eitaa logo
رمان کده.PDF_ROMAN
4.8هزار دنبال‌کننده
314 عکس
238 ویدیو
51 فایل
@Sepideh222 ایدی من درصورت ضرورت #رمان_کده https://eitaa.com/roman_kadeh @roman_kadeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞
مشاهده در ایتا
دانلود
دن.از فکر اینکه پارسا اون ور این دیوار داره با نهال پیامک بازی‌میکنه حالمو بهم‌میزد.تو فکرهای خودم‌بودم که دستگیره ی در چند بار‌تکون خورد.پشت بندش چنان مشتی کوبیده شد به در که از جا پریدم و به ثانیه نکشیده صدای عربده ی پارسا:_(نرگس!وا کن این لامصبو!چه گوهی داری‌میخوری تو اون اتاق!)نمیدونستم‌بترسم تعجب‌کنم یا منم داد و بیداد کنم.چی داشت میگفت پارسا؟!کی داشت گوه میخورد دقیقا؟!هنوز به خودم‌نیومده بودم که بار دیگه کوبید به در:_(وا کن درو!وا کن تا نشکستم!وا کننن!)چنان عربده کشید که امانی واسه فکرکردن نداشتم.دویدم در رو باز کردم.با دیدن‌پارسا که صورتش برافروخته شده بود و از‌چشم های آتیش‌میبارید دهنم باز‌موند.بخاطر یه درو بستن انقدر عصبی بود؟!وقتی منو دید هلم داد.واسه حفظ تعادلم‌عقب عقب رفتم:_(واسه چی‌میبندی این در بی صاحابو ها؟!مگه بت‌نگفتم‌نبند!)تا خواستم‌حرف بزنم‌داد زد:_(چه غلطی میکنی پشت این در که میبندیش!)چنان حرصم‌گرفت از این حرفش که بدون لحظه ای فکرکردن دستم‌رو بردم‌بالا و سیلی محکمی به صورتش زدم.آخ!دلم‌خنک شد!این سیلی رو باید خیلی وقت پیش میزدم.عین خودش عربده کشیدم:_(غلطو من‌نمیکنم!تو میکنی!منو با خودت یکی نکن!)بعد هم‌گوشیم‌رو برداشتم و واسه اینکه پیشش نباشم از اتاق اومدم‌بیرون.نشستم‌روی کاناپه.میدونستم‌یکم‌بیشتر‌بمونم اونجا ممکنه لو بدم‌پیام‌نهالو.نمیدونم‌چقدر شد اونجا نشسته بودم که‌پارسا اومد رفت آشپزخونه.کمی بعد هم‌با یه سینی که دوتافنجون قهوه توش بود اومد.گذاشت جلوم و نشست کنارم.از روی کاناپه‌بلند شدم و فنجونمو برداشتم‌و‌رفتم‌تو اتاق.تا نشستم‌روی تخت دیدم‌پارسا هم‌با فنجونش اومد و چراغارو خاموش کرد و دراز کشید کنارم‌روی تخت.دلم‌نمیخواست پیشش بخوابم.حالا که تصمیم گرفته بودم ازش فاصله بگیرم.میدونستم این دل لامصبم‌باز‌میلرزه اگه‌بهم‌دست‌بزنه.گوشیم‌ و فنجون و یه پتو بالشت برداشتم‌و نقل‌مکان‌کردم‌روی کاناپه.بلند شده بود و از لای در‌حرکاتمو نگاه میکرد.وقتی دید دارم‌جامو درست میکنم دراز‌بکشم جدی‌گفت:_(پاشو بیا رو تخت بخواب!از این‌به بعد حق نداری جدا بخوابی!)وقتی دیدمحلش ندادم بلند تر‌گفت:_(پاشو میگم بیا روی تخت!)هرچی بیشتر‌بی‌محلی میکردم‌بیشتر دلم‌خنک میشد.