eitaa logo
رمان کده.PDF_ROMAN
4.9هزار دنبال‌کننده
314 عکس
238 ویدیو
51 فایل
@Sepideh222 ایدی من درصورت ضرورت #رمان_کده https://eitaa.com/roman_kadeh @roman_kadeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞
مشاهده در ایتا
دانلود
هری خانوم اما یبار‌رفته بودیم.مهمون داشتن.مانیارم‌بود.پارس اوا همون شب با مادرش بحث‌ کرد.سر چیش رو نفهمیدم.بعد اون دیگه نرفتیم‌خونشون.تمام وقتمون رو دوتایی میگذروندیم اکثرا.و صد البته که هردو داشتیم‌ بی خیالی طی‌میکردیم و موفق هم‌بودیم!شب ها کنار هم‌میخوابیدیم.حتی پارسا تو خواب برمیگشت و بغلم‌میکرد و صبح تو بغل هم‌چشم‌باز میکردیم.چند باری هم رابطه داشتیم.وقتی نیمه شب با تکون هایی بیدار شدم دیدم پارسا بیداره و منو بغل کرده.وقتی چشم های بازم‌رو دید به آرومی سرش رو آورد جلو و بوسیدتم.میترسید انگار‌چون هی عقب‌میکشید،مکث میکرد و نگاهم میکرد و دوباره نزدیکم میشد.دلم‌میخواست پس‌بزنمش ولی محتاجش بودم.دلم‌واسش خیلی تنگ شده بود.این شد که بعد اونشب چند باری رابطه داشتیم.هربار بهتر از قبل.دروغه اگه‌بگم اون صحنه ای که نهال تو آغوش پارسا بود رو فراموش کرده بودم.چون‌نکرده بودم!ولی امیدوار بودم پارسا به خودش بیاد و سمت‌نهال نره.مطمئن بودم رابطه ی خاصی بینشون نبود.محال بود!دلخوشیم‌این بود وقتی دیدمشون پارسا لباس تنش بود.اینروزا امید داشتم‌پارسا پشیمون شده باشه از‌کارش.همه چیز خوب بود تا اون روزی که نهال بی خبر اومد خونمون.من و پارسا هردو خونه بودیم.غروب بود.نشسته بودیم و فیلم‌میدیدیم.بابلند شدن زنگ‌در پارسا با تعجب‌گفت:_(منتظر کسی بودی؟!)سر تکون دادم.از جا بلند شد و رفت سمت در و بازش کرد.وقتی دیدم خشکش زد جلوی در پرسیدم:_(کیه پارسا؟!)با صدای پاشنه ی‌کفش که پیچید تو خونه و یکم‌بعد دیدن‌نهال تو چهارچوب در قلبم‌ریخت.از جا بلند شدم و روی زانو های لرزونم ایستادم.تو دستش یه ساک‌کوچیک بود و یه لبخند رو لبش.با دیدن‌سکوت و حالت‌چهره ی ما خندید:_(چه استقبال گرمی!مرسی واقعا!)پارسا رنگش عین‌لبو شده بود.کارد میزدی خونش درنمیومد.منم‌حالم‌کم ازش نداشت.بدون اینکه سلام‌بدم‌پرسیدم:_(اینجا چیکارمیکنی؟!)نهال که رفتارمونو دید پوزخندی زد.ساکش رو انداخت زمین و اومد تو خونه:_(اومدم‌خونه ی خواهرم‌بمونم شب رو!مامان گفت خیلی وقته آبجیتو ندیدی برو بهش سربزن!)با حرص رفتم‌و‌جلوش ایستادم:_(ما شام‌دعوتیم!تو با آژانس برگرد خونه!)هم‌نهال هم‌پارسا با دهن‌باز‌نگاهم‌کردن.انتظار این‌واکنشو ازم‌نداشتن.چی باید میگفتم‌پس به خواهری که تو خونه ی من شوهرم رو تو آغوش کشیده بود ؟