دادمسکوت کنم اما.بابامرو کرد سمت من:_(کی برگشتی؟!)مامانو پس زدم:_(ازکجا؟!)اخمی کرد:_(از شهر مامانت!)تازه فهمیدمچیمیگه.بی حوصله گفتم:_(خیلی وقته کوچ کردن اومدن اینجا!بخاطر اینکه حواسشون به منباشه!)بابامعینهمیشه بدعنق و اخمو بود.برگشت سمت پارسا و گفت:_(نرگساین مدت پیش خانواده ی مادریش بوده!)پارسا به مامانمنگاه کرد.بابامانگار سخت بود واسش گفتن اینکه من دخترش نیستم:_(نرگس...دخترِبرادرمبود.هنوز ده روزشمنشده بود که مامان باباش فوت کردن.ما بزرگش کردیم.نمیدونست ما پدرو مادر واقعیش نیستیم.همین چند وقت پیش فهمیده انگار!)نگاهمکرد:_(ولی حتی اگه پدرو مادر واقعیشمنباشیم خیالمراحته بین نرگس و نهال هیچفرقی نذاشتم!نرگسو روی چشمام نگه داشتم.گفتمامانت داداشمه و امانت داری کردم!)
#رمانسرا__گل_نرگس__155