eitaa logo
رمان کده.PDF_ROMAN
4.8هزار دنبال‌کننده
314 عکس
238 ویدیو
51 فایل
@Sepideh222 ایدی من درصورت ضرورت #رمان_کده https://eitaa.com/roman_kadeh @roman_kadeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۰ تصمیم داشتم امشب نرم پیشش اما دلم راضی نمیشد عقلم میگفت نرو و تمومش کن این رابطه احمقانه رو اخه مگه خانواده اون میزارن بیاد تورو بگیره ..اصلا مگه قحطی زن اومده که بیاد توی کلفت زاده رو بگیره؟! هزار تا دختر با اصل و نصب برای ارسلان دست و پنجه نرم میکردن .چرا ارسلان باید میومد من کلفت خونه زاد دوستشو میگرفت ..اما ازیک طرف دیگه دلم طاقت نمیاورد.میخواستم برم ببینمش و بگم چرا با زری تاج گرم گرفته بودی..عاشقش شدی؟ دلم میخواست خودمو گول بزنم و خیلی احمقانه برم ازش بپرسم دلت با منه یا نه؟اونم بگه اره و اگه تو زن من نشی دیگه با هیچکس ازدواج نمیکنم و منم باور کنم و قند تو دلم اب کنن و اروم بگیرم . سر و صدا ها خوابیده بود و از صدای خر و پف مامان معلوم میشد که اونم خوابش برده دل تو دلم نبود و نمیدونستم چیکار کنم برم یا نه؟ من خطر و به جونم میخریدم و میرفتم به دیدنش و اون با زری تاج خنده و خوشی میکرد .. اگه کسی من و نصفه شبا ارسلان میگرفت فردا صبحش به عنوان زن بدکار این ابادی میکشتنم . واقعا ارسلان لیاقت این همه خطر و داشت؟! کلافه از این شونه به اون شونه شدم و نگاهی به گلبهار که غرق خواب بود انداختم . الان دیگه وقتش بود .میدونستم الان ارسلان منتظرمه باید میرفتم.. دلم طاقت نیاورد و از جام بلند شدم پاورچین پاورچین با هزار درد سر در وبدون ایجاد سر و صدا باز کردم و زدم بیرون .نفس راحتی کشیدم و از گوشه دیوار رفتم سمت جایی که همیشه باهم قرار داشتیم . از دور دیدمش که رو تیکه سنگ بزرگی که کنار درختا بود نشسته بود . اخر اخر عمارت بود و پر از درخت میوه و گل و..رفتم طرفش و اروم زیر لب سلام کردم که تکونی خوردو بلند شد برگشت سمتم _ چقدر دیر کردی ؟ جوابی بهش ندادم و فقط نگاهش کردم _ بیا بریم اینطرف کسی نبینمون . رفتیم سمت دیگه پشت درختا .ارسلان اومد طرفم که سرمو انداختم پایین.ضربان قلبم بالا رفته بود و نگران بودم متوجه این موضوع نشه و با خودش فکر کنه این دختره چقدر بدبخته انقدر ازش دلخور بودم که حد نداشت _ گلاب خانم چیشده؟ + چیزی نیست . _ چیزی که هست..فقط چی نمیدونم ..ببینمت سرمو بالا نیاوردم و همچنان با سنگ ریزه های زیر پام بازی میکردم . _ گلاب خانم خودت میدونی زیاد وقت نداریم میخوای همه مدت سرتو بندازی پایین جواب منم ندی؟ چرا وسط جشن غیبت زد؟ کجا رفته بودی همه عمارت و دنبالت گشتم ... + مگه مهم بود؟ سرمو گرفتم بالا که و به صورت متعجبش نگاه کردم . _ شما که سرت گرم بود با زری تاج ... کم کم لبخند نشست رو لباش و خنده ارومی کرد + از این ناراحت شدی؟!... @roman_kadeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞